شماره ۱۳۱۹ | ۱۳۹۶ شنبه ۲۳ دي
صفحه را ببند
آنکه به من گام گذاشتن در کوه را آموخت

آرش خیراندیش*| گروه دارد می‌رود در شیبی تند، در دامنه کوهی بلند. چه آرام و مطمئن می‌روند. همگی به ستون یک. کسی از کسی جلو نمی‌زند. صدای نفس‌نفس نمی‌آید. صدا، صدای گام‌هایشان است. گاهی چند کلمه‌ای شنیده می‌شود... 20نفری می‌شوند از کودک و جوان و میانسال و کهنسال. زن و مرد. چه روستای قشنگی را پشت‌سر دارند. چه روستاییان مهربانی را دیدند... امروز از هیاهوی دود و بوق تهران چه خبر؟! به بن‌بستی می‌رسند که بن‌بست نیست: چشمه است و آب گوارایی از یک کوه بلند. استراحتی و بعد برمی‌گردند. به‌‌ همان ترتیب که آمدند... کسی زیاد خسته نیست! همه سر کیف هستند... جایی در مسیر... سرهنگ با آن دیسیپلین محکمی که از قدیم آموخته، به من می‌گوید که تو اگر یک نظامی بودی، نظامی خوبی می‌شدی! راضی است از کارم.
با خود می‌گویم؛ آیا این منم که راه بردن گروهی ظاهرا ناهمگون را می‌دانم؟! به یاد مردی می‌افتم که این همه را به من آموخت: آموخت که در کوه چگونه قدم بردارم، چگونه نفس بکشم، چگونه افراد را در گروه بچینم، چگونه سرعت گروه را تنظیم کنم و چگونه‌های فراوان دیگر. این همه را تک‌تک خود عمل می‌کرد. دانش فراوان و عمیقش حیرت‌انگیز بود اما به همه می‌گفت شما هم یاد می‌گیرید. بیایید، سخت نیست! از ضعیف‌ترین و نا‌امید‌ترین‌ها تا قوی‌ها و مدعی‌ها همه و همه را از پایه یاد می‌داد که چگونه به کوه بروند و سالم و شاد برگردند. می‌گفت، نباید کارهای خطرناک بکنیم و ریسک نمی‌کرد اما از چیزی نمی‌ترسید. تجربه‌اش اطمینان می‌بخشید. وسایلش همه مرتب و تمیز و سالم بودند. در کوه از کسی جلو نمی‌زد؛ توانش را به رخ نمی‌کشید. همگام ضعیف‌ترین‌ها می‌رفت و می‌برد. لذت می‌برد و لذت می‌بخشید. وقتی می‌رفت چه مهربان بود، چه آرام بود، و بالا‌تر از همه چقدر مودب بود. آه آن ادبش! در سخنانش از همه عذر می‌خواست که معلوم نیست عذر چه چیزی را می‌خواهد! همیشه شرمنده‌اش بودیم...
گویی کاری جز یاددادن به دیگران نداشت، یاددادن کوه‌پیمایی و کوهنوردی. عشقش به آموختن. با همسر گرامی‌اش و پسر رشیدش کوه‌رفتن را به همه می‌آموخت. مرد خانواده بود. همه استادان را از شهرهای دور و نزدیک دعوت می‌کرد که بیایند و بیاموزند. خود انسانی متواضع بود و همیشه درحال یادگرفتن. شهری مدیون اوست... برای من که به خاطر شغل و علاقه شخصی‌ام با مربیان رشته‌های ورزشی متنوع در سطح ملی و بین‌المللی سروکار داشته‌ام- و خود داور ورزشی و دانش‌آموخته مربی‌گری هستم- او یک مربی کم‌نظیر است. جامعه شهرنشین امروز از فقر حرکتی و بیماری‌های ناشی از آن رنج می‌برد. از بیماری‌هایی چون دیابت و چربی خون گرفته تا افسردگی. برای نجات از این وضعیت، مردم باید بیاموزند که ورزش کنند؛ نه ورزش‌های قهرمانی و حرفه‌ای که ضررشان از سودشان بیشتر است. ورزش‌هایی نیاز است که سلامتی ببخشد و نشاط و نه آسیب و خشونت. مهم نیست قهرمانی در فوتبال حرفه‌ای و مهم نیست فتح فلان قله 8‌هزار متری که همگی می‌توانند فعالیت‌هایی مضر باشند. مهم این است که جسم را با ورزش‌های سبک و دایمی حفظ کنیم و چه بهتر که بتوانیم با خانواده ورزش کنیم. او خود چنان کرد و توانست که اصول کوهپیمایی را با زبانی ساده بازگو کند و گام به گام با شاگردانش قدم بردارد تا بیاموزند.
در روزهای کاری هر روز در محل کارش با دوچرخه حاضر می‌شد تا جسمش را حفظ کند بلکه به همه بیاموزد که چه کنند. هیچ اتفاقی او را متوقف نکرد... دراین بحران سلامتی جامعه شهرنشین، مجموعه این رفتارهای ورزشی به راستی درخشان و نادر است. در میانه دهه50 زندگی‌اش او همچنان یک مربی استوار و عاشق است. من به ایرانیان داخل و خارج از کشور این مربی نخبه را معرفی می‌کنم که از هم‌کلامی و هم‌قدمی با او حظ ببرند: او مربی بزرگ ورزشی «امیر ضیایی» است.
* عضو کمیته تخصصی کار‌شناسان انجمن گردشگری ورزشی- فدراسیون ورزش‌های همگانی


تعداد بازدید :  364