شماره ۱۱۵۶ | ۱۳۹۶ شنبه ۳ تير
صفحه را ببند
درباره چند فیلم روی پرده
رنگین کمان

دریا فرج پور| فیلم های روی پرده در اکران دوم امسال، بعد از فیلم های نوروزی همه فیلم های کوچک و جمع و جوری بودند با تفاوت های بنیانی از یکدیگر. ترکیبی کاملا متفاوت که انواع مختلفی را شامل بود و می شود گفت مجموعه ای رنگارنگ از سلیقه ها و علایق گوناگون را در کنار هم به وجود می آورد. هم نشینی فیلم های کمدی چون نهنگ عنبر و شاید آشوب؛ فیلم های به ظاهر هنری چون قلب مادر اتمی؛ داستان های کوچک و جمع و جور شخصیت محور چون برادرم خسرو در کنار فیلم جوانانه پر تب و تابی چون تیک آف ترکیبی را شکل داده بود که می شد گفت برای هر سلیقه ای گزینه ای دارد. اما حیف که جز نهنگ عنبر هیچ کدام نفروختند تا این اکران بدل شود به اکرانی در بهترین شکل ممکن: شکست خورده!
مطلب زیر نگاهی دارد به چند فیلم روی پرده که این روزها آخرین روزهای اکران شان را می گذرانند...

