شماره ۱۴۰۱ | ۱۳۹۷ پنج شنبه ۲۰ ارديبهشت
صفحه را ببند
تنها هستم

یاسر نوروزی/روزنامه‌نگار


«شازده کوچولو» برای آدم‌های جدی نیست. برای بزرگ‌ها نیست. همین‌طور آنها که بزرگ نیستند اما خود را بزرگ می‌پندازند. دقیقا مثل همان «خودپسندی» که هیچ چیزی جز تعریف از شازده کوچولو انتظار ندارد. اصلا نمی‌شنود. «پادشاه» هم همین‌طور بود. هیچ‌کس توی سیاره‌اش نبود. اصلا برای او «رعیت» مهم نبود؛ «رعیت‌داشتن» برایش مهم بود. بعد هم می‌رسد به می‌خواره. شازده کوچولو می‌پرسد چرا غمگینی؟ می‌خواره پاسخ می‌دهد، چون یکسره می‌نوشم. بعد می‌پرسد چرا می‌نوشی؟ و می‌خواره در پاسخ می‌گوید، چون غمگینم! «کارفرما»ی بیچاره هم به درد دیگر گرفتار است. گمان می‌کند مالک ستاره‌های بی‌صاحب است. چرا؟ چون صاحب ندارند و از دید کارفرما هرچیزی که صاحب ندارد، مستوجب تملیک است. مثل مرد «فانوس‌به‌دست»ی که وظیفه خود می‌داند دم به دقیقه فانوسی را در روشنای جایی که روشن است یا تیرگی جایی که با آن نور اندک روشن نمی‌شود، روشن کند! مثل «جغرافی»دانی که نمی‌داند این همه دانستن به چه کارش می‌آید اما شهوت دانستن دارد؛ ندانستن. مسافر کوچک بعد از آن می‌رسد به زمین و «مار» را می‌بیند. می‌گوید: «پس آدم‌ها كجا هستند؟ آدم در بیابان احساس تنهایی می‌كند» و مار در پاسخ می‌گوید که با آدم‌ها نیز آدم احساس تنهایی خواهی کرد. «گل» هم پاسخی شبیه به همان دارد: «من ایشان را سال‌ها پیش دیدم، ولی هیچ معلوم نیست كجا می‌شود گیرشان آورد. باد ایشان را با خود می‌برد. آدم‌ها ریشه ندارند و از این جهت بسیار ناراحت‌اند.» این اندوه فزاینده در بالارفتن مسافر کوچک از کوه طنین می‌گیرد و پژواک تنهایی وسعت می‌یابد. همان زمان که نویسنده می‌نویسد: «بالای كوه رسید. به جز سنگ‌های سوزنی نوك‌تیز چیزی ندید. بی‌هوا سلام كرد. انعكاس صدا جواب داد: سلام... سلام... سلام... شازده كوچولو پرسید: «شما كه هستید؟» انعكاس جواب داد: «شما كه هستید... كه هستید... كه هستید...» شازده كوچولو گفت: «با من دوست شوید! من تنها هستم.» انعكاس جواب داد: «تنها هستم... تنها هستم... تنها هستم...»


تعداد بازدید :  515