شماره ۴۱۶ | ۱۳۹۳ پنج شنبه ۸ آبان
صفحه را ببند
گفت‌وگو با پذیرش ندانستن آغاز می‌شود

دکتر یحیی یثربی استاد فلسفه اسلامی

گفت‌وگو بیش از آن‌که به فلسفه مربوط باشد به شرایط فکری متفکران مربوط است، ممکن است متفکران در یک بازه زمانی گفت‌وگو کنند و زمانی دیگر از آن دست بکشند. متاسفانه متفکران امروز ما بدون وجود منع، گرفتار زندگی‌اند بنابراین اهل گفت‌وگو نیستند. بحث امروز متفکران ما، رقابت است نه گفت‌وگو. این درحالی است که متکلمان، صوفیه و فلاسفه در قدیم با هم درگیر می‌شدند و گفت‌وگویی در می‌گرفت. بعد از ملاصدرا هر سه اینها، گروه واحدی شده‌اند و دیگر زمینه‌ای برای درگیری و گفت‌وگو نماند. تنها زمینه‌ای که هنوز باقی مانده این است که یکی از متفکران، فلسفه را نقد کند. فلاسفه در شرایط کنونی حاضر به گفت‌وگو نیستند. به‌عنوان مثال اگر نقدی از سوی من نوعی ارایه شود تلاش دیگران بر محور ارتباط برقرار نکردن چرخش می‌کند، در ادامه مباحثی کاملا تکراری ارایه می‌شوند و شرایط فرهنگی ما به سمت گفت‌وگو حرکت نمی‌کند، اصلا شاید این موقعیت فرهنگی، گفت‌وگو را نمی‌فهمد. فلسفه در بروز چنین مشکلی مقصر نیست. این یک فلسفه قدیمی است و مقداری از آن هم به فلسفه یونانی مربوط است. درگیری‌های سازنده دنیای جدید در سنت ما وجود ندارد. در این سنت بیشتر بحث‌ها جنبه ردی دارند نه سازنده. وقتی فیلسوفی مثل ابن‌سینا با یک متکلم وارد گفت‌وگو می‌شود هدفش این است او را رد کند، متکلمی مثل غزالی هم هدفش رد ابن‌سیناست. گفت‌وگوی سازنده که تلاشی است برای پی‌بردن به کاستی‌ها و پاسخ دادن به مساله‌ها، در سنت گذشته ما و اساسا در سنت بشری مفقود است. این رویکرد در قرون وسطی هم مفقود بود. بیشتر گفت‌وگوها در آن دوران ابطالی است و لذا اگر انتقادی صورت می‌گرفت با اهانت پاسخ داده می‌شد. بنابراین طبیعی است که در چنین سنتی گفت‌وگوی سازنده جایگاهی نداشته باشد. مثلا همه ما شمشیر می‌کشیم و کانت را بدون این‌که حتی فهمیده باشیم چه می‌گوید، رد می‌کنیم. این یک گفت‌وگوی سازنده نیست، یک بحث ردی صرف. گفت‌وگوی سازنده‌ای که محصول علوم انسانی جدید است هنوز در علوم انسانی ما جا نیفتاده است. سنت قدیمی که بر فکر و فرهنگ ما حاکم است به این زودی‌ها از بین رفتنی نیست. معتقدم تاریخ فلسفه اسلامی از نظر تفکر فلسفی در زمان ابن‌سینا قدمی بر می‌دارد که درست است. اگر این را فراز حساب کنیم چنین تفکری بعد از ابن‌سینا با غزالی به نهایت فرودش می‌رسد. ابن‌رشد تلاش می‌کند ابن‌سینا را دوباره زنده کند اما از عهده کار بر نمی‌آید. از سهروردی و ملاصدرا به بعد دیگر کسی به فکر فراز نبوده و همه حرکت‌ها رو به فرود می‌رود. ما مدیون اسلامیم چرا که تمام ادیان قبل از اسلام خرافی و غیرعقلانی بودند. اسلام با ظهورش روی عقلانیت تکیه کرد.
گفت هر کس باید عقایدش را تشخیص دهد و تقلید را کنار بگذارد. به عقلانیت تأکید کرد و به تبع آن دو مکتب به وجود آمد: مکتب معتزله و مکتب شیعه. اما بعدها که فتوحات اسلامی گسترش یافت ما تحت‌تأثیر مکتب‌های غیرعقلانی قرار گرفتیم. فتوحات قسمت شام و فلسطین، مسیحیان را وارد دنیای اسلام کرد. فتوحات شرق ایران مثل پاکستان و هند هم فکر و فرهنگ هندی موجود را وارد اسلام کرد، بنابراین در قرن دوم گرایش غیرعقلانی پدیدار شد. در چنین شرایطی جبرگرایی از طرفی و تصوف از طرف دیگر ظهور یافتند. این مسأله با افکار عوام هم سازگارتر است. عقلانیت قدرت تجزیه و تحلیل می‌خواهد و عوام حوصله‌اش را ندارند. عوام گرایش‌اش بیشتر به جبرگرایی است و هنوز هم در فرهنگ ما وجود دارد. تصوف نیز بیشتر احساسی است و جامعه هم پر است از این مفاهیم. برنامه‌های صداو سیما را ببینید کاملا این رویه مشهود است. ما می‌دانیم، با گسترش مکتب‌های غیرعقلانی یا لااقل عقل‌گریز، مکتب‌های عقلانی نزول می‌یابند. ما نیازمند یک بیداری عقلانی هستیم. این ما بودیم که غرب را بیدار کردیم. غربی‌ها فلسفه یونان را نابود کردند. تنها مفاهیم نوافلاطونیان باقی ماند که آن هم با مسیحیت ممزوج شد. چیزی به‌نام میراث یونان در میان آنها باقی نماند. آنها با عقلانیت متفکران یونان به وسیله کتاب‌های ابن‌سینا و ابن‌رشد آشنا شدند. پس از آن آثار ارسطو را جدی گرفتند و در قرن 12 به وسیله ما از تصوف به عقلانیت بازگشت کردند. اما ما در همان زمان به وسیله غزالی و دیگران از عقلانیت  به تصوف بازگشتیم. گویی یک وارونگی اتفاق افتاد. تاریخ فلسفه غرب هم به این موضوع معترف است که «جهان اسلام ما را به روشن‌اندیشی واداشت». برتراند راسل می‌گوید: «ابن‌رشد در جهان اسلام آخرین گام بود اما در جهان مسیحیت این تازه آغاز راه بود». ما چراغ عقلانیتی را که از اسلام گرفتیم آهسته آهسته به غرب تحویل دادیم. غرب این چراغ را تقویت و دنیای جدید را بنا کرد. ما در قرن 21 در اوج آشفتگی جهان اسلام، جنگ، درگیری و گرفتاری فرو رفته‌ایم. بنابراین باید برای رسیدن به گفت‌وگوی علمی قدری از سنت گذشته فاصله بگیریم و منطق‌مان را متحول کنیم. معرفت‌شناسی ما می‌گوید یک فیلسوف همه‌چیز را می‌داند بنابراین طبیعی است که او دیگر حاضر به گفت‌وگو نباشد، این فرهنگ باید عوض شود. به قول قرآن علم ما اندک است. وقتی بپذیریم همه چیز را نمی‌دانیم تازه گفت‌وگو آغاز می‌شود.

 


تعداد بازدید :  469