[امیرحسین احمدی] بانگ آواز امرالله از دور به گوش میرسد«نالَه بی هوم صوبتِم، تو بیرفیقِم/ درد دل، خین جگر بی اُو نونِم1». گوسفندانش را از یال کوههای چَم ِمهر به پاییندست دشت میآورد تا گله را ببرد و در آخور جا کند. قبل از اینکه آفتاب از پشت کوه بالا بیاید، امرالله گوسفندان و بزهایش را از دامنههای کوه به سمت بالا هی کرده و حالا که خورشید در وسط آسمان است، حدود صد گوسفند و بز مثل تکه پنبههای سفید و قهوهای و سیاه چِرا میکنند و کمکم به پایین کوه میرسند. فروردین امسال که سیل آمد، ساختمان دامداری امرالله را درهمکوفت و آن را ویران کرد. سیل 30 بره او را هم کشت، اما بخت با امرالله یار بود که موقع سیل گوسفندانش روی مراتع بلند میچریدند.
ده ماهی است که از سیل شهرهای لرستان میگذرد. سیلی که به چممهر هم رسید و از روی تمام خانهها، زمینهای کشاورزی و دامداریهای آن گذشت. چممهر یکی از روستاهای پلدختر گویی برای همیشه از انتظار رسیدن بهار هراس دارد، بهاری که هرچند پر از نغمه چهچهه گنجشکها باشد، اما کسی از روستاییان غرش هولناک رودخانه کشکان را از یاد نبرده است. رودخانهای که خیزبرداشت و از بالای سر تمام روستا رد شد. غرشی که یکی از اهالی روستا اینگونه از آن یاد میکند: «عاموای سیل سی ایما چی قیامت بی. » «عمو این سیل برای ما مثل قیامت بود، میگوید آب چنان آمد که خانهها از هم شکافتند.»
سرتاسر گردنههای پیچدرپیچ چممهر کوههای سر به فلک کشیدهای را به چشم میکشاند که هر کدام از حله سبز رنگی پوشیده شدهاند. حلهای از جنس پونههای کوهی، سبزیها و درختان رنگبهرنگ. در دامنه همین کوههاست که طایفههای ایل حسنوند مال (چادر)های خود را بنا کردهاند تا روزهای آخر قشلاق خود را در زمستان چممهر بگذرانند. زمستانها از سرمای الشتر و دلفان راه خرمآباد را میگیرند و به سوی پلدختر میآیند و تابستانها هم گلههای خود را از زیر آفتاب گرم پلدختر به سمت کوههای خوش آبوهوای الشتر هی میکنند. هر کدام از طایفهها که تعداد چادرهایشان به بیش از چهار یا پنج تا نمیرسد، در دامنه کوهی اتراق کردهاند. گوسفندانشان میچرند و سگهایشان پاسبانی میدهند. وقت رفتن کمکم فرا میرسد، تا دو هفته دیگر کوچ به سمت ییلاقهای لرستان آغاز خواهد شد.
کدام چَمِمهر؟
پیچاپیچ جاده چممهر هر چه جلوتر میآید، نقاطی خاکستری رنگ در دوردست نمایانتر میشود. نقاطی که حکایت از رسیدن به آبادی دارد. به موازات همین جاده چون تن مار پیچدرپیچ است که رودخانه کشکان، غران در بستر خود میتازد و میجهد.
جاده از روی پلی میگذرد که بر رودخانه کشکان ساخته شده است. پل تازهساز را ناهمواری بسیار است. آنقدر که هر ماشینی که میخواهد از آن بگذرد، باید آرام برود، ترمز بگیرد و دوباره آرام راه بیفتد تا پستی بلندیهای روی پل را رد کند و به آبادی برسد.
کنار پل پر است از تپههای شن و ماسه و سیمان و کامیونها و تریلرهایی که ایستادهاند. چندتایی کارگر هم هستند که میروند و میآیند. دور دست آهنپارههایی غولآسا و آبیرنگ به چشم میخورد که روی خاک رها ماندهاند. آهنپارههایی که پیش از سیل پل رودخانه کشکان بودند و حالا روی بستر قبلی رودخانه باقی ماندهاند.
