آیدین سیارسریع طنزنویس
یکی از موضوعاتی که چند وقته ذهن بنده رو درگیر خودش کرده مسأله فرزندآوریه. فرزندآوری در زمانهای قدیم مسأله پیچیدهای نبود. زن و مرد ازدواج میکردند، بعضیها یکسال بعد و بعضیها دو سهسال بعد بچهشون به دنیا میاومد. یهسری از زوجها هم بودن که دایم تو عروسی به ساعتشون نگاه میکردن و چشم به پایان مسابقه داشتن، اینا معمولا 9 ماه بعد بچهدار میشدن.
همون قدیم اگه از زوجها میپرسیدی که هدفتون از فرزندآوری چیه، میگفتن بالاخره وقتش بود و دیر شده بود و بچه شیرینی زندگیه و آقامون دوست داره و این حرفا.
بعضیا هم میگفتن ما نمیخواستیم، خودش اومد. به هر حال، تکلیف روشن بود. انسان مجبور بود که بچه بیاره! الان ولی اوضاع جور دیگهایه. زوجها سالها وقت صرف میکنن، زمان و انرژی میذارن تا تصمیم بگیرن بچه بیاریم یا نیاریم. کنفرانس میذارن با عنوان فرصتها و تهدیدها، فرزندآوری، چرا و چگونه؟ ساعتها بحث فلسفی میکنن که اساسا آیا بشر جایز است تا بشری دیگر را بدون خواسته خویش به این دنیای پر از ناپاکی و پلشتی وارد کند یا خیر؟ جوری که موهای کانت و اسپینوزا و ویتگنشتاین از سنگینی بحث مثل برگ خزون میریزه. این وسط یهسری از زوجها هم هستن که زمان براشون خیلی مهمه و نتیجتا از این بحثها بینشون درنمیگیره. اینها معمولا افرادی هستن که برای زندگیشون هدف دارن، آرزوهایی دارن که مصممن تا بهشون برسن ولی چون رسیدن به هدف سخته و باید زحمت بکشی و کمر همت ببندی، ترجیح میدیم راه سادهتری رو برای رسیدن به هدف انتخاب کنیم. و اون راه چیه؟
باریکلا. فرزندآوری! به جای اینکه سالها تلاش کنیم تا به اهدافمون برسیم، تلاش میکنیم تا بچهمون به اهداف ما برسه. برای تحقق این اهداف به قول هادی حیدری «یه بستری فراهم شده» به اسم اینستاگرام.
حالا بچه به دنیا میاد و برنامههای ما براش شروع میشه. همون اول بسمالله به محض اینکه پرستار میکوبه پشت نوزاد، صفحه اینستاش رو راه میندازیم. حالا اینکه برای بچه صفحه بزنیم به خودی خود ایرادی نداره ولی پا رو فراتر از این میذاریم و صفحه رو وارد یک مسیر فانتزی-تخیلی میکنیم.
بله ... یهجوری از قول نوزاد کپشن مینویسیم که انگار نوزاد حرف میزنه. جلالخالق. یهو تو اکسپلور عکس نوزاد میبینی، پایینش نوشته سلام، بالاخره قسمت شد منم بیام بیرون. پاسخگوی سوالات شما عزیزان هستم! (از اینجا تا جزایر فاکلند علامت تعجب). اصلا آدم شب بیخواب میشه. حالا این به کنار. بچه بزرگتر که میشه، میشه آلت دست پدر و مادر. کافیه بنده خدا از دهنش در بره یه شیرینزبونیای بکنه و مثلا بگه «تودودوخ میخوام». مادر محترم تا یه تیبا 2 از این واژه درنیاره از توی اون دودوخ بیصاحاب خارج نمیشه.
صبح تا شب گوشی به دست دنبال بچه که یه بار دیگه یه چیزی بگو ملت بخندن. آخر بچه به حرف میاد میگه: «خانم محترم! من شکر خوردم گفتم تودودوخ. ولم کن بذار بخوابم.» این وسط بچه ورزشکار هم نوبره. آقا! بچه رو بذار باشگاه ولی پدر بچه که خودت باشی رو در نیار. بچه سیکس پک میخواد چه کار؟ بچه لایک و فالوئر میخواد چیکار؟ مسابقه گذاشتید که بچه کی معروفتره؟
یهسری از مادرها هم دختربچهها رو از دو سالگی تبدیل به مدل میکنن. با هزار مدل آرایش و پوششهای عجیب. برای اینکه ضایع نباشه میگن: «روزمرگیهاش رو ثبت میکنم!» یعنی تنها حالتی که یک بشر در طول زندگی خودش آزادی رو بهطور کامل تجربه میکنه، یعنی دویدن تو خونه بدون پوشک رو هم دارن از بچه میگیرن، به جاش میگن لباسهای فلان برند رو بپوش وایسا جلو دوربین، خاله عکس بگیره!
تکون هم نخور! بعد همینها سر چهارراه کودک کار که میبینن سر تکون میدن و تاسف میخورن که نگاه کن بچههای کار چطور تو آب و آتیشن، تو این روزهای سخت کمکخرج پدر میشن! استاد! بچه تو هم همین وضع رو داره. فقط به جای اینکه اسیر خیابون باشه، اسیر دوربین گوشی تو شده.
ای کاش بفهمید.