شهرام شهیدی طنزنویس
موسیو شیطان پرسید: «داستان حذف ...»
عمو حسام گفت: «حذف چهارتا صفر هیچ فایدهای در کنترل تورم نداره. این خط، این هم نشان.»
موسیو شیطان گفت: «منظورم این نبود. در مورد حذف...»
پدر پسر همسایه گفت: «من درد مشترکم. مطالب من هم برای چاپ دچار حذف و ...»
موسیو شیطان ادامه داد: «باباجان! بگذارید حرفم را بزنم. درخصوص حذف دیوارهای دانشگاه سوال داشتم.»
عمو حسام گفت: «د بخشکی شانس. تا ما به آم دانشگاه شهرستانی پول دادیم که اسم مرا بگذارند روی دیوارهایش، فوری اعلام کردند دیوارها حذف خواهد شد؟»
گولاخ خان دوید سمت در. خانم باجی پرسید: «شما کجا با این عجله؟»
گولاخ خان جواب داد: «میرم چرخدستیام را بردارم، بروم تو محوطه دانشگاه خاکشیر و آب آلبالو بفروشم.»
خانم باجی گفت: «من درست نفهمیدم چه شده.»
موسیو شیطان گفت: «وزیر علوم گفته برای ارتباط بیشتر دانشگاه و جامعه در نظر دارد دیوارهای دانشگاه را حذف کند.»
خانم باجی گفت: «اووووو . حالا فکر کردم چی شده. مرد حسابی تو این مملکت از مرحله داشتن یک نظر تا اعمال آن نظر حداقل سیسال طول میکشد.»
صدای ناشناسی از بیرون گفت: «ما هم برویم تجهیزاتمان را آماده کنیم. منع ورود به دانشگاه برداشته شد و الان جان میدهد خیلی شیک و قانونی بروی توی دانشگاه و بزنی تو کار لولهسازی...»
گولاخ خان گفت: «الحق که بعد از رویداد حذف دیوار برلین، حذف دیوارهای دانشگاه حماسه جدیدی است. پیش به سوی گام بعدی.»
خانم باجی پرسید: «گام بعدی چیست؟»
گولاخ خان پاسخ داد: «حذف دیوار چین.»
موسیو شیطان گفت: «چینیها ناخنخشک هستند و راحت دیوارمیوار از دست نمیدهند. گام بعدی هم باید در همین کشور خودمان اتفاق بیفتد؛ مثلا حذف دیوارهای محوطههای باستانی.»
عمو حسام گفت: «البته حذف دیوارهای آثار باستانی در دستور کار نیست، اما حذف خود آثار باستانی چرا.»
مادموازل ناتو گفت: «من فکر کرد حذف نباشد. اشتباه در حفظ و مرمت است.»
موسیو شیطان گفت: «دقیقا. مثل آرامگاه یعقوب لیث صفاری که میگویند بر اثر اشتباه پیمانکار تخریب شده است.»
روح آقاجان گفت: «یادم هست چندسال پیش هم رفته بودند خانه مدرس را بخرند تا از تخریبش جلوگیری کنند. بعد از مدتی که ساختمان بغلی ملک را تخریب کرده بودند، تازه کارشناسان میراث فرهنگی فهمیدند خانه همسایه را جای خانه مدرس خریدهاند و خانهای که تخریب شده خانه اوست.»
پدر پسر همسایه گفت: «همیشه آدم از همسایهاش ...»
روح آقاجان گفت: «بله؟ بله؟ نفهمیدم چطور شد؟ تا وقتی که جیکجیک مستونتون هست، همسایه برادر و دوست است. همچین که خرتان از پل گذشت و یکی از آنور دنیا بیاید بگوید بالای چشمتان ابروست، فوری همسایه را از یاد میبرید؟»
خانم باجی گفت: «حالا شما مسأله را سیاسی نکن. خانه پدری با سرزمین مادری دو مقوله از هم جداست.»
گولاخ خان گفت: «اینقدر حرف تو حرف میآورید که رسالت اصلی خودم را فراموش میکنم. من چرا اینجا ایستادهام به شما گوش میدهم، در حالیکه عنقریب دیوار دانشگاه فرو میریزد و من نباید این فرصت تاریخی را برای ورود به دانشگاه از دست بدهم.»