هادی کنار همین پل ایستاده است. خودش کشاورز است و حالا دو تا پسر مدرسهای و یک دختر شیرخواره دارد. میگوید 20 سالم بود که پسر اولم به دنیا آمد و امروز کلاس پنج دبستان است. سیل که آمد کشاورزی و زراعت هادی و همروستاییهایش را تا آنجا که میتوانست از بین برد. روز آمدن سیل را که به خاطر میآورد، گویی بخواهد تمام آنچه را که اتفاق افتاده است، با دستانش ترسیم کند به رودخانه و خانهخرابههایی که هنوز در مسیر رود ایستادهاند، اشاره میکند. «پارسال که سیل اومد، اینجا که حالا رودخونهاست، همه خونه بود، صبح ساعت هشتونیم بود که آب اومد. بخت یارمون بود که همگی با هم فامیل بودیم و یکییکی همدیگه رو صدا زدیم.»
به خرابههایی مینگرد که هنوز در مسیر جدید رودخانه پابرجا ماندهاند. «تمام زراعت و زمین و خونه و اموال از بین رفته و چیزی برامون از کشت و کار نمونده. خدا رو شکر با کمک ملت و خیرین خونهها را دارند میسازند، ولی مشکل فقط خونهها نیستن. تنها مشکلی که داریم زمینهای زراعی از بین رفتهاند و احتیاج داریم وام اشتغال بدهند که هر کس میتونه کار خودش رو از سر بگیره. ما کشاورزا میون این رودخونه پمپ و دینام و موتور داشتیم که همه را سیل برد و زمینها و باغها رو هم خراب کرد. دولت به کسی که پمپ داشته و کلی خسارتدیده 8میلیون وام داده. 8میلیون را چه کار کند؟ پمپ را تعمیر کند، لوله بخرد، قسط وام را بدهد، چه کند؟ سیل همه روستاها مثل چَمِمهر را که کنار رودخونه بودن گرفته، ولی برای خسارتهاش مبلغ ناچیزی دادن. خود من دامداری داشتم و 90میلیون خسارت دیدم، اما 15میلیون تومن بیشتر به من خسارت ندادن و نمیدونم این 15میلیون را چه کنم.»
پل از رودخانه که رد شود، راه شوسه روستای چممهر به دو شاخه تقسیم میشود، یکی به چممهر بالا میرود و دیگری به چممهر پایین. در سه گوشه روستا نهادهای مختلف و بنیادهای خیریه خانه میسازند. روی دیواری نوشته شده است: «چممهر را میسازیم.» ماشینهای باری کوچک و بزرگ تکوتوک در روستا میروند و میآیند و مردم روستا هم هر کدام ساختن خانههای نیمهکاره خود را پیش میبرند.
در کوچههای روستا صدایی جز سکوت شنیده نمیشود. سکوتی که گاهی رفتوآمد ماشین یا لخلخ قدمهای آدمی یا صدای چکشکوفتن کارگران بر تیرآهنهای واحدهای مسکونی آن را برهم میزند. دستههای درنا و میلیچ ناگاه مانند نقطه سیاه بزرگی بر فراز آسمان پیدا میشوند و سپس در نقطهای از روستا فرود میآیند. بقایای خانههای ویران مانده از سیل، تیرآهنها و تپههای خاکی، پتوها و بالشتها و وسایل مانده در گلهای خشکیده، خانههای نیمهکاره سیمانی، چهره امروز چممهر است. چهرهای که اهالی چممهر با آن غریبهاند. گویی حالا در جهانی زیست میکنند که آلونکهای آن دیگر هیچ شباهتی به حیاطهای بزرگ روستای کوچکشان ندارد. بعضی از خانههایی که تکمیل شدند، در ندارند و بر چارچوب ورودی خانه پردهای نصب شده است. در حیاط بعضی دیگر چاله بزرگی کنده شده که نشان میدهد محل قبلی دستشویی خانه بوده است.
جواهر و شوهرش عشقعلی هم صاحب یکی از این خانهها هستند. در کوچهای که که راه خاکی دارد و به زمینهای کشاورزی چممهر میرسد. میگوید عمری کارگری و رعیتی کرده است و انگشتنمای مردم بوده که «جواهر کارگری میکند»، اما توانسته برای خود یک زندگی آبرودار سروسامان دهد. «زندگی را ترتیب دادم، اما سیل به چشم برهمزدنی همه را با خود زیر آب برد.»
