چهارچشمی!| داود نجفی| خیلی سال پیش، ضعیف بودن چشم یکی از بزرگترین معایب بود. یعنی طرف از ترس اینکه توی محل چهارچشمی صدا بشود، حاضر بود روزی صدبار بهخاطر ندیدن به در و دیوار بخورد ولی عینک به چشمانش نزند. توی کلاس ماهم یک نفر بود به اسم مسعود که شماره چشمانش با شماره کفش آن زمان من یکی بود. نه فقط من، بلکه تمام بچههای مدرسه به مسعود میگفتیم چهارچشمی.
از آن روزها خیلی گذشت و من به خدمت رفتم. وقتی برگشتم چشمانم ضعیف شده بودند و به دلیل داشتن قوز قرنیه از عمل لیزیک محروم بودم، علاوه بر آن همه موهایم ریخته بودند. یک روز بعد از کلی سال مسعود را در خیابان دیدم. بهخاطر چشمانش از سربازی معاف شده بود و بعد هم عمل لیزیک کرده بود.
تمام مدت که با مسعود حرف میزدم نگاهش به چشمها و موهایم بود، ولی به روی خودش هم نیاورد. از آن روز هربار که جلوی آیینه میایستم، بهجای خودم تصویر مسعود را میبینم که با تمسخر نگاهم میکند و میگوید: «چارچشمی» و من خدا خدا میکنم هیچوقت کسی را بهخاطر پروستات و هموروئیدش مسخره نکرده باشم.