شماره ۱۳۴۹ | ۱۳۹۶ دوشنبه ۳۰ بهمن
صفحه را ببند
سعید محمدی، طراح دوره فوق‌پیشرفته تندخوانی درباره فرازونشیب هدف‌ها و درک از دنیای پیرامونش
سیستم آموزشی باید اصلاح شود
در تمام کشورهای پیشرفته آموزش تندخوانی را از دوران ابتدایی شروع می‌کنند. مثلا میانگین سرعت مطالعه ژاپن 1200 کلمه در دقیقه است و آمریکا 800 کلمه. ما در ایران 150 کلمه در دقیقه می‌خوانیم. فنلاند که بهترین سیستم آموزشی جهان را دارد روی بدیهیات و اطلاعاتی که دانش‌آموز نمی‌داند به چه دردش می‌خورد و سریع فراموشش می‌کند، کار نمی‌کند در کشور ما روی در و دیوار پیام‌های اخلاقی می‌نویسند، ولی اصلا آنچه در جامعه رخ می‌دهد، متناسب با آن جملات نیست

بهنام فرهادی| سعید محمدی مؤسس مجموعه مطالعه شریف، طراح دوره فوق‌پیشرفته تندخوانی فانتوم در ایران، نویسنده مجموعه کتاب‌های تندخوانی فانتوم، کتاب انسان ۲۰۲۰، دانسته‌هایت را به کار بگیر و عضو هیأت تحریریه مجله خلاقیت است. او زندگی پرفرازونشیبی داشته و با مشکلات عدیده‌ای دست‌وپنجه نرم کرده است. با این وجود هیچ گاه هدفش را فراموش نکرد و تجربه‌های متعددی را از سر گذراند تا به شرایط فعلی‌اش دست پیدا کند. با سعید محمدی در دفتر کارش به گفت‌وگو نشستیم و او صمیمانه و صادقانه به سوالات ما پاسخ داد و در تمام طول مصاحبه به این توجه داشت که امیدواری و انگیزه در سخنانش جریان داشته باشد، هر چقدر هم که شرایط سخت باشد. وارد اتاق کارش که شدم، نخستین چیزی که توجهم را جلب کرد سردی هوایش بود.

  همیشه اتاق‌تان این‌قدر سرد است؟
بله. اگر جایی گرم باشد خواب‌آور می‌شود و راندمان کاری را پایین می‌آورد. نخستین باری که در هلند کلاس آقای آنتونی رابینز (معروف‌ترین سخنران انگیزشی جهان) شرکت کردم با این مسأله آشنا شدم. در آن‌جا از ساعت 9 صبح تا 12شب، بدون وقفه و بدون پذیرایی کلاس برگزار می‌شد که حدود 2‌هزار نفر از سراسر دنیا آمده بودند و هوای آن‌جا به قدری سرد بود که همه مجبور می‌شدند پتو اجاره کنند تا بتوانند دوام بیاورند. خود من که عادت دارم به هوای سرد و دیرتر سردم می‌شود، با پتو از سرما می‌لرزیدم و واقعا هم همه تا پایان کلاس بیدار بودند. خسته می‌شدند، ولی خواب‌آلود نمی‌شدند.
  شرکت کردن در این کلاس‌های بین‌المللی چه دستاوردی برای شما داشت؟
نکته جالبی که به آن برخوردم این بود که من همیشه فکر می‌کردم تفاوت سطح آموزش‌های ما در ایران نسبت به جهان زیاد است، مثل خیلی چیزهای دیگرمان، مثل تفاوت صنعت خودروسازی ایران با کشورهای پیشرفته، ولی در این سفرهایی که داشتم، متوجه شدم این‌طوری نیست. ما در ایران مدرسان باسواد و کاربلدی داریم که سطح آموزش‌شان دنسبت به جهان تفاوت چندانی ندارد. نکته دیگری که فهمیدم این بود که بازار آموزش می‌تواند جهانی باشد، یعنی همین مدرسانی که ما داریم اگر زبان انگلیسی‌شان خوب باشد، می‌توانند در تمام دنیا سمینار برگزار کنند. خود تونی رابینز می‌گفت من در 70 کشور دنیا به‌طور منظم برنامه اجرا می‌کنم که بسیار هم گرانقیمت هستند و چندین‌هزار نفر در سمینار شرکت می‌کنند.
