امیر هاتفینیا روزنامهنگار
مشغول دو کار بودم؛ یافتن زورخانهای که در آن ثبتنام کنم و پیداکردن کارگاهی که در آن عروسکسازی یاد بگیرم. در جستوجوهایم به عروسکی رسیدم که فصل مشترک دغدغههایم بود. «پهلوان» با تُنُکه (شلوار باستانی) و بازوبندی که بر دست داشت، سلامم کرد. «زورخانه» و «عروسک» در این اثر به هم پیوند خورده بودند و چه چیز از این هیجانانگیزتر؟ جستوجوهایم سَمت دیگری به خود گرفت و دنبال عروسکها رفتم. این بار به «ماهیگیر» رسیدم. او با چشمهای بستهاش ماهیهای زیادی در سینه و جیب داشت. ماهیها انگار در قلب او شنا میکردند. عروسکها برایم جذاب و جذابتر شدند تا اینکه به نام «نسیم عسگری» رسیدم؛ خالق «پهلوان»، «ماهیگیر»، «مش حسن»، «علی کوچیکه» و نامها و پیشههای دیگر. عسگری در دانشگاه نقاشی خوانده و در چند نمایشگاه حضور فعال داشته است. او با کارهای خلاقانهاش مخاطبان بسیاری پیدا کرده و هفتسال است که عروسک میسازد. نسیم عسگری را میتوان «عروسکساز نامها و پیشهها» دانست؛ نامها و پیشههایی که هرکدام قصه خودشان را دارند.
«نسیم عسگری» از کِی و کجا شروع کرد؟
از سال 92 کار عروسک میکردم. البته این را هم بگویم که فعالیت من در حوزه نقاشی به خیلی قبلتر برمیگردد، اما از سال94 فعالیت در اینستاگرام را شروع کردم، یعنی اینستاگرام محلی برای ارایه کارهایم شد.
تو در دانشگاه نقاشی خواندهای. تحصیل در این رشته چقدر در عروسکسازیت موثر بود؟
خیلی. شاید اگر من نقاشی نخوانده بودم، اصلا به این جریان فکر نمیکردم. اینکه درباره کارها اِتود بزنم، به پسزمینه نقاشبودن من برمیگردد. ایدهپردازیها هم به همان سابقه نقاشیام برمیگردد؛ یکسری از کاراکترها هم همینطور.
مثلا کدام کاراکتر؟
کار «علی کوچیکه». اتفاقی که در دهان این عروسک میافتد، همهاش نقاشی است که در ادامه روی پارچه چاپ و در عروسک دوخته شده است. کارهای دیگری هم از من این ویژگی را دارد.
انگار رفتهرفته از فرم «رومیزی» و «کوسَن» به «عروسک» رسیدهای. فکر میکنم این فرمی است که خودت هم بیشتر به آن علاقه داری.
آن فرمها چیزهایی بودند که دوستداشتم انجام دهم. درواقع متعلق به دورهای است که تصمیم گرفتم این کارها را انجام دهم و از فضای نقاشیام در آنها بهره ببرم. چون به این فکر میکردم آدمها با هزینه کمتر بتوانند آثاری را تهیه کنند که به هنر ربطدارد و مدام جلوی چشمشان است. «کوسَن» همچنان در کارهایم هست و خیلیها عروسکهایم را به همین عنوان تهیه میکنند که روی مُبل یا تختشان بگذارند.
مخاطبها بیشتر از عروسکها استقبال کردهاند، درست است؟
بله؛ عروسک را ترجیح میدهند.
خودِ «نسیم عسگری» چقدر به عروسک علاقهمند است؟
بسیار زیاد. البته منظورم از عروسک چیزی است که خودم درحال ساختنش هستم؛ نه آن چیزی که در بازار تهیه میشود. من حتی از دیدن عروسکهای بچگیام هم به وجد میآیم و برایم کاراکترهای جذابی دارند. عروسکهایی که الان به آنها علاقهمندم و دوستدارم بسازم، میخواهم مخاطبشان بزرگسال باشند، چون هیچ وقت به این فکر نکردهام که برای بچهها عروسک بسازم.
چرا؟
چون دانش دیگری میخواهد که اصلا در آن تخصص ندارم.
برخی از آدمها نگاه جنسیتیشان را به ماجرای عروسک هم تزریق میکنند و آن را مخصوص یک جنسیت میدانند.تو چه نظری دراینمورد داری؟
اصلا این نگاه جنسیتی را نمیپذیرم؛ به هیچ عنوان.
