قسمت اول: روش آختون پاختون | شهناز نبوی| از همان اول وقتی دخترهای همسنوسال من توی کوچه مشغول «لیلی»بازیکردن بودند، من خودم را قاطی پسرهای کوچه کردم و دوست داشتم فوتبال یا
خر دمپایی بازی کنم. خب دست خودم نبود، مگر وقتی پسرها خودشان را قاطی خالهبازی ما میکردند و نقش نانآور خانه را به عهده میگرفتند، ما حرفی میزدیم؟ اصلا کی گفته که دختر نباید فوتبال بازی کند؟ مخصوصا توی خانواده ما که بابا از شدت علاقه، وقتی فوتبال نگاه میکرد به مامانم میگفت: «این بچهها رو ببر دو ساعت سرشونرو گرم کن توی اون اتاق که اگه من خواستم بازیکنها یا داور رو نصیحت کنم، اینا چشم و گوشهشون باز نشه.» اما از توی اتاق هم همیشه صدای نصیحتهای شدیدالحن و حوالهکردنهایش که از بازیکن تا داور و گزارشگر را شامل میشد، به گوش ما میرسید. گاهی هم استادیوم که میرفت من را با خودش میبرد. خب توی این جو بود که من هم یک فوتبالی تمامعیار شدم. اما از روزی که کمی قد کشیدم و پشت لبم شروع به سبز شدن کرد (خب مگه فکر کردید دخترها توی سن بلوغ پشت لبشون سبز نمیشه؟) رفتن به استادیوم هم سختتر شد. اما به هرحال چون یک ته سبیلی داشتم و ابروهایم دست نخورده و شبیه خط ترمز تراکتور بود، میتوانستم وارد استادیوم شوم، اما از یک جایی به بعد که ماشالاهزارماشالا، چشم نخورم، برای خودم خانمی شدم و تغییراتم تابلو شد و در ضمن بابا اجازه داد دستی هم به سر و صورتم بکشم، رفتن به استادیوم کمی سخت شد. دفعه اول که خواستم قاچاقی وارد استادیوم شوم، نه ریش و سبیل گذاشتم، نه چند دست لباس تنم کردم تا بدنم را پنهان کنم. خیلی شیک و مجلسی، همان نیمچه انگلیسی را که بلد بودم با کمی «آختون، پاختون» قاطی کردم و بهعنوان تماشاگر آلمانی برای بازی ایران و آلمان وارد استادیوم آزادی شدم. اما وقتی گل اول را خوردیم به رسم بابا، قاطی کردم و از دستم در رفت و چند تا فحش آبدار نثار آلمانیها کردم. فقط نمیدانم آن خانم یهو از کجا پیدایش شد و گفت: «ای آلمانی قلابی، پاشو بیا ببینم اینجا چه کار میکنی؟!» دیگر آختون پاختون کردن فایدهای نداشت و باقی بازی را از رادیو حراست ورزشگاه گوش دادم. اینجا یاد گرفتم که زنها با مردها برابرند، اما اگر خارجی باشند، برابرترند.