روزنامه شهروند کد خبر: 158843 تاریخ خبر: ۱۳۹۸ شنبه ۲۴ فروردين مصطفی مستور و دغدغه‌های ناگفته هنرمند انزوا و تنبلی نویسنده‌ام کرد! مطهره ميرشكاری| در بین نویسندگانی که در سال های بعد از انقلاب بالیده اند، مصطفی مستور از محبوب ترین هاست؛ با آثاری چون روی ماه خداوند را ببوس، استخوان خوک و دست های جذامی، من گنجشک نیستم، تهران در بعد از ظهر و... که این روزها جدیدترین کارش <<پیاده روی در ماه>> را نیز روانه بازار کتاب کرده است. این نویسنده که برگزیده بهترین رمان سال های ۷۹ و ۸۰ جشنواره قلم زرین برای رمان روی ماه خداوند را ببوس، برگزیده بهترین رمان جایزه ادبی اصفهان برای رمان استخوان خوک و دست های جذامی و برنده لوح تقدیر از نخستین مسابقه داستان نویسی صادق هدایت است، در مطلبی که در ادامه می آید، به مناسبت انتشار اثر جدیدش سخن گفته است. مستور صحبت هایش را چنین آغاز می کند: <<خواننده های من یا به ادبیات نرسیده اند، یا از ادبیات عبور کرده اند. یعنی کسانی که نوشته های من را می خوانند، بر اثر خواندن یک اثر ادبی با من ارتباط نمی گیرند، بلکه بیشتر مشترکات ذهنی و روحی داریم. البته حتما باید به لحاظ تکنیکال به مسائل پرداخته شود تا اثرگذار باشد یا خوانده شود، والا تا آن جا که به من مربوط می شود، خواننده آرمانی من یک زن خانه دار است؛ کسی که اصلا در عمرش کتاب نخوانده و اگر بشنوم کتاب های مرا می خواند، خیلی خوشحال می شوم؛ البته تا حدی این اتفاق افتاده است.>> این یک جورهایی جدای از رابطه طبیعی نویسنده و خوانندگانش نیست؟ من بارها گفته ام رابطه ام با مخاطبانم، رابطه نویسنده و خواننده نیست، بلکه رابطه شهروندان دنیای خیلی کوچکی است که فضای مشترکی داریم و آن جا با هم تنفس می کنیم که جذابیت آن بسیار از رابطه نویسنده و خواننده بودن فراتر است. این ارتباطی دارد با بی توجهی تان به دنیای پیرامون؟ چون در آثار شما برخلاف بسیاری از نویسندگان بعد از انقلاب چندان رد و نشانی از رخدادهای دنیای بیرون وجود ندارد. این حرف کاملا درست است که من نسبت به آن چه پیرامونم می گذرد، بی توجه هستم. این بی توجهی یعنی این که مسائل اطراف در آثارم دیده نمی شود، بنابراین به سروصداهای اجتماعی گوش می دهم، اما در اثرم نمی آید. این سروصداها را در داستان هایتان چگونه می شود ردگیری کرد؛ با این که نمی شود اشاره ای مستقیم به رخدادهای پیرامون در آثارتان دید؟ به هر حال، کسی که در جامعه ای زندگی می کند، خواه ناخواه از فضاهای اطراف متاثر است، اما وقتی قرار است این را در داستان بیاورید، باید آن را به یک مسأله انسانی تبدیل کنید. انسانی کردن مسأله، یعنی جدا کردن آن از جغرافیا و تاریخ و تبدیل کردن آن به یک موقعیت که می تواند در هر متنی اتفاق بیفتد. یعنی تبدیل آن به جوهره انسانی که می تواند به کار بُرد بیشتری دهد و مثلا بعد از دو سال تمام نشود، چون موقعیت های انسانی از بین نمی رود. مسائلی چون عشق، مرگ، بیماری، رنج و... در مجموع مشترکات بنیادین انسانی و از جمله مسائلی هستند که مهم نیست در کجا و کی اتفاق بیفتد، بنابراین حتما تأکید دارم که مسائل اطراف را به این مسائل مشترک تبدیل کنم و بعد درباره آنها بنویسم. جریانات و محافل ادبی چه؟ به این مسائل نیز بی توجهید؟ نه تنها به محیط که به جریان ادبی هم بی توجهم. یعنی بعضی چیزها هست که باید به شکل شعر گفته شود، آن را به شعر می گویم، به همین ترتیب داستان کوتاه، رمان و... هر کدام جای خاصی می طلبد، ولی همه اینها ریشه در فردیت و تجربه های زیسته من دارد. یعنی آن چه امروز می نویسم، به نوعی گزارش امروز من، از وضع ذهنی و روحی من است و چیزی که فردا منتشر می شود، گزارش فردایم است. من حتی به گونه ای به خودم هم بی توجهم، یعنی به گذشته خودم هم نگاه نمی کنم. این باعث نمی شود ارتباطتان با مخاطبان بالقوه تان مخدوش شود؟ شریعتی می گوید هیچ قدرتی نمی تواند نویسنده ای را ساکت کند، مگر خواننده اش. معنای دوم یا مفهوم مخالف جمله این است که هیچ کس نمی تواند به نویسنده قدرت دهد، مگر خواننده اش. اگر این اتفاق بیفتد، من دیگر نگران جوایز ادبی یا منتقدها و این قبیل مسائل نیستم، نبودم و قطعا نخواهم بود . هنگام نوشتن به خواننده و مخاطب فکر می کنید؟ سعی کرده ام رویه من در نگارش بر پایه صداقت باشد. فرض اول برای کسی که می خواهد چیزی را به دیگران عرضه کند، صداقت است. اگر نویسنده با این فرض جلو بیاید، طبیعتا نمی تواند برای خوشایند مخاطب تغییر جهت دهد. بارها گفته ام در آن چه می نویسم، مطلقا به مخاطب فکر نمی کنم، ولی در چگونه گفتن و نوع نوشتن، حتما مخاطب را در نظر می گیرم؛ به این معنا که بتواند همراه من باشد و کار را بخواند. فردیت نویسنده در این بین چه می شود؟ من نویسنده حرفه ای به این معنا که هر روز موظف به نوشتن چند صفحه است، نیستم. وقتی می نویسم که حالم بد است و این حال بد، یعنی پرسش یا دغدغه ای داری، چیزهایی هست که تو را آزار می دهد یا به تعبیری از چیزی عصبانی هستی که بابت آن هم بسیار رنج کشیده ای و در نهایت درباره آنها می نویسی. عقیده ام هم این است جاهایی که نویسنده بابت آن رنج بیشتری کشیده و نوشته، خواننده بیشتر لذت می برد. این رنج ها می تواند ذهنی، روحی یا انواع دیگری باشد و وقتی که با این رنج ها درگیر هستی، انگار فردیتت ساخته می شود. پس برای رضایت خودتان می نویسید و خوانده شدن یا نشدن آثارتان چندان اهمیتی برایتان ندارد. درست است؟ من در نوشته هایم همین آدم هستم و نمی توانم به خاطر مخاطب آدم دیگری باشم. تا وقتی هم این تعهد را دارم که از خودم دور نشوم، دیگر اهمیت ندارد که کارم خوانده شود یا نشود. کما این که بعضی کارهای من کمتر و بعضی بیشتر، دیده شده اند. به عنوان تولیدکننده کار، دقیقا می دانم که چرا کارهایم بیشتر یا کمتر دیده شده، ولی به نظرم خیلی فریبکارانه است که آن بخش هایی که مخاطب دوست دارد را تکرار کنم؛ گرچه بلدم این کار را انجام دهم، ولی هرگز این کار را نمی کنم، چون در خلق آثارم، به خودم نگاه می کنم، حتی اگر این خود باعث شود که کارم کمتر خوانده شود، یا دیده نشود. خودتان مصطفی مستور را چگونه نویسنده ای می دانید؟ اتفاقی که درباره کارهای من افتاده، این است که هم طیف های مذهبی از پاره ای از جهان های فکری یا نگرش هایم به بعضی مفاهیم خوششان نمی آید و هم طیف روشنفکر، با دلایل خاص خود، از برخی آثارم راضی نیست. از اول می دانستم که چنین برداشت هایی هست، اما نگاه آنها برای من اهمیتی ندارد. به هرحال چه خوشم بیاید یا نیاید، این اتفاق افتاده و من همیشه احساس تنهایی کرده ام. به این فکر کرده اید که اگر نویسنده نمی شدید، ممکن بود سر از دنیای کدام هنر درآورید؟ اگر قرار بود ننویسم، به سراغ سینما، تئاتر، موسیقی، عکاسی یا هر هنر دیگری می رفتم. یعنی داستان در کلمه تبلور پیدا کرده و هیچ معنا و مفهوم ویژه ای ندارد و می توانست در جای دیگری اتفاق بیفتد، اما از آن جا که من آدم تنبل و مقداری هم منزوی هستم، شاید نوشتن با این دو خصلت سازگارتر باشد، تا یک کار جمعی.