برادرم خسرو

چگونه با بیماران روانی رفتار کنیم

برادرم خسرو یکی از محترم‌ترین فیلم‌هایی است که در سینمای ایران امسال روی پرده رفته است. فیلمی ساده، جذاب و شیرین. فیلمی که داستان دو آدم را می‌گوید. دو آدمی که جزو معدود آدم‌های این سینما هستند که می‌شود بهشان گفت شخصیت. با تمام ویژگی‌هایی که این واژه به آدم‌های فیلم می‌بخشد. با تمام فردیتی که در این واژه مستتر است. بله؛ برادرم خسرو درباره دو شخصیت است...
برادرم خسرو ساخته احسان بیگلری داستان ساده‌ای دارد. فیلم راوی داستان جوانی به نام خسرو (شهاب حسینی) است که باوجود بیماری روحی- روانی که با آن درگیر است، ناچار می‌شود مدتی را در خانه برادر بزرگترش سر کند. همه‌چیز هم همراه با آمدن او به خانه برادر آغاز می‌شود: او از همان بدو ورود به خانه برادرش همچون یک آنارشیست شوریده رفتار می‌کند که این برای روال منظم و قاعده‌مند زندگی برادر بزرگش ناصر (ناصر‌ هاشمی) مثل سم است و زندگی او را به‌هم می‌ریزد. در پاسخ این طوفان ناگهانی، اما ناصر همه تلاشش را می‌کند تا این حضور نامتعارف را کنترل کند و جریان عادی روزمره‌اش را برقرار سازد. کل داستان این روند را روایت می‌کند. از این نگاه می‌شود گفت  برادرم خسرو داستان تقابل دو نوع نگاه و طرز فکر درباره نحوه زیستن است. شخصیتی رها در مقابل آدمی خط‌کشی شده. دو شخصیت که هر دو در رفتارشان منطق خود را می‌جویند. به این دلیل هم هست که جدال‌ دو برادر به رویارویی دو مفهوم هنجارشکنی و ثبات پهلو می‌زند.
بیایید داستان را از این منظر بیشتر بکاویم: در ظاهر ناصر آدم محترم و موفق و مبادی آدابی است که زندگی خانوادگی آرامی دارد و خسرو آدم آشفته و شکست‌خورده و مسأله‌داری است که مدام دردسر درست می‌کند؛ اما در حقیقت فیلم نشانه‌هایی مشترک از سرخوردگی‌ها و عصبیت‌های پنهان هر دو را به نمایش می‌گذارد و در روند این نمایش این حس را به وجود می‌آورد که ناصر و خسرو همزاد یکدیگرند و ظاهر و باطن هم به حساب می‌آیند.
فیلم اما از جایی ضربه می‌خورد که با تمرکز بر سابقه بیماری روانی خسرو دست به قطب‌بندی آشکار و واضحی می‌زند، یعنی تمام این مواردی که به‌عنوان محاسن فیلم گفتیم، گویی که در نیمه فیلم به پایان می‌رسد و آنچه در ادامه، در نیمه دوم فیلم به نمایش درمی‌آید، حکایتی دیگر در فیلمی دیگر است. فیلم در نیمه دوم خسرو را دچار بحران‌ها و مشکلاتی نشان می‌دهد که واقعا نیاز به مراقبت و درمان و تحت‌نظر بودن دارد، یعنی که در جدال دو برادر آشکارا طرف برادر بزرگتر را می‌گیرد و می‌دانید که در چنین داستانی این رویکرد بدتر از سم می‌تواند باشد. وقتی فیلمساز خود را در منصب قضاوت قرار می‌دهد، از دیگرسو، فیلم را دچار نقض غرض نیز می‌کند. فیلم که در نیمه نخست به آن زیبایی کوشیده بود دو روی یک سکه را نشان دهد، وقتی روی نشانه‌های بیماری روانی خسرو و واجب‌المعالجه‌بودن او تمرکز می‌کند، به این معناست که درواقع دل به رفتار ناصر که همراه با خشونتی هیستریک است، داده و در اصل این شخصیت را در بیرحمانه زیر فشار گذاشتن خسرو محق جلوه می‌دهد. به همین دلیل می‌توان گفت که برادرم خسرو از فقدان تعادل و موازنه میان دو نیمه داستانی رنج می‌برد. یعنی وقتی قرار می‌شود به‌تدریج جای دو برادر عوض شود و نگاه برترجویانه و سلطه‌گرانه ناصر از محدوده ارتباط با برادرش فراتر برود و گسترش بیابد و حتی همسرش را نیز دربربگیرد؛ درگیری کارگردان در قضاوت روایت باعث دوری از این رویکرد شده و حق را به ناصر می‌دهد و می‌دانیم که در این شرایط آن کارکرد روانشناسانه و جامعه‌شناختی مدنظر برای تعمیم رفتارهای ناصر به سلطه‌گری قابل‌تعمیم شدنی نیست...اما اگر روند نخست فیلم ادامه پیدا می‌کرد و به عبارت بهتر اگر فیلم همچون نمونه درخشان زنی تحت‌تاثیر ساخته جان کاساوتیس تمرکز خود را بر تحت‌فشار بودن خسرو از سوی برادر و پدر و خانواده‌اش برای دست‌کشیدن از خصلت‌های نامتعارف و غیرقابل‌پیش‌بینی خود می‌گذاشت که می‌کوشند او را به همان صورت‌بندی ظاهرا معقول خود درآورند، بهتر می‌توانست این جابه‌جایی میان دو برادر و از میان رفتن مرز بین جنون و سلامت را نشان بدهد، اما درحال‌حاضر فیلم از یک‌سو بارها از زبان خسرو بیان می‌کند که خانواده‌اش او را بیمار کرده‌اند و او از ناکامی و تک‌افتادگی و سرخوردگی و رانده شدن به این حال و روز افتاده است و از سوی دیگر او را کاملا یک بیمار روانی با مشکل دوقطبی نشان می‌دهد که به‌طور طبیعی باید از سوی دیگران کنترل و مراقبت شود. همین بلاتکلیفی هم باعث می‌شود فیلم به جای این‌که اثری پیچیده و عمیق درباره برداشت و تلقی انسان‌ها از مفهوم دیوانگی به حساب بیاید، به فیلمی آموزشی و هشداردهنده تقلیل می‌یابد که به مخاطبش یاد می‌دهد چطور با اطرافیان خود که دچار اختلالات روانی هستند، برخورد کنند.