  یعنی هدف شما این است که کلاسی بین‌المللی و چند‌هزار نفره برگزار کنید؟
این مسأله برای من خیلی هیجان‌انگیزه است و دنبالش هستم. آرزو دارم اگر می‌توانم خدمتی متفاوت و آموزشی اثربخش ارایه کنم، ابتدا برای مردم عزیز کشورم باشد، ولی ما در ایران واقعا سالن بزرگ نداریم. بزرگترین سالن ما، سالن وزارت کشور است که 3هزار نفر گنجایش دارد و آن‌هم استانداردهای لازم را ندارد. البته من در فروردین ۹۷ یک سمینار 3هزار نفره در این سالن خواهم داشت.
  آیا پیش از این تجربه برگزاری سمینار بزرگ داشته‌اید؟
بله.‌ سال گذشته 17دی‌ماه بود که در برج میلاد سمینار 1500نفره برگزار کردم. نتیجه‌اش دوره بی‌نظیر و رؤیایی آکادمی مدرسان شد.
  آکادمی مدرسان چیست؟
یک دوره بلندمدت که هدفش تربیت مدرسان حرفه‌ای است و تمام مهارت‌هایی را که یک مدرس باید داشته باشد، به آنها آموزش می‌دهد. مثل راه‌اندازی کسب‌وکار اینترنتی، تبلیغات، فن بیان و سخنرانی، تندخوانی و تقویت حافظه، تولید محتوا و...
  ابتدا کارتان را با تدریس تندخوانی شروع کردید؟
بله. یکی از مهمترین محصولات ما همین است که من فکر می‌کنم باید همه یاد بگیرند. الان در تمام کشورهای پیشرفته آموزش تندخوانی را از دوران ابتدایی شروع می‌کنند. مثلا میانگین سرعت مطالعه ژاپن 1200 کلمه در دقیقه است و آمریکا 800 کلمه. ما در ایران 150 کلمه در دقیقه می‌خوانیم. برای همین کتاب‌خوانی کم است و حوصله سر بر. چون هیچ‌کس به ما نیاموخته چگونه کتاب و درس بخوانیم و به حافظه بسپاریم. خیلی‌ها فکر می‌کنند اگر تند بخوانیم درک ما کم می‌شود. درصورتی‌که کاملا برعکس است و در همه جای دنیا هم از لحاظ علمی و هم به‌صورت تجربی به آن رسیده‌اند.
  در دوران کودکی‌تان، این روزها را می‌دیدید؟
نه راستش. در کودکی علاقه عجیبی به فوتبال داشتم و اصلا همین مسأله هم باعث شد به سمت تندخوانی کشیده شوم، چون باید در زمان کمی درس‌هایم را می‌خواندم که بتوانم فوتبال بازی کنم. از این‌رو به کلاس تندخوانی رفتم. خاطراتی که از کودکی یادم می‌آید، فوتبال بازی‌کردن با بچه‌های محل است که آن زمان بیشتر نقش کاپیتان یا مربی را داشتم. همیشه مدیریت‌کردن حتی در دوران مدرسه هم برای من لذت‌بخش بوده و خیلی حس خوبی از آن می‌گرفتم. بعدها متوجه شدم کسانی که این ویژگی را دارند، می‌توانند کارآفرین شوند و یک‌چیزی را از پایه بنا کنند و پرورشش دهند. دوست دارم کاری را راه‌اندازی کنم و به گروهی بسپارم و از دور رهبری کنم و خودم سراغ تجربه‌های جدید دیگری بروم و چندین بیزینس داشته باشم.
