شماره ۱۳۴۰ | ۱۳۹۶ چهارشنبه ۱۸ بهمن
صفحه را ببند
اداره
یادداشت‌های یک کارمند وظیفه‌شناس- قسمت پانزدهم
سیامک ظریفی - طنزنویس

ایجاد سمت جدید
همین روزها یکی از «ژن‌های خوب» منت سرمان می‌گذارند و در یکی از سازمان‌های وابسته‌مان مشغول کار می‌شوند.
منتها مشکل اینجاست که ردیف خالی مناسب و در حد شخصیت پدر بزرگوار ایشان در هیچ‌یک از سازمان‌هایمان برای تصدی این ژن ارجمند وجود ندارد. مسئول امور اداری‌مان بنده خدا دارد سکته می‌کند. یک هفته وقت گذاشت و لیست تمام مدیران را از بالا به پایین و بالعکس و راست به چپ و همچنان بالعکس از نظر گذراند و پرونده همه‌شان را زیرورو کرد تا بلکه یک بهانه‌ای از یکی‌شان پیدا کند و با زدن زیرآبش، این آقازاده را جایگزین کند که نتوانست. تنها راه، ایجاد یک سمت تازه در یکی از سازمان‌های وابسته است. چیزی که فعلا پیشنهاد شده، مدیرکل مشاوره فعالیت‌های واقعا مشورتی در حوزه هوافضا، امور عشایری و ارشاد گسل‌های کشور است.
مدیر اداری می‌گوید: این تنها سمتی است که تا حالا نداشته‌ایم. ظاهرا ایجاد این سمت دارد به تصویب می‌رسد، حالا فقط مانده تعیین وظایف برای آن، که البته به عقل جن هم نمی‌رسد. فعلا قرار شده ایشان همان روز اول شروع کار، برای استفاده از یک فرصت مطالعاتی از طرف اداره به یک ماموریت یک‌ساله خارج کشور اعزام شوند تا ژن خوب بعدی که یک‌ماه دیگر قدم بر چشم‌مان می‌گذارد، مدیر یک اداره کل جدیدی شود که وظیفه‌اش، تعیین وظیفه برای ایشان است.

کف‌کردن
در چارچوب یک توافقنامه همکاری منطقه‌ای هیأتی از کشور افغانستان میهمان وزارت متبوع ما بودند که بازدیدی هم از اداره ما داشتند. با یکی از آنها دوست شده بودم. آدم مطلعی بود. آمد توی اتاقم، داشتیم در مورد یک فرمول برای محاسبه‌ای مربوط به آمار یکی از فعالیت‌های مشترک‌مان همفکری می‌کردیم. یک‌ساعت عقل‌مان را گذاشتیم روی هم اما به نتیجه‌ای نرسیدیم. یکی از کارگرهای خدماتی که تازه توی اداره‌مان مشغول کار شده بود، وارد شد. داشت زمین را تی می‌کشید. ناگهان آمد طرفمان، خودکار را برداشت و روی کاغذ فرمولی را نوشت و گفت: این‌طوری به جواب می‌رسید.
عددها را در فرمول گذاشتیم. دیدیم درست می‌گوید. گفتم: این اطلاعات رو از کجا آوردی؟
گفت: من دانشجوی مقطع کارشناسی‌ارشد هستم.
برای این‌که جلوی یک آبروریزی ملی را بگیرم، به دوست افغانم گفتم: ببینید ما چقدر در توسعه علم بین اقشار مختلف موفق بوده‌ایم!
او هم که حسابی کف کرده بود، گفت: توی کشور ما کسی که این‌قدر اطلاعات داشته باشه، کمتر از استاد دانشگاه نمی‌شه.
این دفعه همکار خدماتی‌مان کف کرد. بعد سرش رو از پنجره کرد بیرون و به چند نفر که از بیرون داشتن شیشه‌های طبقات مختلف رو پاک می‌کردن، گفت: آقایون همکلاسیا، کیا پاسپورت دارن؟
این دفعه من کف کردم. برای این‌که جلوی یک آبروریزی ملی دیگر را بگیرم، به دوست افغانم گفتم: الان وظیفه ماست که زحمات برادران افغان رو در سازندگی کشورمان جبران کنیم.


تعداد بازدید :  378