شماره ۱۳۳۸ | ۱۳۹۶ دوشنبه ۱۶ بهمن
صفحه را ببند
فلکه اول

|  علی‌اکبر محمدخانی |   چند شب پیش خانومم زنگ زد گفت: «امروز زود بیا خونه، می‌خوام پاتو با شیر ماساژ بدم» من گفتم: «ای کلک، این کارارو از کجا یاد گرفتی؟» گفت: «از تلویزیون» بعدم گفت: «راستش من راه و رسم زندگی رو نمی‌دونستم، می‌دونم تو این سال‌ها خیلی بهت سخت گذشته، ولی از امشب می‌خوام جبران کنم» من دیدم تا اخلاق خانومم خوبه از فرصت استفاده کردم و گفتم: «می‌شه به جای ماساژ پاهام اجازه بدی شام و ناهار برم خونه مامانم اینا؟» خانومم پرسید «چرا عزیزم» گفتم: «راستش غذاهات خیلی خوشمزه هستنا، ولی فک کنم مشکل از من باشه، چون هربار غذاهاتو می‌خورم بعدش از خوشحالی سرگیجه می‌گیرم، دهنم کف می‌کنه، سیاهی چشمام می‌ره، دندونام قفل می‌شه و بدنم به لرزه می‌افته» خانومم خندید و گفت: «خدا نکشدت ممدخانی، چقدر بانمکی تو، حالا ول کن این حرفارو، زود بیا خونه که خیلی باهات کار دارم.»
خلاصه وقتی رفتم خونه خانومم اومد استقبالم گفت: «برو تو پذیرایی آماده شو تا من بیام.» منم ذوق‌زده جورابامو درآوردم رفتم توی پذیرایی دیدم یه قلاده شیرِ نَرِ قلچماق نشسته توی یه تشت قرمزِ پلاستیکی داره با عروسکاش بازی می‌کنه. من داشتم با وحشت به شیره نگاه می‌کردم که خانومم اومد و گفت: «وا عزیزم هنوز که آماده نشدی!» من با ترس گفتم: «الان باید چکار کنم.» خانومم خندید و گفت: «پاتو بکن تو شیر.» من آب دهنمو به سختی قورت دادم و گفتم: «خیلی عذر می‌خوام، از کدوم طرف بکنم تو شیر؟» که شیره با یه لبخند شیطانی گفت: «خودت چی فکر می‌کنی گوگول مگولی؟» خلاصه شیره دهنشو باز کرد، منم جفت پا رفتم تو حلقش، خانومم شروع کرد رو جفتمون گل‌ریختن.
انصافا از اون شب عشق و علاقه بینمون خیلی زیاد شده، الانم مشکلی نیست، فقط دارم دنبال یه جفت پا مصنوعی کارکرده قیمت مناسب می‌گردم، اگه کسی سراغ داشت خبر بده، فقط اگه زنگ زدید دیدید آقا شیره تلفن جواب داد، بگید: «بلا گرفته، چی تو غذات می‌ریزی که ممدخانی آن‌قدر غذاهاتو دوست داره؟»

 


تعداد بازدید :  397