آشوب

این عالمان بی‌عمل

بگذارید از همین ابتدا تکلیف را روشن کنم: فقط در صورتی که گشت‌وگذار در لاله‌زار دهه ۲۰ نوستالژی اصلی شما باشد، از آشوب خوش‌تان خواهد آمد. این چیزی است که از دیدن آشوب به ذهن می‌رسد...
آشوب ادعا دارد پرستاره‌ترین فیلم تاریخ سینمای ایران است، اما برخلاف ادعایش ستاره سینمایی ندارد. آشوب ادعا دارد فیلمی شاد است، اما برخلاف ادعایش تاثیری روی وضع و حال تماشاگرش نمی‌گذارد. آشوب ادعا دارد که فیلمی است محبوب تماشاگران عادی، اما برخلاف ادعاهایش کمتر از 400‌میلیون تومان فروخته است...
برسیم به داستان فیلم. فرهاد در رشته ادبیات تحصیل کرده و به تدریس در مدارس مشغول است. او همیشه به دنبال رویاهایش است و فکر می‌کند شغل معلمی نمی‌تواند او را به خواسته‌هایش برساند، بنابراین به واسطه داشتن صدای خوبش کم‌کم خواننده کافه‌ها می‌شود. فرهاد در این حین نام آشوب را برای خود انتخاب می‌کند؛ از آن‌جا که فرهاد جوانی بلندپرواز است به دنبال ارتباط با افراد بلندپایه است. افرادی که در کافه‌ها نیز رفت‌وآمد دارند. در این میان یکی از دوستانش به نام محسن او را با مردی به نام امتیاز که در حشرونشر با بلندپایگان و انگلیسی‌هاست آشنا می‌کند. فرهاد به رابطه و آشنایی‌اش با امتیاز به مثابه یک نردبان نگاه می‌کند و می‌خواهد تمام بهره خود را از این آشنایی ببرد که در این میان عشق به سراغش می‌آید و ناگاه دلباخته معشوقه امتیاز می‌شود، البته در این میان از عشق دختر شاعر دیگری که در فیلم است هم باید گفت. از این‌جا به بعد فیلم نشان می‌دهد که چطور فرهاد از جوانی ساده به یک مرد حیله‌گر و فاسد تبدیل می‌شود و در میان تمام این شلوغی‌ها ناگاه به وزارت می‌رسد...
این داستان به خواننده این مطلب چه می‌گوید؟ اصلا بگذارید این گونه بگوییم که اصلا آشوب در چه ژانری قرار می‌گیرد؟ تاریخی است؟ یا کمدی؟ آیا قرار است داستان صعود و افول یک کاراکتر باشد؟ چه؟
کاظم راست‌گفتار که در کارنامه‌اش فیلم‌هایی چون عروس خوش‌قدم، زنان ونوسی، مردان مریخی و پسر تهرونی نشان از علایق خاص او دارند، در این جدیدترین فیلمش می‌خواهد بخشی از تاریخ معاصر ایران خصوصا بخش‌هایی از زندگی هنرمندان و سیاستمداران آن دوران را به بهانه بازگو کردن زندگی یک جوان به نام فرهاد و آنچه به آن تا سال‌های میانسالی می‌گذرد، بررسی کند. ولی آیا واقعا اینچنین است؟ آیا فیلم توانسته است یک فضای تاریخی و شرایط اجتماعی و سیاسی پربحران آن دوران را در دل یک داستان روایت کند؟ آیا با وجود مخاطبی که در حافظه تصویری و داستانی خود فیلم‌های تاریخی چون هزاردستان را دارد و اخیرا هم مجموعه‌ای چون شهرزاد را؛ دنیای آشوب را باور می‌کند؟
شاید فیلم آشوب برای آنهایی که تنهاوتنها از سینما سرگرمی را می‌خواهند فیلم قابل‌قبولی باشد. اگر فیلمی فقط‌وفقط این‌گونه تماشاگران را نیز راضی از سالن بیرون بفرستد، یعنی که کارش را خوب انجام داده است. اما مشکل این‌جاست در مدت زمانی نزدیک به 40 روز فروش این فیلم به 400‌میلیون تومان نیز نرسیده است و این یعنی که یک جای کار می‌لنگد. کاظم راست‌گفتار که در دو فیلم نخست کارنامه‌اش نشان داده بود سلیقه عام را می‌شناسد، اگر به این نکته دقت و توجه کند که چرا فیلم‌های اخیرش را نه عوام پسندیده‌اند و نه خواص؛ به احتمال زیاد خواهد توانست ادامه کارنامه‌اش در زمینه سینمای مورد علاقه‌اش را ترمیم کند. این تنها نکته مثبت این فیلم برای کارگردانش می‌تواند باشد...

 مادر قلب اتمی

فیلمی درباره هیچ...