  الان درحال چه‌کاری هستید؟
الان دنبال راه‌اندازی یک استارت‌آپ هستم. می‌خواهم یک پلتفرم آموزشی بسازم که مشابه خارجی دارد و در ایران نخستین بار است که می‌خواهد اجرا شود. البته ویژگی‌های خاصی دارد که در تلاشم بزرگترین پلتفرم فارسی‌زبان دنیا را ایجاد کنم. در این پلتفرم مدرسان مختلفی حضور دارند که براساس استانداردهایی ستاره می‌گیرند. سیستم پشتیبانی خاصی دارد. درواقع ما داریم یک سیستم طراحی می‌کنیم مثل اسنپ. یعنی کسانی را که به دنبال آموزش هستند، به مدرسان درجه یک و حرفه‌ای وصل‌کنیم. تلاشم این است که اواخر‌ سال 97 شروع به کار کند. الان داریم روی آموزش‌دهنده‌ها کار می‌کنیم. دوست دارم به‌جایی برسیم که مدرسان ما علاوه بر تسلط بر تخصص خودشان، در زمینه‌های دیگر هم آموزش‌دیده باشند و تدریس خود را در سطح بالاتری ارایه دهند.
  با این تفاسیر درواقع شما دارید یک سیستم آموزشی جدید پیشنهاد می‌کنید؟
همیشه در ذهنم بوده که بتوانم کاری در حوزه آموزش انجام دهم و فکر کنم همه ‌کسانی که حتی یک مقدار دل‌شان به حال نسل درحال آموزش می‌سوزد، چنین دغدغه‌ای دارند. ما در مدرسه 15‌هزار ساعت زمان دانش‌آموزان را در بهترین سنی که یک انسان می‌تواند آموزش ببیند و یاد بگیرد، می‌گیریم و درنهایت ارتفاع بلندترین قله ایران را به او یاد می‌دهیم. یعنی دانش‌آموز را بمباران اطلاعاتی می‌کنیم و هیچ مهارتی به او یاد نمی‌دهیم. من با موبایلم می‌توانم ارتفاع قله دماوند یا هر اطلاعات دیگری را به دست آورم، ولی نمی‌توانم مهارت حل مسأله را یاد بگیرم، تندخوانی را یاد بگیرم، ارتباطات بهتر را یاد بگیرم.
الان فنلاند که بهترین سیستم آموزشی جهان را دارد، روی مغز انسان‌ها و شیوه‌های حل مسأله کار می‌کند، نه روی بدیهیات، نه روی اطلاعاتی که دانش‌آموز نمی‌داند به چه دردش می‌خورد و سریع فراموشش می‌کند و اثربخشی خاصی هم در زندگی‌شان ندارد. پس بهتر است وقت بچه‌ها را کمتر تلف کنیم.
مشکل دیگری که در سیستم آموزشی ما وجود دارد ارزش‌گذاری‌های غلطی است که در ذهن بچه‌ها فرورفته. من سعی می‌کنم در مدارس هم تدریس کنم. آن‌جا از بچه‌ها می‌پرسم که می‌خواهید چه‌ کاره شوید. از هر 10 نفر 9 نفر می‌خواهند در رشته تجربی پزشک شوند. شما بگویید یک جامعه مگر به چند پزشک نیاز دارد؟ جامعه‌ای که همه در آن بخواهند پزشک شوند، جامعه سالمی است؟ از بین این‌ همه، تعداد انگشت‌شماری پزشک می‌شوند و بقیه یک حسرت همیشگی را با خودشان همراه می‌کنند، درصورتی‌که باید استعدادیابی شوند و هر کدام در مسیری بیفتند که می‌توانند بهترین باشند.
