شماره ۱۴۰۵ | ۱۳۹۷ سه شنبه ۲۵ ارديبهشت
صفحه را ببند
کوچه اول

ماهگرد با طعم معجون! |  شهاب نبوی | هر روز جنگ و دعوا داشتیم. تا می‌رسیدم خونه، خانمم مثل بازجوها می‌گفت: «بگو ببینم، امروز کدوم سالگرد یا ماهگرد، هفته‌گرد، روزگرد یا ساعت گردمونه؟» منم باید مثل «ایکی‌یوسان» می‌نشستم و فکر می‌کردم که یا خدا، توی همچین روزی قبلا من چه غلطی کردم که الان «گَردش» رسیده. بعد قهر می‌کرد که «خاک بر سر من با این شوهر کردنم. مردم شانس دارند منم شانس دارم.» می‌زد زیر گریه. منم باید راه می‌افتادم و منت‌کشی می‌کردم که توروخدا بگو چه اتفاقی امروز افتاده بوده. بعد یه چیزای عجیب‌وغریبی می‌گفت که اگه بابام می‌شنید، می‌گفت: «برو بمیر.» همون موقع هم طلاقم رو از خانمم می‌گرفت. مثلا یه شب بهم گفت: «چرا معجون نخریدی امشب؟» گفتم: «خب چه می‌دونستم هوس کردی؟ تو که زنگ زدی و گفتی خیار و بادمجون و خربزه بخر، می‌گفتی معجون هم برات بخرم دیگه.» یهو جیغ کشید و گفت: «مامانم بهم گفت این از قیافه ترکیده‌اش معلومه مرد زندگی نیستا، من باور نکردم.» گفتم: «یعنی به‌خاطر یه معجون؟!» گفت: «آره، امروز ماهگرد اولین معجونی بود که با هم خوردیم.» الانم دادخواست طلاق داده که این یادش نیست ما کِی معجون خوردیم.


تعداد بازدید :  380