مادر قلب اتمی از آن فیلم‌هایی است که بعد از تماشایش کسی ازت بخواهد بگویی که فیلم درباره چه بوده است؛ بی‌شک نخواهی توانست پاسخی درست به این پرسش بدهی. چون درواقع مادر قلب اتمی درباره هیچ چیزی نیست. یا بهتر است بگوییم: مادر قلب اتمی نمی‌خواهد درباره چیزی باشد. این نکته را می‌توان عصاره این ساخته جنجالی علی احمدزاده دانست...
بگذارید از دو تا از صحنه‌های فیلم مثال بیاورم: در یکی از صحنه‌های مادر قلب اتمی کاراکتری که نقشش را ترانه علیدوستی بازی می‌کند، روبه‌روی در آسانسور ایستاده و نمی‌گذارد در بسته شود. چرا؟ معلوم نیست! در صحنه‌ای دیگر پگاه آهنگرانی نیز در دستشویی شیر آب را باز و بسته می‌کند. این یکی دیگر از فرط بی‌معنایی حتی اجازه نمی‌دهد که آن چرای معروف را از خودمان بپرسیم. درباره این دو صحنه ما در قلب اتمی مهمترین نکته این است که هر دوی این کاراکترها از تکرار یک کار بی‌معنی لذت می‌برند؛ شاید مثل کارگردان و بازیگران اسم‌ورسم‌دار فیلم که ظاهرا از ساخت این فیلم لذت می‌برند؛ یا بگذارید بگوییم کارگردان چنان از مهمانی کامی لذت برده که خواسته حال‌وهوایش را در این یکی فیلم نیز مکرر کند. بله؛ این اعمال بازیگوشانه بیهوده، عصاره این فیلم است؛ فیلمی که نشان می‌دهد اساسا درصدد زیرپا گذاشتن اصول و قواعد تثبیت‌شده سینماست؛ اما این‌که در ازای این زیرپا گذاشتن قرار است به چه برسد، حکایتی دیگر است که متاسفانه به‌جای خوبی ختم نمی‌شود. درواقع این فیلمی که می‌خواهد بدون پایبندی به روابط علت و معلولی داستان‌گویی، ما را در حال‌وهوای هپروتی و هذیان‌وار و کابوس‌گونه خود غرق کند، تنها گیجی و سردرگمی و خستگی حاصل از پرسه‌زدن در حال‌وهوای هپروتی شخصیتی دیگر را برای تماشاگرش به ارمغان دارد، نه حضور در دنیای یک اثر روایی را...
بگذارید نکته‌ای دیگر را مثال آوریم: ظاهرا فیلم می‌خواهد با هجو موضوعات مختلف سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، جوان‌های خسته و سرکشی را نشان دهد که هرچند در ظاهر هیچ چیزی را جدی نمی‌گیرند و در نظرشان همه مسائل مضحک و مسخره به‌نظر می‌رسد، اما درون خود درگیر کابوس‌هایی ترسناک برآمده از بلاتکلیفی و تنهایی و طردشدگی و ناکامی هستند. خیلی هم خوب. اتفاقا نگاه جامعه‌شناختی عمیقی می‌توان از پس و پشت چنین نگاهی سراغ گرفت. مشکل فیلم اما این است که در نمایش سبک‌سری‌ها و خل‌بازی‌ها و جفنگ‌گویی‌های شخصیت‌ها مانده؛ یا به عبارت بهتر مسخ و مسحور این ادا و اطوارهای پرمدعای سازنده‌اش نشده و در کنار آن نتوانسته میان این ظواهر که فیلم را ظاهری متفاوت بخشیده‌اند با اوهام و خیالات مرگبار و وحشت‌زده‌ این جوانان تناسب برقرار کند. نتیجه این سرگردانی و سردرگمی این می‌شود که فیلمی که آشکارا می‌خواسته با معناستیزی، کلیشه‌زدایی و قالب‌گریزی ساختاری‌اش نوری بتاباند بر دنیای بی‌معنا و پوچ نسل جوان عاصی و ناامید؛ خود در تارهای معناستیزی ظاهری‌اش گیر افتاده و نتوانسته گامی از نمایش بی‌ظرافت آن فراتر نهد...
در یادداشتی در نخستین روزهای نمایش مادر قلب اتمی نوشته شده بود که در چنین فیلمی انتظار می‌رود وقایع و روابط نه براساس تعاریف دنیای واقعی، بلکه مبتنی‌بر قوانین حاکم در دنیای خواب‌وخیال به شکلی قانونمند با یکدیگر پیوند بیابد و به واسطه هنجارشکنی و حرکت ضدجریان خود راهی به درک شخصیت‌ها باز کند. این اتفاق اما نه‌تنها رخ نداده که بدتر، در شکل فعلی در زیرمتن داستان نه هیچ نگاه هدفمندی وجود دارد تا بتواند از لحاظ درونی به افسارگسیختگی و آشفتگی‌های ظاهری نظم بخشد و آنها را در انتها به یک نقطه معنادار برساند و نه حتی در وجه سطحی و ظاهری فیلم نیز منتج به خلق دنیایی جذاب و حداقل درگیرکننده شده است. به همین دلیل است که می‌توان گفت فیلم مادر قلب اتمی ملغمه‌ای به‌هم‌ریخته از ماجراهایی بی‌سروته و دیالوگ‌های پرت‌وپلاست که می‌تواند تا ابد در سیر بی‌معنا و بی‌منطق خود ادامه بیابد و درباره هر چیز نامربوطی چرت‌وپرت بگوید و مسخره‌بازی درآورد و درنهایت به هیچ جا هم نرسد و در همان دور باطلی از پوچی که درصدد القای آن است، گرفتار باقی بماند.

