شماره ۱۳۴۰ | ۱۳۹۶ چهارشنبه ۱۸ بهمن
صفحه را ببند
این شرح بی‌نهایت
بهار حُسن
بردبارى آتش خشم را فرو مى‌نشاند و تندى آن را شعله‌ورتر مى‌كند.امام علی(ع)


آمد بهار جان‌ها‌ای شاخِ‌تر به رقص آ
چون یوسف اندرآمد مصر و شکر به رقص آ
ای شاه عشق پرور مانند شیر مادر
ای شیرجوش دررو جان پدر به رقص آ
چوگان زلف دیدی چون گوی دررسیدی
از پا و سر بریدی بی‌پا و سر به رقص آ
تیغی به دست خونی آمد مرا که چونی
گفتم بیا که خیر است گفتا نه شر به رقص آ
از عشق تاجداران در چرخ او چو باران
آن جا قبا چه باشد‌ای خوش کمر به رقص آ
ای مست هست گشته بر تو فنا نبشته
رقعه فنا رسیده بهر سفر به رقص آ
در دست جام باده آمد بتم پیاده
گر نیستی تو ماده زان شاه نر به رقص آ
پایان جنگ آمد آواز چنگ آمد
یوسف ز چاه آمد‌ای بی‌هنر به رقص آ
تا چند وعده باشد وین سر به سجده باشد
هجرم ببرده باشد دنگ و اثر به رقص آ
کی باشد آن زمانی گوید مرا فلانی
کای بی‌خبر فنا شو‌ای باخبر به رقص آ
طاووس ما درآید وان رنگ‌ها برآید
با مرغ جان سراید بی‌بال و پر به رقص آ
کور و کران عالم دید از مسیح مرهم
گفته مسیح مریم کِای کور و کر به رقص آ
مخدوم شمس دین است تبریز رشک چین است
اندر بهار حسنش شاخ و شجر به رقص آ
مولوی


تعداد بازدید :  293