سرا پا روغني است و سرش را از چاله بيرون ميآورد تا از ميان آچارهايي كه كنار چاله گذاشته يكي را بردارد. يكسالي ميشود آچار بهدست شده و حالا كاروكاسبياي كنار مغازه استادش راه انداخته. حرف زدن و نگاههايش سنخيتي با سنوسالش ندارد و بزرگتر بهنظر ميرسد. در همين يكسال توانسته ديپلمش را بگيرد و الفباي كارهاي مكانيكي را بهخوبي بياموزد. اوستايش رضايت كامل از او دارد. «اخلاق فاكتور مهمي است كه «ميلاد» دارد. با اينكه 19سال بيشتر ندارد اما وقتي با او همصحبت ميشوي، فكر ميكني با مرد پختهاي حرف ميزني. كمحرف و كاري است و هر چه ميگويم زود بهخاطر ميسپارد.» «ميلاد» مدتي است كه با مادرش ساكن «فرديس» كرج شده است؛ خانهاي اجارهاي و كوچك كه براي آن دو، محل امني است بعد از سالها سختي كشيدن. آچارها را با دقت خاصي كنار هم به ترتيب قد ميچيند و ميرود سراغ ماشين بعدي و كاپوتش را بالا ميزند و با دقت خاصي وارسي ميكند و بهخوبي مشكل را تشخيص ميدهد. «در برقرساني دچار مشكل شده است.» اوستايش اول بهسختي او را قبول ميكند. «وقتي براي كار مراجعه كرد، قبول نكردم. سنوسالش كم بود و دنبال دردسر نبودم. پسرهاي همسنوسال «ميلاد» شر و شلوغاند و دردسرساز اما آنقدر اصرار كرد كه قبول كردم آزمايشي اينجا بماند و حالا يكسالي ميشود كه با هم كار ميكنيم. واقعا دست راستم است.» «ميلاد» سه ماهي ميشود كه با اجازه اوستايش در كنار مغازه لاستيك ميفروشد. «ميلاد» با سنوسال كمش سختي زياد كشيده است. مادرش در روزگار جواني عاشق ميشود و با وجود مخالفت خانوادهها ازدواج ميكند و زندگي مختصر و عاشقانهاش را در خانهاي ته جنوب شهر شروع ميكند. «ميلاد» به معناي واقعي زيباست. پسري با يكونود قد، چشمهاي درشت مشكي و چهره استخواني. شباهت زيادي به سوپراستارهاي غربي دارد؛ همانهايي كه يكتنه حريف همه مشكلات و سختيها هستند و با همه مشكلات اخم به ابرو نميآورند و نشانه بارزشان سكوت، لبخندهاي مليح و تيزهوشيشان است. «پدر و مادرم دانشجوي سال اول بودند كه عشق به سراغشان ميآيد و با وجود مخالفتها سال دوم ازدواج ميكنند و هر دو هم درس ميخواندند، هم كار ميكردند؛ كارهاي پارهوقت دانشجويي. خانواده پدريام متمولاند و خانواده مادريام هم از نظر اقتصادي شرايط خوبي دارند اما خدا را شكر تا امروز دستمان را پيششان دراز نكردهايم. تا زندهام منت مادرم را هم ميكشم و نميگذارم محتاج كسي شود. حتما سربلندش ميكنم.» زندگي عاشقانه پدر و مادر «ميلاد» تنها سهسال طول ميكشد. سال دوم «ميلاد» به دنيا ميآيد و خانوادهها با به دنيا آمدن نوه، گذشتهها را فراموش ميكنند و به ديدن نوه تازه به دنيا آمده ميآيند و از حمايتهاي ماليشان ميگويند اما پدر و مادر «ميلاد» حمايتها را قبول نميكنند و از آنها ميخواهند تنها حامي عاطفي آنها و پسرشان باشند، اما يك تصادف همهچيز را به هم ميزند و زندگي به كام مادر «ميلاد» تلخ ميشود. «ميلاد» در اين تصادف پدرش را از دست ميدهد و مادرش تنها پشتوانه و تكيهگاهش را .«ميلاد» با وجود مادرش هيچوقت كمبود پدر را احساس نكرده است. «من و مادرم رفيقيم. گاهي هم خواهرم ميشود و يكجاهايي مادرانه هوايم را دارد و مثل پدري صبور پاي حرفهايم مينشيند و راهنماييام ميكند. او همهچيز
من است.»