شماره ۱۳۶۹ | ۱۳۹۶ پنج شنبه ۲۴ اسفند
صفحه را ببند
خرید عید

مونا زارع |  ماجرا این است که من و نامزدم سالی یک‌بار به این نتیجه می‌رسیم به درد هم نمی‌خوریم و آن دقیقا زمانی است که می‌رویم خرید عید. نه این‌که من عشق خرید باشم و فرهاد دنبالم روی زمین پاساژها سینه‌خیز بیاید، بلکه برعکس! اسفند که می‌شود، طوری دنبال لباس نو می‌دود انگار کل‌سال را جعبه یخچال می‌پوشیده. اگر می‌خواهید بدانید فرهاد از کدام دسته مردهاست باید بگویم همان دسته‌ای که جوراب قرمز با عکس جوجه می‌پوشند و پاچه شلوارشان کمی بالاتر از قوزک پایشان است و یک دستبند قرمز هم دستشان است که با جوراب جوجه‌ای ست شده است. برای همین است که وقتی می‌رویم خرید عید توی انتخاب شریک زندگی‌ام شک می‌کنم. طبیعی‌اش این است که من شیرجه بزنم توی مانتوفروشی‌ها و فرهاد با کیسه‌های خرید بیرون در روی زمین بنشیند و تاول‌های پایش را چک کند. آدم اینطوری بیشتر می‌تواند نقش زنانه‌اش را توی زندگی پیدا کند و دست‌کم چهار بار با شوهرش توی مغازه چانه بزند که یک روسری بیشتر برایش بخرد، اما موقعیت ما اینطور است که وقتی وارد پاساژ می‌شویم، فرهاد جلوی پله‌برقی می‌ایستد و می‌گوید «سه ساعت دیگه همین جا!» قبل از این‌که جوابش را بدهم از روی پله برقی می‌دود بالا و سه ساعت بعدش باید توی یکی از اتاق‌های پرو درحالی‌که بین شلوارها گره خورده پیدایش کنم، اما نقطه عطف فرهاد این است که هیچ‌وقت این لباس‌ها را نمی‌خرد. هر سال نزدیک به چهل دست لباس را می‌پوشد و توی آینه اتاق پرو از خودش عکس می‌گیرد برای ‌سال بعد و آخرش از پاساژ بیرون می‌آییم و می‌رویم بهترین انتخابمان را در بین دستفروش‌های منیریه می‌کنیم و برمی‌گردیم خانه. برای همین است که همه رفقایم به نامزد من که خوش پوش‌ترین مردی هست که دیده‌اند حسادت می‌کنند. چون فرهاد توی هیچ عکسی لباسش تکراری نیست!


تعداد بازدید :  429