شهاب نبوی|
از بچگی به راستگویی معروف بودم. همینم باعث شد، بابام چند سالی حبس بکشه. چون هر موقع میگفت: «برو جلوی در به طلبکارا بگو من نیستم.» میرفتم بهشون میگفتم: «بابام زیر تختِ مامانم قایم شده. برید بگیریدش.» دیگه همینطور راستگو بزرگ شدم تا چند روز پیش که یک ناشناس بهم زنگ زد و گفت: «اسمت شهاب مخ تنگه؟» گفتم: «مخ تنگ خودتی مرتیکه.» گفت: «من کاری به وضع مخت ندارم. یکی گوشه خیابون سکته کرده و مرده. فقطم شماره تو توی جیبش بود.» رفتم. دیدم بله، شوهرعمهام انگار عمرش رو داده به عمهام. سریع به همه زنگ زدم و گفتم این مُرده. حالا نگو از شانس بد من، اینو تو آمبولانس احیا کردند. منم چون نمیخواستم صداقتم خدشهدار شه، رفتم تو سیسییو، با پشت پریدم رو دهنش. خداروشکر خفه شد. میخوام بگم آدم وقتی یک حرفی رو زد، باید به قیمت جون بقیه هم که شده، ازش دفاع کنه.