از مخاطبهای عروسکهایت بدانیم.
بزرگسالاند. اکثر آنها بالای 25سال دارند. فکر میکنم بیشترشان حوالی 30سال داشته باشند. البته مخاطب 60ساله هم داشتهام. فرقی هم ندارد؛ بینشان هم زن هست و هم مَرد.
قصهها چه جایگاهی در کارهای تو دارند؟
بسیاری از اوقات به این شکل است که در روند کارم از جایی به بعد به این فکر میافتم که این اثر چقدر شبیه فلان قصه است. مثل کار «مش حسن» و «علی کوچیکه».
استقبال از کدام کار و کاراکتر بیشتر بوده؟ و دلیل این استقبال را چه میدانی؟
خیلی از کارها. دقیقا نمیتوانم یک کار را نام ببرم. چیزی که وجود دارد و هرگز دلیلش را نفهمیدهام این است که من عروسکی را میسازم و به این فکر میکنم که چقدر آن را دوست دارم و پیشبینی میکنم که بقیه هم آن عروسک را دوست داشته باشند، اما وقتی آن کار ارایه میشود، مورد استقبال قرار نمیگیرد. من متوجه نمیشوم مردم چه چیزی را بیشتر و چه چیزی را کمتر دوست دارند. اما این را با قطعیت میتوانم درمورد استقبال از عروسکهایم بگویم که انسانبودنِ آنها بیشتر مورد توجه قرار میگیرد، یعنی چیزی که خیلی انتزاعی باشد، مخاطب آنچنانی ندارد، اما مواردی که ملموسترند و درواقع دست و پا دارند، بیشتر مورد توجه قرار میگیرند. دو عروسک آخری که خیلی به آنها توجه شد «دخت قجر» و «چکیده» بود؛ دو عروسکی که در حالتی غیرمعمول ساخته شده بودند. همه مخاطبها این کارها را دوست داشتند و از آنها بسیار استقبال شد. اما من واقعا دلیل مشخصِ این استقبال را نمیدانم.
از «دخت قجر» و «چکیده» گفتی. خودت کدام کاراکتر را که ساختهای، بیشتر دوست داری؟
آخرین عروسکم، یعنی «دکتر خرسند».
و دلیلش؟
این کار خیلی من را به چالش کشید؛ هم به لحاظ کاراکتری و هم ساخت. عروسکی بود که برای طراحی آن خیلی فکر کردم، چون دستها و انگشتهایش تکان میخورد و واقعا کار سختی بود. انگشتها خیلی کوچکند و ساخت آنها زمانبر است. از نظر کاراکتری هم «دکتر خرسند» را خیلی دوست دارم.
تو در کارهایت خیلی به جزییات دقت میکنی. مثلا یکی از عروسکها پابند کوچکی دارد که دقت تو در جزییات را به رُخ میکشد. این جزیینگری چه دستاوردهایی دارد؟
من در نقاشیهایم هم همیشه عاشق این بودم که کارها را با جزییات پیش ببرم. از اینکه وقت بگذارم، چیزی را با دقت ببینم، در اندازه کوچک تصورش کنم و در ادامه آن را بکِشم یا بسازم، لذت میبرم. در عروسکسازی این جزییات است که باعث میشود کار جذاب شود. اگر خبری از این جزییات نباشد، کارها ساده به نظر میآیند. مثلا اگر پای عروسکها ناخن نداشته باشد، خیلی معمولی خواهند شد. به نظرم همین چیزهای کوچک است که مردم را به این فکر میاندازد که سازنده روی آن فکر کرده و وقت گذاشته است. چهبسا ساعتها زمان گذاشته شده که فقط اِتود عروسک زده شود.
از چه متریالهایی در کارهایت استفاده میکنی؟
پارچه، نخ، ماژیک و ... یکسری کار دارم که روی پارچه چاپ کردهام و از آنها هم استفاده میکنم. در بعضی از اثرها هم خمیر استفاده میشود. مثلا اگر قرار باشد پرنده کوچکی در کار استفاده شود.
