محمدحسین میرابوطالبی
با صدای «دوست دارم زندگی رو» از خواب بیدار شدم. جلوی آینه ایستادم و خودم را بغل کردم. به آدمی که در آینه به من نگاهمیکرد، گفتم: «پسر تو شاهکارترین، موفقترین و میلیاردرترین آدمی هستی که میشناسم.»
به قول شیمیدان معروف، سورن کییرکگور، «اگر میخواهی موفق باشی نباید به کسی جز خودت اهمیت بدهی.» من این جمله را آویزه گوشم قرار دادم. به هیچکس جز خودم اهمیت نمیدهم. مثلا چند روز پیش صدای «کمک! کمک!» از خانه همسایه روبهرویی میآمد. فکر کنم صدای پدر خانواده بود. من اهمیت ندادم، چراکه در آن لحظه داشتم به خودم اهمیت میدادم. گویا مشکل همسایه هم حل شد، چون بعد از مدتی صدای کمک خواستنش ضعیف و ضعیفتر و ناگهان قطع شد. اگر مشکلش حل نشده بود، حتما صدایش را بالاتر میبرد. شاید اگر به کمکش شتافته بودم، بدعادت میشد و یاد نمیگرفت خودش مشکلاتش را حل کند.
شب باید میرفتم ساعت مچی جدیدم را از پیج sa@ejare_8189 تحویل میگرفتم. کمی بوی سوختگی توی راهرو میآمد. بیرون خانه، فرزندان همسایه روبهرویی یکدیگر را در آغوش گرفته بودند و اشک میریختند. یکیشان به راننده بنزی که روبهروی خانه پارک کرده بود، گفت: «بذار یه بار دیگه بابامو ببینم.» چقدر خوب است این علاقه و محبتی که من در این آپارتمان جا انداختهام. پیش از اینکه من کارت پستالهای جملات انگیزشی خودم را به آنها هدیه کنم، انگار اصلا با یکدیگر قهر بودند.
در خیابانی که فروشگاه اجاره ساعت در آن قرار داشت، هیچ جای پارکی نبود. اول داشتم ناامید میشدم و میرفتم که یک کوچه پایینتر از آن پارک کنم. اما نباید شکست را قبول میکردم. من ایمان داشتم که میتوانم جای پارک را پیدا کنم. به نظرم آمد روبهروی فروشگاه، بین درخت و یک ماشین دیگر، جای پارکی وجود دارد. آدمهای بدبین نمیتوانستند آن را ببینند، برای همین هم کسی آنجا پارک نکرده بود. شروع کردم به جلو عقب کردن ماشین. چندین نفر فریاد زدند و با ایما و اشاره سعی داشتند من را از هدفم دور کنند. اما من شیشهها را بالا دادم و صدای موسیقی را زیاد کردم.
به قول موسیقیدان معروف، گوستاو کرشهف «ناشنوا باش وقتی همه از محالبودن آرزوهایت سخن میگویند.» بالاخره توانستم ماشین را پارک کنم. پیاده شدم و دیدم یک درخت روی ماشین پشتی من افتاده و شیشه آن شکسته. اگر آن فرد مثل من بلندپروازانه فکر میکرد و جای من پارک کرده بود، الان این بلا سر ماشینش نمیآمد.