شماره ۱۱۵۶ | ۱۳۹۶ شنبه ۳ تير
صفحه را ببند
مفتول سیمی

جان وزیر از سخنان اطرافیان به لب رسیده بود. پادشاه نیز در این میانه گاهی پند و نصایحی به میان می‌آورد که چندان مشخص نبود خطاب به وزیر می‌گوید یا دیگر درباریان. گاهی هم از دور و اطراف اخباری شنیده می‌شد مبنی بر خیانت یکی از حکام یا اعلام وفاداری او.
در مجموع بازار شایعات داغ بود. از آن‌سو موبدانی نیز حضور داشتند که پیوسته به نصیحت کردن وزیر می‌آمدند و از این سخن می‌گفتند که مملکت در اوضاعی خطیر به سر می‌برد و هر آن ممکن است در ورطه‌ای هولناک بلغزد. در این میان وزیر سخنان هیچ‌کدام را باور نداشت اما نمی‌توانست هر چه هست و نیست را نیز کناری بگذارد. به همین جهت از حکیمی صاحب‌آوازه خواست تا خدمت او برسد بلکه پندی به او دهد. حكيم پذیرفت و وقتی وزیر خدمت او رسید، با سه عروسک مواجه شد. حکیم سه عروسک جلوی او گذاشته بود. بعد سيمي برداشت و وارد گوش يكي از عروسك‌ها كرد. سيم به محض اينكه وارد گوش عروسك شد، از گوش ديگرش بيرون زد. حكيم عروسك دوم را برداشت و سيم را داخل گوش آن كرد. اين بار سيم از دهان عروسك خارج شد. بعد عروسك سوم را برداشت و باز سيم را از گوش عروسك داخل كرد، اما اين بار سيم نه از دهان عروسك خارج شد، نه از گوش ديگرِ آن.  آنگاه از وزیر پرسيد: «كداميك از اين سه عروسك از همه بهتر‌اند؟» وزير كه نكته‌ را دريافته بود گفت: «سومين عروسك. زيرا اين سه عروسك نماد سه دسته از انسان‌ها هستند. نخست كساني كه آنچه شنيدند، از گوش ديگر به در مي‌كنند.
دوم كساني كه مي‌شنوند تا سخنان تو را جایی دیگر بازگو کنند و سومين گروه، كساني كه به گوش جان مي‌شنوند و مثل گنجي در درون‌ خود مي‌گذارند و به كار مي‌بندند.»


تعداد بازدید :  184