معمولا در این شکل از فعالیتها عدهای شروع میکنند به گفتن این جمله که «کارش کپیه.» من دنیای عروسک را تا حدودی دنبال میکنم و هرچقدر خواستم با سختگیری این جمله را به کارهای تو تعمیم دهم، نشد. صرفا با کلی زور و تَشَر به «عروسک روسی» رسیدم که البته این قیاس هم به نظرم منطقی نیست. تو تا به حال با این جمله مواجه شدهای؟
فقط یک نفر گفت که پاسخ او را دادم. موردی که گفته بود، بیپایه و اساس بود. من هرگز به این فکر نکردهام که از روی کاری اثر بسازم، چون به نظرم خیلی بیهوده است. میتوانم با جدیت بگویم هرگز قبول نمیکنم کسی کار من را کُپی بداند، اصلا زیر بار نمیروم، چون کار خودم را همان طوری که دوستدارم انجاممیدهم؛ بدون آنکه به کارهای بقیه توجهی داشته باشم. حرف شما را هم قبول ندارم. «عروسک روسی» که ژانری از عروسک است، بیشتر مخاطبهای آن بچهها هستند. چیز مشابهی این وسط نیست. دنیای عروسک آنقدر گسترده است که اصلا کپی برای من معنایی ندارد. آنقدر میشود در این حوزه خلاق بود و کارهای جدید انجام داد که کپیکردن کاملا بیهوده است. اینکه تکنیک ساخت یک عروسک مشابه دیگری باشد، شاید اتفاق بیفتد؛ اما حتی این کار را هم انجام ندادهام. من مینشینم و به این فکر میکنم که اگر قرار است یک مُدل پا داشته باشم، آن را برای خودم نقاشی و طراحی کنم و شیوه دوخت آن به بدنه، شیوه خودِ من باشد. اصلا به این فکر نکردهام که جایی آموزش ببینم یا در یوتیوب عروسکسازی را سرچ کنم و دوختن آن را یاد بگیرم، چون میترسم که درگیر همین کپیکاری شوم. من بسیار کار میبینم، یعنی تمام اوقات بیکاریام به این صورت است که کار میبینم. اما نه به این صورت که بخواهم شیوه کار کسی را ببینم و از او تقلید کنم، به خاطر همین هرگز زیر بار برچسب کپی نمیروم.
چند سال است که بحث «احیای عروسکهای بومی» مطرح شده است. فکر کردهای که در این حوزه قدمی برداری؟
کار جذابی است. خیلیها در ایران این کار را انجام میدهند. من به این کار فکر میکنم و همیشه پس ذهنم هست. اما اگر به خودم بگویم که میخواهم دنبال فلان کار بروم، خرابش میکنم. یعنی مُدل من طوری است که باید روند کار طی شود و خودش پیش بیاید. همیشه درباره آن میخوانم و دنبالش میکنم، اما هنوز قدمی برنداشتهام.
چقدر به بُعد هنریبودن کارها فکر میکنی؟
همیشه این بُعد برایم مهم است. اصلا اگر به آن فکر نمیکردم، چنین کارهایی را نمیساختم، یعنی طوری کار میکردم که اولویت برایم فروش باشد و بشود از آثار تیراژ بالا گرفت و عامهپسندتر باشند.
تا حالا پیشنهادی برای تولید انبوه داشتهای؟
پیشنهاد داشتهام، اما هرگز نپذیرفتهام و نمیپذیرم، چون شیوه کارم طور دیگری است. قرار نیست از روی کارهای من در تیراژ بالا کار تولید شود. بیشترین تعدادی که از روی یک کار زدهام، شاید 10تا بوده است.
بخش مهمی از عروسکهایت به نامها و پیشهها برمیگردد؛ مثلا «ماهیگیر»، «پهلوان»، «مَشحسن» و «علی کوچیکه». این کارها به چه شکل طراحی میشوند و ایده آنها از کجا میآید؟ این دغدغه را داری که در زمینه پیشهها فعالیت ادامهدار داشته باشی؟ من خودم شیفته عروسکهای «پهلوان» و «ماهیگیر»م.
شیوه ساخت عروسک برای من به این شکل است که اول روی کاغذ اتود میزنم که البته بعضی اوقات هم این اتفاق نمیافتد، بعد الگو درمیآورم و شروع به ساخت میکنم. از اواسط کار به این فکر میکنم که اثر ساختهشده میتواند فلان کاراکتر باشد و آن را به سمت شخصیت میبرم. مثلا مورد «ماهیگیر» از اواسط کار پیش آمد و فهمیدم که میتواند ماهی دستش باشد و ماهیگیر شود. یا مثلا «مشحسن»؛ از اواسط کار فکر کردم اگر یک گاو در کلهاش باشد چقدر میتواند شبیه «مش حسن» شود. اینطور نیست که از ابتدا بگویم بروم و «مش حسن» بسازم. من اگر این کار را کنم، خرابش کردهام، یعنی اصلا نمیتوانم. همیشه به این شکل است که همه چیز در روند کار اتفاق میافتد.