چشمان عشقعلی شوهر فضه که سنش به 65سال میرسد، کمسو شده و او را خانهنشین کرده است. با این حال اما عشقعلی خردهکارهایی را که از دستش بر بیاید انجام میدهد. یکی از همین خردهکاریها هم رسیدگی به ده پانزده گوسفندی است که بعد از سیل خریدهاند و سرمایه زندگیشان است. خانه جواهر حیاط کوچکی دارد. بیهیچ درخت و گیاهی. سه مرغ در حیاط مشغول نوک زدن به خاکاند و در گوشه دیگری گوسفندهای عشقعلی در طویلهای که با سقفش با حصیر پوشیده شده مشغول کاه خوردن. خانه جواهر دو طبقه دارد. طبقه پایین که خانه است و بالاخانهای هم در بالا دارد که جواهر میگوید آن را هنوز مرمت نکردهاند. «خونه ما کامل زیر آب رفت و بعد گفتن این تعمیریه. 25میلیون برای تعمیر خونه دادن و 15میلیون تومن هم دادن برای اینکه دوباره وسیله بخریم.»
میگوید با قرض گرفتن و با کمک این 40میلیون توانستند طبقه پایین خانه را مرمت کنند، اما دیوارهای بالاخانه همچنان پوسیدگیهای باقیمانده از سیل را دارد. «در این بالاخانه دخترم زندگی میکرد. اما نتونستیم اونجا رو بازسازی کنیم و دخترم مجبور شد برود روستای گلگل مستاجری.» پس از سیل عشقعلی نتوانسته بود اسباب و اثاث کاملی برای خانه بگیرد. یکی از همین اسبابها تلویزیون بود. جواهر میگوید: «امیرمحمد پسرم امسال میره کلاس هفتم و افسرده تلویزیون شده.»
بغض جواهر میترکد: «امروز نشسته و حساب کرده و میگوید دالکه «مادر» امروز من 10 ماه و 22 روز است تلویزیون ندیدم. شبها مجبورم او را به خانه فامیلها و همطایفهایها ببرم تا تلویزیون ببیند و از غصه دلش کم شود.»
خشم جواهر از دست معتمدانی است که وسایلی را که خیرین از شهرهای دیگر به چممهر فرستادند، میان فامیلهای خود تقسیم کردند. «هر چه از تهران یا شهرهای دیگر آمد میان آشناهای خودشان تقسیم کردند و حرف ما این بود که کاش خود دولت وسایلی رو که اینجا میآورد، بین همه مردم تقسیم میکرد. امروزما یک پیرمرد و پیرزنیم که پولی نداریم. کل سرمایه زندگیما همین ده تا گوسفند و سه تا مرغاند که خرج خودشون رو هم در نمیآرن.»
میان چممهر پایین تنها جواهر نبود که خانهاش لنگ پول بود، حمزه جوان هم حالا در خانه پدرش زندگی میکند، چون هنوز نتوانسته خانهاش را ترمیم کند. خانه حمزه کنار خانه پدرش و برادرش در یک حیاط است. حیاطی بزرگ که در آن مرغها و بوقلمونهای زیادی میروند و میآیند. یکی از راننده تریلیها، ماشین خود را در حیاط خانه پدری حمزه پارک کرده است و کنار حیاط هم مادر و خواهر حمزه باغچهای درست کردند که حدود 100 درخت پرتقال دارد.
در چممهر میان حیاط بعضیخانهها تنه تنومند نخلها از دیوارهای خانه بالاتر زده است. حیاط خانه پدر حمزه هم چنین نخلی را در میان خود دارد، اما خانه حمزه حالا ویرانهای است که هیچکس در آن زندگی نمیکند. حمزه میگوید به تمام خانه ما یک وام دادند و دهیار گفت چون خانه من فرعی است به آن وام تعلق نمیگیرد و من هم مجبور شدم در خانه پدرم زندگی کنم. سر همین زنم گذاشت و رفت و دخترمون رو هم گذاشت برای من و گفت تا خونه رو درست نکنی برنمیگردم. تمام جهیزیه همسر حمزه میان خانه مانده است. گوشهای لباسشویی شکسته شده و کناری یخچالی با درهای باز. حمزه خودش راننده تاکسی است و مردم روستا را هر روز به پلدختر میبرد و به چممهر باز میگرداند و بابت هر مسیر هم 10هزارتومان میگیرد.«پول شیر خشک و پوشک بچهام آنقدر گران است که یک قرون هم نمیمونه که بخوام باهاش خونه را بسازم.» در سرتاسر چممهر، روی دیوارهای خانههایی که خراب شدهاند، جای شلاق آب مانده است و نشان داده که سیل تا سقف خانه رفته است.
