روایت نجاتگرِ دهه‌ هفتادی از روزهای نخست زلزله کرمانشاه
 
«آوار» تمام‌بشو نبود!
 

 

محمدمهدی‌ هاشمی‌نیا متولد 1377، فارغ‌التحصیل رشته تکنیسین داروخانه و نجاتگر اهل اسدآباد است. ‌هاشمی‌نیا از نجاتگران یکم هلال‌ احمر و نیروهای فعال عملیاتی شهرستان اسدآباد محسوب می‌شود. او در روزهای نزدیک به سالگرد زلزله کرمانشاه از ساعت‌هایی می‌گوید که با امدادرسانی به زلزله‌زدگان سپری کرده است.  
انگار همین دیروز بود؛ ۲۱ آبان ۱۳۹۶ رأس ساعت ۲۱ شب که زلزله‌ای غرب کشور را لرزاند. من و سه نفر از همکاران نجاتگرم در شعبه جمعیت هلال ‌احمر شهرستان اسدآباد به‌مناسبت اربعین شیفت بودیم. رئیس شعبه شهرستان بعد از اعلام آماده‌باش به شعبه و نجاتگران اعلام کرد چهار نفر از نیروهای تیم عملیاتی با تجهیزات کامل به مناطق زلزله‌زده اعزام شوند.
ساعت ۱۲ بامداد آماد حرکت شدیم. زلزله شهر ما، اسدآباد را هم لرزاند. نگران خانواده‌مان بودیم اما خواستیم آدم‌هایی که در عمق حادثه قرار داشتند را تنها نگذاریم. بعد از اعزام ما از شهر کنگاور با دیگر نیروهای عملیاتی استان همدان مواجه شدیم؛ هشت آمبولانس و یک تیم آنست. با 9 گردان آمبولانس و‌ هایلوکس سگ‌های تجسس در جاده‌ای تاریک به سمت سرپل ذهاب حرکت کردیم. بعد از ورود به اسلام‌آباد غرب تمامی افراد و اهالی این شهر سردرگم، می‌گشتند. در پمپ بنزین‌های شهر ترافیکی سنگین و باورنکردنی قابل مشاهده بود.
وارد شهر سرپل ذهاب شدیم؛ شهری که جز صدای آژیر و گریه و زاری چیزی از آن شنیده نمی‌شد. شهری که همه در آن غمگینِ از دست دادن عزیزانشان بودند. بعد از دیدن سرپرست هلال ‌احمر سرپل ذهاب، وارد منطقه  فولادی شدیم. وایپر با مربی محسن فریدونی و شارون با مربی بهروز کلهری سگ‌های ژرمن تجسس استان همدان بودند که وارد آوارهای منطقه فولادی سرپل ذهاب شدند. بعد از چند دقیقه صدای وایپر که همراه مربی خودش بود میان آوارها به گوش رسید. بعد از آواربرداری خانم زنده‌ای نجات پیدا کرد و به بیمارستان منتقل شد.
در ادامه سربازان پادگان ابوذر کرمانشاه آمدند و با کمک هم آواربرداری را پیش بردیم. ساعت ۶ و نیم صبح بود که خانواده‌ای را که فرزندانشان را بغل کرده بودند زیر انبوهی از آوار پیدا کردیم. پدر و مادر و دو نفر از فرزندان فوت شده بودند و تنها یک دختربچه چند ماهه زنده مانده بود. خط هم رویش نیفتاده بود! بعضی از آدم‌ها با گریه کار می‌کردند. آنها بی‌صدا اشک می‌ریختند و مدام آوار برمی‌داشتند. آوار تمام‌بشو نبود!
صبح همان روز ما را به مسکن مهر اعزام کردند. بعد از تجسس و آواربرداری، فوتی‌های زیادی را از زیر آوار خارج کردیم و تحویل خانواده‌هایشان دادیم. مصدومان را به بیمارستان منتقل کردیم. بیمارستانی که تازه ساخته شده بود دیگر وجود نداشت! گوشه‌ای از حیاط پر از فوتی و گوشه‌ای دیگر مجروحان حادثه بودند که مدام طلب کمک می‌کردند. دو روز نخست روزهای واقعا سختی بود.
مکان اسکان ما در استادیوم سرپل ذهاب بود. کمک‌های مردمی باورنکردنی و غیر قابل تصور بود. مردم عالی وارد صحنه شدند و کمک کردند. ما روز چهارم با هدف بهداشت و درمان، آمارگیری و پخش اقلام غذایی به روستاها اعزام شدیم. همه نجاتگران اعزامی زمان استراحت خود را فراموش کرده بودند. کسی در آن شرایط به فکر استراحت نبود. فقط امیدوارم دیگر هیچ‌وقت چنین حادثه‌ای پیش نیاید.

 


 
http://shahrvand-newspaper.ir/News/Main/147293/«آوار»-تمام‌بشو-نبود!