شماره ۱۴۰۲ | ۱۳۹۷ شنبه ۲۲ ارديبهشت
صفحه را ببند
جایی که رویاها دوام دارند

شادی خوشکار روزنامه‌نگار

شما چطوری کتاب‌های‌تان را در کتابخانه می‌گذارید؟ براساس نویسنده؟ موضوع؟ ژانر؟ براساس وزن؟ هیچ‌وقت براساس درجه علاقه‌مندی‌تان کتاب‌ها را در کتابخانه چیده‌اید؟ بعد اگر یک قفسه سه طبقه‌ای دست‌ساز گیرتان آمده باشد چه جور کتابی آن‌جا می‌گذارید؟ من این کار آخری را بیشتر دوست دارم، یعنی تقسیم‌بندی براساس دوست داشتن و دوست نداشتن. یک‌سری‌ها که دیگر حرفی برای گفتن ندارند، رفته‌اند در کمد یا حتی جعبه. یک‌سری دیگر را گذاشتم در قفسه سه طبقه نونوار. رمان‌های نوجوان. رمان‌هایی که هیچ‌کدام‌شان را در نوجوانی نخواندم. وقتی بزرگ بودم گیرشان آوردم یا کشف‌شان کردم. کتاب خوب را باید خواند. شاید یک کتاب تصویری کودک باشد یا رمانی درباره ماجراها و اتفاقات نوجوانی.
در آن قفسه کتابی دارم که من را به یاد رویاهای عجیب کودکی می‌اندازد. این‌که شاید خیلی از آن رویاها واقعیت داشتند. «اقیانوس انتهای جاده» را نیل گیمن نوشته است، مردی به محل زندگی دوران کودکی‌اش برمی‌گردد و خاطراتش را مرور می‌کند از ترس‌ها، تنهایی‌ها، بزرگ شدن، بزرگترهایی که هیچ‌کدام در وقت مناسب به داد نوجوانی نرسیدند. یا کتابی که نگاهم را حتی به خیالبافی‌هایم عوض کرده: «رودخانه واژگون». وقتی به قصه‌ هانا و تومک و سفرشان در این کتاب دو جلدی فکر می‌کنم، دیگر سر جایم بند نمی‌شوم. این قصه قابل تعریف‌کردن نیست، پر از جزییات باورنکردنی است، درباره دختری که به دنبال دارویی برای زنده نگه‌داشتن پرنده یادگار پدرش به سفری عجیب می‌رود که در آن حتی نامش را هدیه می‌دهد. و کتاب دیگر: «بندبازان» نوشته دیوید آلموند. دختر و پسری که می‌خواهند بندباز شوند. یک خانواده طبقه متوسط و یک خانواده طبقه کارگر، اختلاف رویکردها به زندگی، دعواهای نوجوانی با نوجوانی بزرگتر که کله‌اش پر از خشم است. درباره تفاوت‌ها و زندگی اقلیت‌ها در جامعه‌ای سنتی. آلموند کتاب خوب زیاد دارد. همین‌طور نیل گیمن.
کتاب دیگری دارم که اسم شخصیتش معجزه است. «رقص روی لبه» قهرمانی به اسم میراکل دارد. این نامی است که مادربزرگش برای او گذاشته و کل کتاب درباره باورها و دروغ‌هایی است که بزرگترها در بچگی به آدم گفته‌اند. یک اتفاق هولناک در گذشته افتاده و آنها طور دیگری جلوه‌اش داده‌اند و آتش و دود و برملا‌شدن رازها. یکی دیگر که جای خیلی ویژه‌ای در آن طبقه دارد «ماه بر فراز مانیفست» است. پدری دخترش را می‌فرستد به شهر زادگاهش. دختر راز مردم شهری را کشف می‌کند که یک روز برای زندگی بهتر به این منطقه کارگری مهاجرت کردند و یک روز مجبور شدند بچه‌های‌شان را به جنگ بفرستند. زن‌ها و مردهای پیر و تنها.
فکر می‌کنم بعضی رمان‌های نوجوان سن‌و‌سال ندارند. هیچ کدام‌شان نمی‌خواهند حرفی را به‌طور مستقیم یاد بدهند. به دنیای دیوانه امروز نگاه انتقادی دارند و هر اتفاقی ممکن است در آنها بیفتد، فکر به هر سمتی که بتواند می‌رود و قصه‌ها را پیدا می‌کند، تخیل در آنها مرز ندارد، دنیای فانتزی واقعیت پیدا می‌کند، رویاها واقعی‌اند و ما باید رؤیا داشته باشیم، باید بتوانیم رویای روزهای دیگری را در زندگی‌مان تصور کنیم تا دوام بیاوریم. مثل نوجوان‌ها که دارند در این دنیای دیوانه دوام می‌آورند.


تعداد بازدید :  269