تیک آف

فیلمی که شروع نشده به پایان می رسد

ساناز رمضانی| اگر هنوز فیلم تیک آف را ندیده‌اید، توصیه می‌کنم این متن را نخوانید، نه اینکه قرار باشد نقطه اوج داستان لو برود که اساساً تیک آف نقطه اوجی ندارد، بلکه به‌احتمال خیلی زیاد بعد از خواندن این متن به تماشای این فیلم نخواهید نشست. آیا تیک آف فیلم بدی است؟ در پاسخ باید گفت تیک آف»یک فیلم خنثی است که می‌توانست خیلی بهتر باشد، اما آن‌قدر خنثی است که احتمالاً نیمه‌های فیلم سالن نیمه‌خالی را ترک خواهید کرد و این در حق فیلمی که بیشتر در حوزه مستقل سینمای ایران جای می‌گیرد و فیلمساز خوبی هم دارد جفاست. ولی حقیقت این است که تیک آف در جذب مخاطب و درگیر کردنش در قصه ناکام است. احسان عبدی پور بعد از چند تجربه کاملاً مستقل پاپ و تنهای تنهای تنها این بار به سراغ چند جوان ناکام رفته و داستان آرزوهای کوچک و عقده‌های قدیمی و بازی‌های خطرناک و مخرب آن‌ها را در تیک آف که در ابتدا قرار بود بانام آه، ای عبدالحلیم ساخته شود، روایت می‌کند.
داستان فیلم مانند دو کار قبلی عبدی پور در بوشهر می‌گذرد و علاوه بر بازیگران بومی، مصطفی زمانی، پگاه آهنگرانی و رضا یزدانی نیز در این فیلم نقش‌آفرینی می‌کنند که یکی از مهم‌ترین نقاط ضعف فیلم همین نقش‌آفرینی‌ها است. کاملاً مشخص است که مصطفی زمانی برای ایفای این نقش و رسیدن به گویش جنوبی تلاش بسیاری کرده است، اما در کنار این بازیگران بومی است که صحبت کردنش تصنعی و جبری به نظر می‌رسد. پگاه آهنگرانی و رضا یزدانی هم که انگار هیچ تلاشی نکرده‌اند. رضا یزدانی خواننده موفقی است و طرفداران خودش را دارد اما آوردن همان کاراکتر مرد خسته و تنهای همیشگی‌اش به سینما لزومی ندارد. پگاه آهنگرانی هم که انگار از بازیگری خسته شده و قصد مستندسازی در پیش‌گرفته، وگرنه این‌همه بازی بد، پشت‌به‌پشت، چه دلیلی دارد. همین بازی‌های ضعیف و ناهمگون است که موجب گسست در روایت تیک آف می‌شود. اساساً تیک آف فاقد انسجام و وحدت در ریتم و روایت است. فیلم با یک تدوین تند شروع می‌شود و خرده روایت‌های فیلم را سریع پیش می‌برد و بعد ناگهان کند می‌شود و از بیننده جا مِی‌ماند و دوباره در پایان فیلم ریتم تندی می‌گیرد و قصه را به سرانجام می‌رساند.
 فیلم با صحبت‌های راوی (مصطفی زمانی) درباره زندگی خودش و خواهرش شروع می‌شود و از پدری می‌گوید که در چند ساعت، خانه و ماشین و مغازه‌اش را بر سر میز رولت و شرط‌بندی باخته است و مادری که دق کرده است. تا اواسط فیلم هم این راوی است که از مصیبت‌های خودش و دوستانش می‌گوید اما به ناگاه و با نزدیک شدن به پایان فیلم و رسیدن به نقطه صفر ماجرا راوی از سخن بازمی‌ایستد و سکانسی که افتتاحیه فیلم بود تبدیل به نقطه بازگشت می‌شود . اما متأسفانه عبدی‌پور از کارکرد راوی در جهت پیشبرد قصه‌اش خوب استفاده نکرده است و تمام بار معرفی کاراکترها و فضاسازی داستانی‌اش را به عهده او گذاشته است و به همین دلیل هم هست که کاراکترها نصفه و نیمه و معلق‌اند و هیچ ارتباطی با مخاطب برقرار نمی‌کنند.
