شماره ۱۳۲۱ | ۱۳۹۶ دوشنبه ۲۵ دي
صفحه را ببند
یاریگر ناکام
قصه غم‌خواری‌های کارمند درمانده در روایت «مسیو الیاس» صادق چوبک

مینو میبدی | صادق چوبک، نویسنده مردمی‌نویس و طناز تاریخ معاصر، در قصه «مسیو الیاس» کنش‌های یاریگرانه ایرانیان در تاریخ را به روایتی طنزآمیز، البته تلخ بازگفته است. او در این قصه، پیچیدگی‌ها و سختی‌های معیشت و زندگی کارمندانی فرودست را روایت می‌کند که زندگی را زیر آموزه‌های سخت‌گیرانه زیست کارمندی، سال‌ها با نظمی متعهدانه و مسئولیت‌پذیری بیمارگونه، به سختی می‌گذرانند. قهرمان روایت او اما با همه رنج‌ها، در اندیشه یاری به آدم‌هایی دیگر است که زیستی سخت‌تر از زندگی او را دارند. او هرچند هرگز توان آن را ندارد که این اندیشه‌ها را اجرا کند، اما نویسنده وجود این اندیشه‌ها را در ذهن قهرمان ساده‌لوح قصه‌اش، معیار اخلاق‌مداری او و شاید دلیل اصلی ناکامی‌ها و رنج‌هایش می‌داند. این رویکرد، هرچند تلخ و طنازانه و اندکی از واقعیت دور می‌نمایاند، اما شناساننده گوشه‌هایی از زندگی اجتماعی مردم در تاریخ معاصر می‌تواند باشد؛ آنگاه که طبقه‌های فرودست برای یاری به یکدیگر کسی جز خود نمی‌شناختند و نمی‌یافتند.
چوبک در این قصه، باریک‌بینانه نشان می‌دهد مشکل‌های مردم در زندگی روزمره گاه به اندازه‌ای بزرگ، تکرارشونده و بحرانی بوده که گویی زندگی همه آدم‌های پیرامون‌شان را نیز دربرمی‌گرفته است. رفتار قهرمان درمانده قصه چوبک به این فراگیری رنج‌ها در زندگی مردم، واکنشی است که انتقاد و رنجش نزدیکانش را در پی می‌آورد. چوبک برای شناساندن این وضعیت، نخست تصویری از زندگی پربار و تحسین‌برانگیز کارمندی قهرمان روایت نقش می‌کند. «آمیرزا محمود سالهاست که در وزارت مالیه خدمت می‌کند و امانت و درستکاریش را همه همکارانش تصدیق دارند [...] از انبارداری و مباشری و صندوق‌داری و حسابداری گرفته تا ریاست محاسبات و پیشکاری مالیه را همه در موقع خود با کمال امانت و دستکاری انجام داده و یک لکه سیاه تو پرونده‌اش نیست و اگر خدا قسمت کند و بخت یاری کند و اخلاقتان جور دربیاید که با او رفیق شش‌دانگ بشوید و در خانه‌اش درک حضور او کنید، یک کیف چرمی رنگ‌ورورفته به چه گندگی پر از تقدیرنامه و رضایت‌نامه و احکام انتقالی و تغییر ماموریت و حکم اضافه حقوق و ترفیع رتبه و چه و چه به امضای وزرای مختلفه که هر کدام در موقع خود سر کار آمده و چون آب روان این مالیه‌چی پیر را مثل ریگ ته جو گذاشته و گذاشته‌اند جلوتان پخش می‌کند.» چوبک سپس عیب بزرگ این کارمند کوشا را کوشش بی‌نتیجه در یاریگری به دیگران برمی‌شمرد. «آدم به این خوبی و سر‌به‌راهی یک عیب بزرگ داشت که اطرافیانش به همین علت ازش فراری بودند. زنش بیچاره و دخترهایش از زندگی بیزار شده بودند. این آقا در تمام مدت بیست‌وچهار ساعت برای مردم غصه می‌خورد و غصه‌خوردن بی‌جهت برایش یک عادت ثانوی شده بود. هر کس را که می‌دید سر و وضعش خوب نیست یا خلقش توهم است و یا این‌که اگر جزیی حس می‌کرد که مثلا وضع داخلی فلان آدم خوب نیست، فورا قضیه را پیش خودش حلاجی می‌کرد و‌ هزار دستک و دمبک به آن می‌بست. درین موقع وای به حال کسی که پرش به پر او می‌گرفت. اگر در خانه بود قهر می‌کرد. غذا نمی‌خورد. دعوا می‌کرد. هرچه دم دستش می‌آمد تو حیاط پرت می‌کرد که چه شده؟ فلان آدم بیچاره است. فلان رفیق اداری حقوقش کفافش را نمی‌دهد. هنوز عبدالله خان پیشخدمت نتوانسته است یک دانه هلو رو [برای] زن و بچه‌اش تو ببرد. فلان پیرزن در دکان نانوایی غش کرده. یک آدم وافوری از زور بی‌تریاکی کنار کوچه ضعف کرده و پاهایش را رو به قبله کرده‌اند. یک عمله تو یکی از قنادی‌های نازی‌آباد زیر آوار رفته و معلوم نیست کسی از زن و بچه‌اش نگاهداری خواهد کرد. کلفت رفیق اداری که آب‌ورنگی داشته گول [...] خورده و رفته شهر نو. سگ‌های زبان‌بسته را این مامورین خدانشناس بلدیه تو کوچه‌ها سم می‌دهند. از این‌جور چیزها. اینها و هزارها مثل اینها چیزهایی بود که هرکدامشان به تنهایی ساعتها به این مالیه‌چی بیچاره که خودش از مال دنیا آه نداشت که با ناله سودا کند و از همه تنگدست‌تر بود، رنج و غصه می‌داد. از بس غصه مردم را خورده بود یک نوع مالیخولیا به هم زده بود و مثل دوک لاغر شده بود.»
نویسنده در این روایت، بیش از آن‌که بخواهد یاریگری موثر قهرمان ناتوان قصه‌اش را بازگوید، کوشیده است انبوه مشکل‌ها و رنج‌هایی را در تاریخ اجتماعی معاصر مردم بنمایاند که برای حل‌شان به یاری همه‌جانبه نیاز بوده است. او شاید می‌خواهد این پیام تاریخی را برساند که توده‌های مردم همواره چنان درگیر رنج‌های خویش‌اند که توان یاری به یکدیگر را از دست می‌دهند و جست‌وجوی روزنه‌های یاریگری در زندگی اجتماعی، این‌گونه دشوار می‌شود.
نکته دیگر که در قصه «مسیو الیاس» به تاریخ اجتماعی و پدیده یاریگری راه می‌برد، در توصیف زنده و مستند او از خانه‌های بزرگ قمرخانومی با ساکنان بسیار نهفته است، خانه‌هایی که سرپناه اصلی تنگدستان و فرودستانی بوده است که نمی‌توانسته‌اند خانه‌هایی بهتر برای خود و خانواده‌شان فراهم کنند. او با تصویر هم‌زیستیِ درهم‌تنیده آدم‌ها در چنین خانه‌هایی می‌خواهد هم به رنج‌های معیشت آدم‌ها اشاره کند، هم نشان دهد این شیوه زندگی نمی‌گذاشته است آنها رنج‌ها و خوشی‌های‌شان را از دیگران به‌ویژه کسانی چون آمیرزا محمود خان پنهان کنند که پیوسته در پی آگاهی از رنج دیگران بوده است تا شاید به یاری‌شان برود. «اصلا یک عیب بزرگ همسایه‌نشینی این است که آدم خواه و ناخواه از جزییات زندگی همسایه‌های دیگر باخبر می‌شود. در همین خانه حاج علی‌محمد عبافروش، تمام همسایه‌ها از حال هم خبر داشتند. همه می‌دانستند که اتاق دم دری، مردش در بانک ملی تحویلدار است و به تازگی یک فرش مشک‌آبادی خریده صد تومان. خیاط‌ها مردمان بی‌سروصدایی‌اند و خود خیاط‌باشی آن‌وقت‌ها خیلی خوب تار می‌زده اما حالاها از وقتی که زیارت رفته توبه کرده. می‌گویند یک زن دیگر هم در محله عرب‌ها دارد. خوراکشان همیشه اشکنه است. ارمنی‌های دواتاقی با هم خواهر‌ند و ظاهرا از گلدوزی و خیاطی اموراتشان می‌گذرد و ... .» یاریگری و یاری‌رسانی به همنوع و همسایه، در قلب چنین زیستی است که به نیازی مهم در زندگی اجتماعی درمی‌آید و البته خود گونه‌ای بحران، و رنج و طنز تلخ تاریخی است.


تعداد بازدید :  327