| سارا اشرفی| نقاش|
من در خانهای هستم که احساس میکنم ساخته نشده، بلکه آن را کاشتهاند.
چراکه مانند درخت تنومندی که روبهروی من است، نفس میکشد و رشد میکند و ریشههایش در اعماق زمینهای مرطوب و حاصلخیز Trelex زندگی را ناب جستوجو میکند.
نخستين تجربه من برای نقاشیکردن خارج از کارگاه خودم اینجا بود. خانهای قدیمی و زیبا در دهکده سبز Trelex.
به این فکر میکنم که الهامبخشها چه هستند؟
چقدر میتوان آرام بود و خلاق هم بود!؟
چقدر سکوت و چقدر هیاهو برایم لازم است؟!
در این دهکده اروپایی آدمها خیلی کماند و آرام.
این روزها دلم میخواهد حشرات را نقاشی کنم و گاهی هم گلهای وحشی را.
آسمان هم که همیشه زیباست!
و شاید در روزهای بعد صدای قژقژ پلههای چوبی را هم نقاشی کردم.
دیروز بین ٦ سطل زباله و آدامس توی دهنم نیمساعت سردرگم بودم؛ تا به حال به این فکر نکرده بودم آدامس را باید توی کدام یکی بيندازم؛ به هر حال درنهایت آدامسم را قورت دادم و این بهترین راه برای پایان این سردرگمی بود!
هوای سوییس رو به گرمی رفته است و میتوان بدون نگرانی با لباس تابستانی بیرون رفت و قدم زد.
گاهی با دوچرخه دورتادور این دهکده رویایی را میچرخم و البته به دنبال آدمهایی که شاید برای قدمزدن یا دوچرخهسواری از خانههایشان بیرون میآیند.
سلام میدهند و رد میشوند، مردماني نجیب و آرام، اما چقدر آرام؟ آنقدر که احساس میکنم اگر یک سال اینجا بمانم، آدمها از نقاشیهایم پرمیکشند و میشوم نقاش طبیعت.
اینجا نقاشان زیادی را میشناسم که فقط گلهای وحشی را میکشند و پرندههای آوازه خوان را.
چقدر بزغالهها خوشحالند و زنبورها با عشق عسل میسازند!
صبحها با صدای پرندهها بیدار میشوم و نسیمی که از کوههای آلپ میوزد، گاهی احساس میکنم مردهام و آنقدر خوب بودهام که به بهشت رفتهام!
چیزی که الان ذهنم را درگیر کرده این است، زمانی که به تهران برگشتم اول سری به مترو بزنم و از تجریش تا راهآهن بیهدف بروم یا ساعت ٥ بعدازظهر سوار اتوبوس بشوم و کل شهر و مردم را تماشا کنم؟!