  شما خودتان چگونه به استعدادتان پی بردید؟
راستش همیشه دوست داشتم در کلاس بهبود فردی شرکت کنم که معمولا چون پول نداشتم، فقط می‌توانستم آن قسمت رایگانش را استفاده کنم، ولی همیشه تماشا کردن آن مدرس برایم جذابیت زیادی داشت و دوست داشتم روزی جای او باشم. هرچه گذشت و تجربه‌ها و کسب‌وکارهای بیشتری انجام دادم -که بسیاری‌اش به خاطر شرایط مالی خانواده بود و من را وادار به کار می‌کرد- بیشتر متوجه شدم که من در حوزه آموزش استعداد دارم و‌ سال 88 بود که تصمیم گرفتم فقط در حوزه آموزش فعالیت کنم.
  خیلی زود وارد بازار کار شدید؟
همان‌طور که گفتم وضع مالی ما خوب نبود. پدرم ارتشی بود و در کنارش کارهایی هم راه‌اندازی می‌کرد که معمولا ورشکست می‌شد و حتی همان حقوق کارمندی هم صرف رفع‌ورجوع کردن بدهکاری‌ها می‌شد. من در همان دورانی که بسیار کوچک بودم و حتی به مدرسه هم نمی‌رفتم به پدرم کمک می‌کردم و نخستین تجربه‌های فروشندگی را آن‌جا به دست آوردم. گذشت و زمانی هم من تجربه دست‌فروشی پیدا کردم. ما در محله شمشیری زندگی می‌کردیم و پدرم در کلانتری مهرآباد جنوبی خدمت می‌کرد. در پارک محله شمشیری یک نفر داشت وسیله می‌فروخت و من با او شریک شدم، تابستان‌ها با هم کار می‌کردیم. به‌مرور هرچه بزرگتر شدم دست به کارهای جدی‌تر و بزرگتر زدم.
  علاوه بر نیاز مالی، چه چیزی باعث می‌شد با آن سن‌و‌سال به فکر چنین کارهایی بیفتید؟
یک جاه‌طلبی همیشه داشتم. این کارها را که می‌کردم، اصلا پدرم خبر نداشت و اگر متوجه می‌شد تنبیهم می‌کرد، ولی یک‌چیزی که نمی‌دانم چه بود، من را به سمت تجربه‌کردن سوق می‌داد و اصلا تبعاتش برایم مهم نبود.
  چرا کاسبی‌های پدر نمی‌گرفت؟
ایشان تیپ شخصیتی‌شان با پیش بردن یک بیزینس هم‌خوانی ندارد. یکی از مشکلاتی که من در مغازه‌های ایشان می‌دیدم این بود که ما حساب‌کتاب دقیقی از دخل‌وخرج‌مان نداشتیم. اساسا ایشان هیچ‌وقت اهل این نبود که دقیقا مسائل را بررسی کند و بنویسد و پیش ببرد.
  بااین‌وجود همیشه چالش‌های زیادی با پدر داشته‌اید؟
بله، همین‌طور است. بعد از دوران مدرسه و حتی در اوایل دانشگاه، پدر خیلی شخصیت زورگویی در زندگی من بود. بعد از دانشگاه هم اصرار زیادی داشتند که در یک جای دولتی شروع به کار کنم! تعریف کار خوب نزد ایشان این بود که سر یک ساعتی بروی و سر یک ساعتی برگردی و اگر بیمه هم داشته باشد دیگر فوق‌العاده است.
