روزنامه شهروند کد خبر: 137593 تاریخ خبر: ۱۳۹۷ چهارشنبه ۲۰ تير مهاجران گریزپا «شهروند» موج جدید بازگشت افغان‌ها را بررسی کرد محمد باقرزاده – لیلا مهداد| می گویند اینجا دیگر جای ماندن نیست، جای پول درآوردن نیست و اگر هم پولی پست انداز کنیم، در مقایسه با افغانی (واحد پول افغانستان) چندان ارزشی ندارد. افغانستانی های ساکن ایران این روزها یا تصمیم خود را گرفته اند و در صف بازگشت به کشور خود قرار دارند، یا در حال حساب و کتاب برای تصمیم گیری هستند. اطلاعات میدانی و اخبار رسمی حالا یک خبر را کاملا موثق می داند و آن هم موج بازگشت مهاجران افغان به سمت کشور خود است. گزارش های میدانی حکایت از آن دارد که روزانه حدود هزار و ۵۰۰ نفر از این مهاجران از گردنه تنباکویی عازم دیار افغانستان می شوند و این در حالی است که موج بازگشت از مسیرهای دیگر و کمپ های مختلف هم بشدت افزایش یافته تا جمعیت حدود ۵ میلیونی این جامعه مهاجر در ایران روز به روز کمتر شود. پرسش این روزها اما وضع کنونی ایران است که حتی مهاجرانی را که با مشقت فراوان به ایران رسیدند، راضی نمی کند. حالا این سوال بیش از گذشته مطرح است که وضع کار و اقتصاد در ایران چه شرایطی دارد و سرنوشت بازار کار پس از این موج بازگشت مهاجران به کشور خود، به کجا کشیده می شود؟ قرارمان لب مرز تمام زندگي شان در اتاقکي 6 متري در گوشه ساختمانی نیمه کاره خلاصه شده، سفره ناهار پهن است و 9 نفري مي شوند كه گرد آن نشسته اند. كولر آبي كوچكي هم سعي دارد كمي خنكشان كند، اما زورش به گرما نمي رسد. چند پتو و تعدادي بالش و دو پارچ آب همه اسباب زندگي آنهاست. از چهره بعضي هايشان مي توان متوجه شد از افغانستان آمده اند، اما يكي دو نفرشان شباهتي به افغان ها ندارند و تنها لهجه شان است که نشان از اصالتشان دارد. شمس الله رحماني، 18 ماه است که میهمان آن جمع 9 نفره شده، 25سال دارد با پوستي گندم گون و چشم هايي ميشي. چهره اش به افغان ها نمي خورد و موهايش را همانند جوانان ايراني آراسته است. مثل بیشتر همشهري ها و هم ولايتي هايش قاچاقي وارد ايران شده: <<18برج است ايرانم و از خانواده و دختر دو ساله ام دورم.>> شمس الله لب مرز، يك ميليون و200 هزار تومان پول داده تا پايش به تهران برسد: <<آن کسی که ما را آورد، همشهري خودمان بود و پولي نگرفت و ما را به بلوچ هاي ايران تحويل داد. تا ايرانشهر را با تويوتا آمديم و بقيه راه را هم با پژو 405. هيچ مشكلي نبود جز دلشوره غربت. همه اين كارها را قاچاق برها انجام دادند و پولي از ما نگرفتند.>> شمس الله هم مثل خیلی از هم ولایتی هایش قصد رفتن دارد و منتظر اتمام قراردادش است: <<يك میلیون تومان ايراني قبلا 18 هزار افغان (پول افغانستان) بود، اما حالا شده 8هزار افغان. ان شاءالله به اميد خدا برمي گردم افغانستان، چون ارزش پول ايران نمانده.>> آن قدرها كه آمدن سخت بود، براي رفتن دردسر ندارد: <<دولت مي برد. مي رويم خاوران و نفري 100هزارتومان مي دهيم و راحت برمي گرديم كشورمان. هر روز يكي از آشناهايمان مي رود.>> احسان هم حال شمس الله را دارد: <<بايد برگردم، پولتان ارزش ندارد. كاري نمي شود كرد جز برگشت. درآمد بالا رفته، اما ارزش ندارد.>> پدر و مادر احسان از او خواسته اند برگردد افغانستان چون مي گويند پولي كه مي فرستد ديگر ارزش دور بودن از او را ندارد. <<ناآرامي ها تمام شده و وضعيت بهتر است، كار هم هست. كساني كه رفته اند راضي اند، چون بدون غربت پول همين جا را درمي آورند. پول افغانستان بااعتبار است.>> احسان از آمدن به ايران پشيمان نيست و پول هايي كه اين سه سال براي پدر و مادرش فرستاده، شرايط اقتصادي آنها را بهبود بخشيده است، اما هر آمدني رفتني دارد: <<من به خاطر پدر و مادرم غربت را دوام آوردم، برمي گردم در مغازه خوراكه فروشي پدرم كار مي كنم.>> احسان و يكي ديگر از دوستانش قرار است هفته ديگر بروند افسريه براي ثبت نام. بايد نفري 100هزارتومان پرداخت كنند تا نامشان در ليست برگشتي ها ثبت شود: <<همه برمي گردند. شناخت (آشنا) ما پولدار بود و سرمايه اش را به ایران آورده بود. حالا مي خواهد برگردد افغانستان. مي خواهد سرمايه اش را ببرد افغانستان چون آن جا اوضاع آرام شده است. اين جا خانه و ماشين دارد و از مغازه اي خرج خانه مي دهد.>> بيشتر افغان ها در ايران كار ساختماني كرده و حالا با پیچ وخم اين كار آشنا شده اند. سيم كشي، لوله كشي، گچ بري و ... <<مي شود رفت افغانستان، همين كارها را كرد.>> مسافر بعدي ناصر تاجيك است كه دوسالي مي شود با پيمانكاران ايراني كار مي كند و سركارگر شده است: <<هرجا مي روم چهارنفر ديگر از شناخت هايم هم هستند و با هم كار مي گيريم.>> ناصر، قد متوسطي دارد با مو و محاسني مشكي در لباس سركارگري و بي سيمي كه به كمر بسته است. دوستانش خجالتي اند و حرفي نمي زنند و تنها با لبخند گوش به حرف هاي ناصر داده اند: <<كار نبود و ناآرامي زياد بود. پي كار و غريبي آمديم. سال اول براي روزي 28هزارتومان كار مي كرديم و حالا شده روزي 45هزارتومان. سال هاي اول براي خانواده ام پول مي فرستادم، اما خرج گران شده. پول پايين آمده و جنس بالا رفته و قيمتي شده است.>> دوستان ناصر همگي از شرايط ناراضي اند و مي خواهند برگردند افغانستان. <<دوماه از قراردادمان مانده. ما هم برمي گرديم. نمي صرفد كه بمانيم، همين پول را آن جا درمي آوريم>> ناصر می گوید: <<قبلا براي برگشت به افغانستان دولت نفري 25هزارتومان مي گرفت، حالا شده نفري 70 يا 100هزارتومان. اقتصاد ايران بد شده است. تحريم ها اقتصاد ايران را خراب كرده. درحال حاضر تركيه و ارمنستان مهاجر افغان قبول مي كنند و مي گويند پناهندگي مي دهند. كار كردن آن جا بهتر است. پولشان ارزش دارد، اما بايد برگرديم افغانستان، اگر بخواهيم دوباره مهاجرت كنيم مي رويم همان جاها چون تحريم نيستند و اقتصادشان بد نيست.>>