تیک آف در ادامه بعد از کلی آسمون و ریسمون بافتن و مجبور کردن مخاطب به تماشای شرط‌بندی‌های احمقانه گروه کوچک جوانان ناکامش تازه نقطه اوج داستانش را رو می‌کند. آتنا با بازی پگاه آهنگرانی که در هیچ‌کدام از این بازی‌ها دزد نبوده و فقط حاکم بوده است، تصمیم می‌گیرد تا خودش را به چالش بکشد و هواپیمایی باری را برای مدت کوتاهی به پرواز درآورد. مسیر داستانی که به‌شدت شبیه فیلم‌های هالیوودی است و به‌شدت هم از الگوهای مشابه خارجی‌اش فاصله دارد. احتمالاً در یک اثر سینمایی جذاب، قسمت اعظم فیلم به این می‌گذشت که آتنا بقیه را به همراهی راضی کند، نقشه‌اش را بکشد، بالا و پایین کار را بسنجد، اما خیر همه این اتفاقات در یک سکانس از طریق راوی بیان می‌شود و بار دیگر اندک رابطه بیننده با اثری که تماشایش می‌کند قطع می‌شود. تکیه بیش‌ازحد تیک آف به راوی‌اش برای پیشبرد قصه، فیلم را منجمد و بی‌جان کرده است. عبدی پور فیلمساز خوبی است و این را در دکوپاژهای شلوغ‌وپلوغش خوب نشان می‌دهد. دوربینش را هوشیارانه حرکت می‌دهد و ترسی از گرفتن کلوزآپ‌های پشت سرهم ندارد، مشکل اصلی تیک آف روایتی است که انگار قصد شروع شدن ندارد و وقتی هم که شروع می‌شود با همان اندک جذابیتی که دارد نمی‌تواند بیننده خسته و کسل شده را درگیر کند. برای یک بیننده عادی همه دکوپاژهای زیبای عبدی پور به چشم نمی‌آید و فقط همان روایت خسته‌کننده است که فیلم را برایش تعریف می‌کند.
اما برگ برنده عبدی پور، آشنایی‌اش بافرهنگ جنوب کشور و خطه بوشهر است. موسیقی شاد و سرحال محلی، شوخی‌های کلامی پرسروصدا و تکه‌های انگلیسی انداختن میان حرف‌ها از نکاتی است که عبدی پور به لطف آشنایی کامل با این فرهنگ به‌خوبی در فیلمش به تصویر می‌کشد. در حقیقت اندک فضاسازی که انجام می‌گیرد از همین طریق است. از طرف دیگر اغراق و بزرگنمایی که در فضاسازی و شخصیت‌پردازی عبدی پور وجود دارد کاملاً در جهت بازنمایی فرهنگی است که خودش آن را خوب می‌شناسد. مثلا اینکه دایی فائز از یک روستای کوچک در بوشهر، جوانی‌اش را در پاریس به کنسرت‌های ژو دسن و متالیکا می‌رفته و همان شده که دیگر متالیکا گوش نداده از شوخی‌هایی است که احتمالاً حقیقت ندارند اما فرهنگ مرسوم را به نمایش می‌کشند. در آخر باید بگویم تیک آف فیلمی است که مخاطبانش جوانان هستند، جوانانی که بهترین سال‌های زندگی‌شان را پشت سر گذاشته‌اند و اکنون در مرحله گذار هستند. تیک آف روایت پر افت‌وخیزی ندارد، گاهی از ریتم می‌افتد و خسته‌کننده می‌شود، اما قرار بوده خیلی جذاب‌تر از چیزی که هست بشود...

 


تعداد بازدید :  263