منصور میراحمدی دهیار آبادی میگوید که سه گروه اینجا کار میکنند. سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، بنیاد مسکن و بنیاد امام رضاییها که هر کدام کار خود را تا جایی پپش بردهاند. البته سپاه به مردم گفته است کلید تحویل میدهد اما بنیاد مسکن سفتکاری را به پایان رسانده است و گفته که مابقی کارها را مردم باید با 15میلیون وام معیشت و 10میلیون وام بلاعوض ادامه دهند. مشکل مردم اینجاست که هزینه برای اتمام خانهها ندارند و خیلیها ساختمان خانه را ساختند اما به دلایل مختلف نتوانستند حیاط و بناهای دیگر خانه ازجمله حمام ودستشویی را تمام کنند. به گفته میراحمدی روستای چممهر نزدیک به 340 خانوار دارد. «حدود 100 خانه در چممهر بالا و بیش از 70 واحد در چممهر پایین ساخته شده و مابقی خانهها هم تعمیری است. برای خانههای تعمیری 40میلیون دادند و برای احداث هم کسی که در حریم خانه داشته، واحدش به سایتهای در دست ساخت منتقل شده و آنهایی که در حریم نبود درجا سازی شده است.»
این آلونکها به درد ما نمیخورد
مساحت خانههایی که پس از سیل ساخته شدهاند، هر کدام 85متر است. نکتهای که داد عمو نورالله را در آورده بود.«منهزار متر حیاط داشتم که طویله و خانهام در آنجا بود. حالا کل حیاط و خانهای که به من دادند دویست متره و جا هم ندارد. این آلونک که خانه نشد. تازه به من میگویند خانهات بر جاده است و باید مستراح را هم ببریم داخل خانه بسازیم. کدام آدم عاقلی مستراحش را میبرد داخل خانه؟ میان پیرمردان آبادی حاج قیفر هم میگوید که 75میلیون تومان وام گرفته اما نتوانسته خانهاش را کامل کند.«خونه که همینطور ماند و من هم یکسال است که رفتهام پلدختر کرایهنشینی. 40میلیون رهن دادم و ماهی 200هزار تومان هم اجاره میدهم. حالا ماندهام که چه کنم و اگرسال سر بیاید به کجا بروم؟»
گلهها در خانهها
حمید رضا یکی از دامداران آبادی است که میگوید پس از سیل در پلدختر خانه اجاره کرده و زنش و بچههایش را فرستاده آنجا و حالا خودش تنها در چممهر گلهداری میکند. «پیش از سیل هم دامداری داشتیم و هم خانه، اما سیل همه را ویران کرد. ما هم با 10میلیون تومان نمیتوانستیم درست گله دامداری کنیم و فقط گله را آوردم در یکی از خانههای تخریب شده و اجاره خانه را به صاحبش میدهم و خودم هم شبها در چادرهای اهدایی میخوابم.» نبود ساختمانی برای دامداری تنها مختص حمیدرضا نیست. این بساط، بساط امرالله هم هست. او که حالا دامداریش شده است یک حصار فلزی با یک سقف پارچهای، هر روز از کوههای چممهر که بازگردد، گوسفندها را در این آخور روباز جای میکند. وای از آن روزی که هوای چممهر سرد شود، آن روز روز زحمت و بدبختی امرالله است. از همان زمان امرالله نتوانست یک دامداری دیگر سرپا کند.«سیل که اوما همه هونهها رفتنه به زیر اُ. از سر آبادی تا آغل گوسفندهای مه که ته روستا بین، آب میاوما. چی قیامت بی اوما. هونیا مردم دِ هم درسن». این را میگوید و به سراغ گوسفندانش میرود و تانکر آبی را باز میکند و برای گوسفندانش آب میریزد. آرام زیر لب میخواند: ای خدا شو بیدووارَه/ آسمو پر بیستارَه/چی همَه شو، تو گِرِتِم/ اکه دردم چارَه نارَه2».
1.ناله هم صحبتم و تب و تنهایی رفیقم شده است. درد دل و خون جگر آب و نانم شده است.
2. خدایا دوباره شب شد و آسمان پر از ستاره. مثل هر شب دچار تب شدم. آه که درد من چارهای ندارد