منوچهر دینپرست| زندان شاید تنها جایی باشد که هر انسانی در آن در پی رهایی است. حال فرقی در این نمیکند که زندانی باشی یا زندانبان. فضای معمایی و هراسانگیز زندان بیگمان انسان را در اتمسفری از خیالات و توهمات قرار میدهد که وجود آدمی در آن به اضمحلال فرو میرود. شاید در بستر همین اضمحلال است که رویاها، خیالات و توهمات بستری از معنا به خود میگیرند. بستری معرفتی که میتواند درنهایت التهاب درونی که دارد، معنایی از رهایی را با خود همراه داشته باشد.
دریا و ماهی پرنده استعارهای از یک اتفاق است. اتفاقی که نوجوانی به نام احسان که نه توان صحبت دارد و نه شنیدن، در زندانی قرار میگیرد که راه رهایی او پناه بردن به خیالات او است. خیال او چیزی جز دریا و ماهی پرنده که بر دیوار نقش میبندد، نیست. پیکره دریا و ماهی پرنده در همان زندانی قرار دارد که احسان در پی رهایی از آن است. او در فضای تبزده زندان با همبندان درگیر میشود، آنها او را مسخره میکنند، اما او با زبان بیزبانی فضایی از نفوذ در دل زنی مددکار در زندان ایجاد میکند که به حرفهای او گوش کند و دل سراسر ملتهب او را آرام کند. اما زن هم نمیتواند کاری از پیش ببرد. وضعیتی که احسان در آن قرار گرفته، وضع اسیدی است که جز با نقش بر دیوار نمیتواند گمان بلورین خود را بر آن نقش زند. احسان راهی جز پناه بردن به خیال ندارد. گویی فیلم در دوگانه خیال و واقعیت میچرخد. وضع درحال گذاری که با پرسه زدن در خاطرات احسان و آنچه بر او رخ داده، مخاطب را به داوریهای اخلاقی وادار میکند که گویی ما همراه احسان هستیم.
دریا و ماهی پرنده از آن دست فیلمهایی است که به جای فریب مخاطب با ترفندی ملودرام ما را در مناسکی از رویاهای احسان قرار میدهد. فضای فیلم از بازجوییهای نوجوانان گرفته که چه کسی بر دیوار نقش میزند، تا آنجایی که قرار است مقامی عالیرتبه از زندان بازدید کند، خطهای درهمی را ایجاد میکند که از میان این دو اتفاق ما با رفتارهای کسی روبهرو شویم که از یک سو به گناه ناکرده در زندان است و با او همدردی میکنیم و از سوی دیگر او اهل جنوب است و دریا را بهخوبی میفهمد. شاید بتوان گفت آنجا که دیوار زندان را رنگ سفید میزنند و احسان در مقام پیشگویی ادعا میکند که از این دیوار صدای دریا را میشنود، ما در جهانی استعلایی قرار میگیریم که جز با پناه بردن به متافیزیک و جهان مملو از شعر و خاطره نمیتوانیم ادعای او را بپذیریم. اما احسان همچون آواری بر ذهن ما فرود میآید و نقشی از دریا بر دیوار میزند؛ نقشی که گویی همان صدایی است که شنیده است. احسان در همین فضای ملودرام، تنش و تعارض را ایجاد میکند. او در برابر نیروهای ناتوان و شر محکوم است که از همان ابتدا یا در برابرشان خم شود یا به واسطه نوعی معجزه بر آنها غلبه کند. اما احسان معجزه را انتخاب میکند. احسان ساحری میشود که زندان را در کنار دریا بنا میکند. راه رهایی از زندان همان رفتن به دریا همچون ماهی پرندهای است که در دل آبی دریا نازکنان میرقصد و شنا میکند. جدال نیروهای فیزیکی و متافیزیکی که در زندان رخ میدهد، برای احسان بیش از هر چیز دیگری رژیم زیباییشناسانه مثالینی به وجود میآورد که او از ترک خوردن واقعیت میخواهد مقصود خود را بر دیوار نقش زند.
بیگمان فیلم دریا و ماهی پرنده از آن دست فیلمهایی است که شومی و بدبختی را در آسمان ذوق و خیال قرار میدهد تا سویه دیگر فیلم را که وضع نابهنجار نوجوانان و جوانان بزهکار است، در صورتی که دقت کنیم، بفهمیم. شاید همین دقت و تمرکز ما است که میتوانیم تنش و اضطراب درونی فیلم را با تمامی فقدانهایی که در داستان فیلم رخ میدهد، برای خود باورپذیر کنیم. منظومهای از زندان، نوجوان زندانی لال، مددکاری که دل در گروی مددکار دیگری دارد، زورگوییهای وسترنی جوانان زندانی، نقشهای معمایی که بر دیوار کشیده میشود، بازجوییهای نخنمای مسئولان زندان و از همه بدتر دیدار هیأت عالیرتبهای از زندان، شهرآشوبی ساخته که توان این همه درهمریختگی را جز با زبان بیزبانی احسان که در خیالات خود سفری به اعماق دریا میکند، نمیتوان بازگو کرد. کارگردان با ایجاد فضای معمایی ما را در یافتن کسی که بر دیوار نقشهای ماهی پرنده میزند، سرگرم میکند، اما زبان او با صورتبندیای که در کانون فیلم ایجاد میکند، زبانی آشکار و خیره است. خیرگی ما به خیالات احسان ما را در نوسانی قرار میدهد که همچون پاندول یا به سوی وضع نابهنجار نوجوانان زندانی سوق پیدا میکنیم، یا به رهایی شاعرانه احسان توجه میکنیم. اما کارگردان تصمیم خود را گرفته؛ او تصمیم ندارد وضع نوجوانان را با تمامی آسیبهایی که دیدهاند و میبینند، نشان دهد. او میخواهد ما را در جهان خیالی احسان رها کند. احسان تمام ویژگیها را برای ترحم دارد. او بیگناه است، لال است، غریب است، نقاش است. همه اینها کفایت میکند که از دل نقاشیهای احسان به فکر رهایی او از زندان باشیم.