  این تفکر هنوز هم بین پدر و مادرها غالب و پرطرفدار است. به نظرتان چرا؟
فکر می‌کنم ما در کشورمان شرایط ابهام را زیاد تجربه می‌کنیم. هر آن ممکن است اتفاقی رخ بدهد. انگار که عدم‌امنیت و ثبات جزو لاینفک زندگی ما شده و همین مسأله سبب شده ناخودآگاه مردم به کارهای دولتی که طرف از حقوق سر ماهش مطمئن است، بیشتر متمایل شوند. درصورتی‌که زندگی کارآفرین‌ها همیشه با پستی‌وبلندی‌های اقتصادی همراه است که بسیاری نمی‌توانند شرایطش را تاب بیاورند. با تمام این تفاسیر من هیجان‌های مالی کارآفرینی را دوست دارم و به جان می‌خرم. من یک روزهایی بی‌پول‌بودن را ترجیح می‌دهم نسبت به یک‌عمر بی‌پول بودن در زندگی کارمندی. یادم می‌آید ما همیشه سر اجاره‌دادن مشکل داشتیم و گاهی دو سه ماه عقب می‌افتاد و خانم صاحب‌خانه مدام می‌آمد دم خانه و با مادرم حرف می‌زد. مادر من هم بسیار آدم مأخوذ به‌حیایی است و خیلی اذیت می‌شد.من از این‌که مادرم را در این شرایط می‌دیدم، خیلی ناراحت می‌شدم. اصلا دوست نداشتم حتی یک‌لحظه مثل پدر و مادرم زندگی کنم. این بزرگترین هدف کودکی‌ام بود.
  چه بیزینس‌هایی را تجربه کرده‌اید؟
سوپرمارکت در شهرک غرب داشتم. زمانی که 22 سالم بود. در تاکسی‌تلفنی کار کردم. بازاریابی کردم. فروش عمده مواد غذایی در بازار مولوی راه انداختم. تولیدی مواد غذایی داشتم. ساختمان‌سازی کردم و الان که مجموعه آموزشی مطالعه شریف را مدیریت می‌کنم.
  الان احساس خوشبختی می‌کنید؟
به‌طورکلی بله، احساس خوشبختی و رضایت می‌کنم، چون کارهایی که دارم می‌کنم را دوست دارم، ولی به معنای این نیست که همه‌چیز دارم و به آنچه می‌خواستم رسیده‌ام.
  چه هزینه‌هایی پرداخت کردید تا به این احساس رضایت برسید؟
مهم‌ترین هزینه، عمرم است. خیلی چیزها را با سعی و خطا به دست آوردم، درصورتی‌که اگر یک راهنما، مشاور خوب و دلسوز داشتم می‌توانستم الان خیلی‌خیلی جلوتر باشم. آن موقع یک نفر به ما نمی‌گفت دنبال کاری برو که دوست داری. یک نفر به ما نمی‌گفت که از تجربه‌کردن نترس. مجبور شدیم به ‌مرور زمان این مسائل را متوجه شویم. درصورتی‌که اگر راهنمایی داشتم الان خیلی‌‌خیلی جلوتر بودم، خیلی از اشتباهات را نمی‌کردم، موقعیت‌های زیادی را از دست نمی‌دادم و این بزرگترین هزینه برایم است.
  جای چه چیزی در زندگی‌تان خالی است؟
اگر الان به عقب برمی‌گشتم، قطعا زودتر ازدواج می‌کردم. یک‌سری بیزینس‌ها را به‌راحتی از دست دادم، چون سرسختی‌ام کم بود. فکر می‌کردم بعد از چهار پنج بار شکست می‌توان به هدف رسید و اگر نمی‌رسیدم رهایش می‌کردم که خیلی اشتباه بود. و ای‌کاش کسی بود که به من می‌گفت سرسختی و صبر بیشتری داشته باشم تا جای آنها الان خالی نبود.
