| حسین شیخالاسلامی | نویسنده، منتقد و مترجم|
روزگاری بود که در مملکت ما ایران کسانی که دغدغه فرهنگ و آگاهی در کشورمان را داشتند، چراغ به دست به دنبال خوانندگان حرفهای میگشتند؛ در جستوجوی آنانی بودند که با کلمات خو گرفته بودند و عادت داشتند از چشمه غنی متون و نوشته بنوشند و سیراب شوند. آمارهای اسفناک سرانه خواندن در کشور و متنگریزی حاکم بر جامعه بسیاری از بزرگان را نگران کرده بود.
اما حالا دو سالی هست که ورق برگشته است، حالا خواندن نه فقط به عادتی همیشگی برای دستکم 45 میلیون (البته با اعلام وزیر ارتباطات 44 میلیون) نفر تبدیل شده است، بلکه آنها عموما روزشان را با خواندن، آن هم در همان رختخوابشان و پیش از صبحانه آغاز میکنند و بسیاری از آنها تا نیمههای شب، در حالی که چراغها خاموش است، به صفحه درخشانی زل میزنند تا از آخرین خواندنیهای آن روز بیخبر نمانند، حالا اگر سرانه خواندن هنوز هم پایین اعلام شود، میتوان با اطمینان گفت مراکز مسئول آمار کشور توانایی محاسبه دقایقی که کاربران ایرانی صرف خواندن مطالب در پیامرسانها میکنند را ندارند؛ وگرنه بدون تردید این آمار باید با جهشی فوقالعاده روبهرو شود؛ نگاه کوتاهی به تعداد بازدیدکنندگان هر نوشتاری را در پیامرسان مغضوب این روزها بیندازیم، تا بپذیریم تعداد خوانندههای کشور و میزان خواندنشان با همین آمار در چهار سال گذشته قابل مقایسه نیست!
اما آیا امروز دغدغه دلسوزان فرهنگ برطرف شده است؟ آیا این جهش و رشد میتواند نویددهنده آگاهی بیشتر جامعه و توسعه فرهنگی عمومی جامعه باشد؟ به نظر میرسد این پرسش پاسخی دوگانه دارد؛ از یکسو پاسخ به آن مثبت است، خواندن مداوم و عادت به خواندن، بالاخره در حال تبدیلشدن به عادتی نهادینه در کشور است؛ ما به لطف تکنولوژیهای نوین ارتباطی در حال گذار از فرهنگ شفاهی به فرهنگ مکتوب در معنای جدید و امروزین آن هستیم و این خود پدیدهای مبارک است. اما از دیگر سو پاسخ میتواند منفی هم باشد؛ چرا که محتوای آنچه به صورت روزانه از سوی ایرانیان دست به دست میشود و بارها و بارها خوانده میشود، نه فقط لزوما محتوایی ارزشمند و قابل اتکا نیست، بلکه عموما ملغمهای است از شایعات، گزارشهای نامستند، بعضا اظهارنظرهای نامعتبر از یکسو و اخبار، اطلاعات، مقالات و گفتارهای ارزشمندی که قابلیتهای بالایی و ارزش ماندگاری در گنجینه فرهنگ و هنر کشور را دارند.
و شاید در این نقطه است که کتاب، این نماد کهن و جاودان دانش، میتواند دوباره به قلب معادلات و روندهای فرهنگ کشور بازگردد؛ شاید اگر تا نیمه دهه 90 کار ویژه کتاب، در مقام یک رسانه و در مقام یک نهاد، دعوت به خواندن و ترویج آن بهعنوان یک عادت نهادینه بود، حالا و با ورود جامعه ایرانی به عصر گوشیهای هوشمند که برخی آن را آینه سیاه ولی تمامنمای بشریت میخوانند، کتاب نه صرفا دعوتی به خواندن، بلکه دعوتی به خواندن کیفی، به انتخاب هوشمند محتوا برای خواندن است. در این روزهایی که نمایشگاه کتاب را پشت سر گذاشتهایم، شاید باید دوباره چراغ به دست گرفت، اما نه برای یافتن خوانندههای حرفهای که به وفور در جامعه هستند، بلکه در جستوجوی کسانی که از مهارت نخواندن برخوردارند، آنانی که میدانند چگونه زیر این باران بیوقفه نوشتارهای مختلف از در و دیوار، این هجمه بلاانقطاع نوشتار که از صفحه گوشی تا در و دیوار شهر بر سرمان آوار میشوند، چتری از آگاهی بر سر ملت بگیرند و همانقدر که جامعه را به خواندن دعوت میکنند، نخواندن آنچه خواندنش ارزش وقت و ذهنی که باید برایش صرف کرد را ندارد نیز به مردم بیاموزند. شاید وظیفه جدید ولی راهبردی نمایشگاه کتاب از این به بعد همین باشد! نمایشگاه کتاب تهران میتواند نمایشگاهی برای تجلیل از نخوانندهها و کمک به ماموریت جدید و دشوارشان باشد.