شماره ۱۳۴۹ | ۱۳۹۶ دوشنبه ۳۰ بهمن
صفحه را ببند
از هر دری سخنی

خبر بد
داستان زیر را آرت بوخوالد طنزنویس پرآوازه آمریکایی در تایید اینکه نباید اخبار ناگوار را به یکباره به شنونده گفت نوشته است: مرد ثروتمندی بعد از بازگشت از مسافرت مباشر خود را به حضور طلبید و از او گزارش اوضاع را خواست. مکالمه زیر بین آنها رد و بدل شد:
-جرج از خانه چه خبر؟
-خبر خوشی ندارم قربان سگ شما مُرد.
-سگ بیچاره! پس او مرد. چه چیز باعث مرگ او شد؟
-پرخوری قربان!
-پرخوری؟ مگه چه غذایی به او دادید که تا این اندازه دوست داشت؟
-گوشت اسب قربان و همین باعث مرگش شد.
-این همه گوشت اسب از کجا آوردید؟
-همه اسب‌های پدرتان مردند قربان! ما هم از گوشت آنها به سگ‌تان دادیم.
-چه گفتی؟ همه آنها مردند؟ اسب‌های پدرم؟
- بله قربان. همه آنها از کار زیادی مردند.
-برای چه این قدر کار کردند؟
-برای اینکه آب بیاورند قربان!
-گفتی رفته بودند آب بیاورند؟ آب برای چه؟
-برای اینکه آتش را خاموش کنند قربان!
-کدام آتش را؟
-آه قربان! خانه پدر شما سوخت و خاکستر شد.
-پس خانه پدرم سوخت! علت آتش سوزی چه بود؟
-فکر می‌کنم که شعله شمع باعث این کار شد. قربان!
-گفتی شمع؟ کدام شمع؟
-شمع‌هایی که برای تشییع جنازه مادرتان استفاده شد قربان!
-مادرم هم مرد؟
-بله قربان. زن بیچاره پس از وقوع آن حادثه سرش را زمین گذاشت و دیگر بلند نشد قربان!
-کدام حادثه؟
-حادثه مرگ پدرتان قربان! مادرتان در غم از دست دادن پدرتان دق کرد.
-یعنی پدرم هم مرد؟
-بله قربان. مرد بیچاره همین که آن خبر را شنید زندگی را بدرود حیات گفت.
-کدام خبر را؟
-خبرهای بد قربان. بانک شما ورشکست شد. اعتبار شما از بین رفت و حالا بیش از یک سنت در این دنیا ندارید. طلبکارها در به در دنبال‌تان هستند تا شما را تحویل زندان بدهند. من جسارت کردم قربان! خواستم خبرها را هر چه زودتر به شما اطلاع بدهم قربان!


تعداد بازدید :  353