  کسانی را که با آنها سروکار دارید و آموزش‌شان می‌دهید، چگونه می‌بینید. فکر می‌کنید در آینده چه اتفاقی می‌افتد؟
به سوال شما در تنهایی خودم خیلی فکر می‌کنم. کشور ما به‌هرحال نقاط ضعف و قوت خودش را دارد. من در نقاط مختلف تهران و در استان‌های دیگر هم تدریس کرده‌ام. همیشه از بچه‌ها راجع به اهداف‌شان می‌پرسم. واقعا برنامه‌ای وجود ندارد. خانواده‌های‌مان آموزش ندیده‌اند و فرزندان‌شان را به سمت گذشته خودشان هدایت می‌کنند، نه آینده. سیستم آموزش‌وپرورش که اوضاعش بد است. خیلی ابهام بزرگی است که می‌خواهد چه اتفاقی بیفتد، اما در همین بین هستند افرادی که در نوجوانی به فکر انجام کارهای بزرگ هستند و می‌دانند می‌خواهند به چه سمتی بروند. می‌شود امیدوار بود. اما اگر واقعیتش را بگویم، برای خودم هم ابهام دارد و نمی‌دانم چه اتفاقی می‌افتد. افرادی که برنامه‌ای ندارند، خیلی زیادند و این خیلی غم‌انگیز است. جامعه نمی‌داند به چه سمتی می‌خواهد برود. اتفاقات پیش‌بینی‌نشده خیلی رخ می‌دهد. شرایط ابهام برای همه شرایط خوبی نیست، چون اصلا نمی‌توان برنامه‌ریزی کرد. من در کلاس‌های مدیریت با بچه‌هایی که می‌خواهند برنامه 5پنج‌ساله بریزند، مخالفت می‌کنم. می‌گویم برنامه سه‌ماهه بریزید، چون هیچ‌چیز قابل پیش‌بینی نیست. تنها کاری که می‌توان انجام داد این است که قدم‌های کوچک برداریم.
  به نظرتان با توجه به این شرایط چه‌ کار باید کرد؟
تنها کاری که می‌توان انجام داد این است که من سعید محمدی کار خودم را درست انجام دهم و اگر الگویی برای افرادی هستم، تلاش کنم روزبه‌روز بهتر شوم و به رشد جامعه‌ام هم کمک کنم. من معتقدم ایران یک بازار بکر دست‌نخورده است که هیچ رقابتی در آن نیست و این یک فرصت طلایی برای کسانی است که می‌خواهند کار بکنند و البته یک‌سری چیزها اذیت‌شان می‌کند. مثلا من برای این‌که یک مجوز ساده بخواهم بگیرم، باید دو‌سال بدوم. این چیزها من را اذیتم می‌کند، ولی سعی می‌کنم تا جایی که می‌توانم مقاومت کنم. در کشورهای پیشرفته نه‌تنها مشکلی برای‌تان ایجاد نمی‌کنند، کمک‌تان هم می‌کنند و نیروی کار خوب که مهارت‌های لازم مثل آداب معاشرت و کار گروهی را در مدرسه یاد گرفته‌اند، در اختیارتان قرار می‌دهند. اینترنت، تکنولوژی، زیرساخت‌ها و خیلی چیزهای دیگر مهیاست. درست است که برای موفقیت 80-70‌درصد به خود فرد بستگی دارد، ولی همین 30-20‌درصد هم خیلی تأثیرگذار است. در کشور ما روی در و دیوار پیام‌های اخلاقی می‌نویسند، ولی اصلا آنچه در جامعه رخ می‌دهد، متناسب با آن جملات نیست، چون این پیام‌های اخلاقی چیزی نیست که با نوشتن‌شان در اماکن عمومی اجرایی هم شوند. باید آموزش داده شود تا وارد سبک زندگی آنها شود. هر اتفاقی که بخواهد بیفتد، در خانواده و مدرسه می‌افتد. ناگفته نماند که در همین سیستم آدم‌های بسیار ارزشمندی بیرون آمدند. حرف من این است که این تعداد می‌تواند ضرب‌ در 100 شود و اگر اینچنین شود، واقعا کشور در شرایط بهتری قرار می‌گیرد.
