شماره ۱۳۳۸ | ۱۳۹۶ دوشنبه ۱۶ بهمن
صفحه را ببند
درویش و داریوش

مهدی بهلولی آموزگار

یک زمانی در استان ایلام بودم؛ در یکی از بخش‌های آن به نام هلیلان. یک روز یکی از دوستانم گفت که امشب قرار است یکی از درویش‌هایی که هر‌سال سری به این منطقه می‌زند، شام بیاید خانه ما، تو هم بیا تا با هم بنشینیم پای سخنان درویش و با او گفت‌و‌گو کنیم. دیدم فرصت خوبی است تا با پیر و عارفی از نزدیک هم‌سخن شوم و بهره ببرم. رفتیم و تا دو سه بامداد با هم حرف زدیم، اما راستش آن کسی نبود که من دنبالش بودم. من از کسی که انسان را دعوت به پیروی بی‌چون و چرا از فرد و مرام و مسلک خاصی بکند، خوشم نمی‌آید. البته درویش آن شب، انسان دوست‌داشتنی و صمیمی بود و ظرفیتش در شنیدن اندیشه‌های مخالف خودش خیلی بالا بود- دست‌کم از خود من که خیلی بالا‌تر بود- اما پیری نبود که وقتی نشستی پای سخنش، نوری تازه بر جان و خردت بیفتد. چیزی میان صوفی و عارف بود اما به صوفی نزدیک‌تر. راستش من هنوز هم وقتی پیری- حالا چه مرد باشد و چه زن- می‌بینم انتظار دارم که تجربه سالیان زندگی، از او فرزانه‌ای ساخته باشد ژرف و سخنان حکیمانه بگوید، اما نمی‌دانم که من بدشانسم یا سپهر کم‌وبیش بسته و تقلید بنیاد جامعه ما، اجازه پرورش چنین فرزانگان فراخ‌اندیش و خوداندیشی را نمی‌دهد. هرچه باشد، من یکی که کمتر در زندگی‌ام با چنین کسانی برخورد کرده‌ام، اما هیچ هم نبوده و نیست. یعنی این نیست که جامعه ما بدون فرزانه و فیلسوف و پیرِ جهان دیده باشد. ملتی که خیام دارد، نمی‌تواند از فرزانه و فرزانگی تهی باشد. در روزگار ما، یکی داریوش شایگان است که به نزد من از همین خردمندان کمیاب و فرزانگان دریادل و فراخ‌اندیشی است که ابر و باد و مه و خورشید و فلکی باید دست به دست هم دهند تا پرورش یابند. شایگان، فرزانه‌ای جهان دیده است و تجربه‌های بسیار دارد از زندگی و تجربه‌هایش را هم اندیشیده است. خشک‌‌اندیش و ایدئولوژیک نیست و آشنایی ژرف و گسترده‌اش با اندیشه‌های فلسفی و ادبی و عرفانی جهان، نگاه و نگرشی فراگیر به او بخشیده است. شایگان فراخ‌اندیش- گرچه شاید این فراخی کمی بیش از اندازه باشد- برای جامعه سطحی‌اندیش ما، آموزه‌های بسیار دارد.  شوربختانه این روز‌ها داریوش شایگان، در حالت کما و بر تخت بیمارستان است. امیدوارم که هوشیاری کاملش را بازیابد و به اندیشیدن و نوشتن ادامه دهد و باز به جامعه ما یادآوری کند که طیف رنگ‌های شناخت ما انسان‌ها گسترده است: «در گذشته حاکمیت یک گفتار مسلط، سبب می‌شد که صورت‌های کهن آگاهی، پس‌روند و از نظر نهان مانند. ذهن بشر، تابع بی‌چون و چرای الزامات ایدئولوژی حاکم بود. تروریسمِ فکریِ مارکسیسم را به یاد آوریم که چندین دهه، قالب‌های فکری ما را پیشاپیش شکل می‌داد، به‌طوری که گویی بشر برای شناخت واقعیت متغیر جهان، یک «جعبه ابزار» بیشتر در اختیار ندارد که لوازم آن عبارتند از: تاریخ‌انگاری، جبر زمانه، مبارزه طبقاتی، زیربنا و روبنا. این ابزار‌ها، برای ما در حکم سلاح نظری ناب و مطلق بودند، اما با ظهور گفتارهای تازه‌ای که ناگهان از پستوهای تاریخ سر برون آوردند، طیف رنگ‌های شناخت ما به طرزی شگفت‌انگیز، متنوع و گسترده شد. فرهنگ جهان به صندوق خانه‌ای تبدیل شد که بقایای همه چیز، حتی آنچه به‌طور بارز، کهنه و از رواج افتاده است، در آن دوباره به کار آمد. در نتیجه با فوران ناگهانیِ بینش‌ها و ادراک‌های گوناگون مواجه شدیم.» (کتاب افسون‌زدگی جدید، داریوش شایگان)


تعداد بازدید :  372