  چه کسی در زندگی‌تان خیلی تأثیرگذار بوده؟
چیزی که بیشترین تأثیر را در زندگی من گذاشته کتاب است. همیشه جای خالی یک راهنما در زندگی‌ام کم بوده که خیلی از تجربه‌ها را انجام ندهم، ولی کتاب تنها چیزی بوده که می‌توانستم به آن پناه ببرم و خیلی کمکم کرده است. از بین آدم‌ها آقای معظمی خیلی کمکم کرده، تونی رابینز همیشه برایم الگو بوده و استیوجابز برای من اسطوره است. گاهی پیش می‌آمد که بهترین فرد شرکت را اخراج می‌کردم. خیلی‌ها من را ملامت می‌کردند که این کار اشتباه است و می‌گفتند کسی به خوبی او را نمی‌توانی جایگزین کنی. خودم هم شاید فکر می‌کردم دارم اشتباه می‌کنم، ولی یک حسی به من می‌گفت که باید اخراج کنم. بعدها که با استیو جابز آشنا شدم، دیدم که او هم از این کارها کرده و کسی که به اهداف و رویاهای شرکت احترام نگذاشته را اخراج کرده و این خیلی دلگرمی به من می‌داد.
  اگر بخواهید خودتان را در یک کلمه تعریف کنید، چه کلمه‌ای را انتخاب می‌کنید؟
جنگجو.
اگر می‌توانستید یک قانون تصویب کنید که لازم‌الاجرا برای همه باشد، چه قانونی وضع می‌کردید؟
دروغ را ممنوع می‌کردم. جوامعی موفق هستند که دروغ در آن کم است، چون ریشه آن به ترس برمی‌گردد. آدم‌ها وقتی می‌ترسند، دروغ می‌گویند. دروغ برکت را  از زندگی‌ها می‌برد.
  یکی از درس‌های ارزشمندی که در حوزه کسب‌وکار در این سال‌ها آموخته‌اید، چیست؟
سرمایه‌ات را هر چقدر که هست، سه بخش کن؛ یک بخشش همیشه باید در بانک باشد، بخش دومش جنس‌ها و تولیدات خودت باشد و بخش آخرش قسمتی باشد که با آن خریدوفروش می‌کنی. شاید یک قطعه زمین است یا هر چیز دیگر. این توصیه خیلی به من کمک کرد، چون چند بار شکست اقتصادی خوردم و بخش اول و دومم را کامل از دست دادم، بخش سوم که زمینی بود یا هر چیز دیگری، کمکم می‌کرد که دوباره برگردم.
  سخن آخر....
هر چقدر هم که شرایط سخت باشد، دلیل نمی‌شود ما کنار بنشینیم و هیچ کاری نکنیم و فقط غر بزنیم. اگر سختی‌ها را به جان خریدیم و کاری انجام دادیم، هنر کردیم. کار نکردن را همه بلدند. باید خیلی شاگردی کرد، تجربه کرد، سعی و خطا کرد، شکست خورد، درس گرفت تا طعم پیروزی را درست بچشیم. هیچ موفقیتی در هیچ جای جهان ساده و یک‌شبه به دست نمی‌آید و تا خودمان نخواهیم کاری بکنیم، هیچ اتفاقی در جامعه رخ نمی‌دهد. چیزی که همیشه در کلاس‌هایم می‌گویم این است که اگر می‌خواهید موفق شوید، کمک کنید دیگران موفق شوند. این کار باعث می‌شود یک جامعه پویا شود.

 

دیدگاه‌های دیگران

ف
فیروزه رضاپور |
مخالف 0 - 0 موافق
بسیار عالی ،نظام آموزشی کشور به افرادی اینچنین شجاع و خلاق نیاز دارد.ما از بسیاری از کشورهای دنیا عقب مانده ایم فقط به خاطر اینکه مردم با کتاب دوست نیستند.با تند خوانی ارتباط مردم با کتاب اتفاق می افتد و این باید از سالهای اول مدرسه آغاز شود

تعداد بازدید :  503