شماره ۱۴۰۶ | ۱۳۹۷ چهارشنبه ۲۶ ارديبهشت
صفحه را ببند
اسکندر فیروز، نخستین رئیس سازمان محیط‌‌زیست ایران از زندگی و تلاش‌هایش می‌گوید
گنج پررنج پدر تالاب‌ها

نیره خادمی - شهروند| حیوان تمام راه را با پاهای اریب، همراه او گز می‌کرد. سگ یک چشم داشت، برای همین وقتی اسکندر درباره خاطرات باغ اونکل و تانتی در آلمان حرف می‌زند، «بیچاره» را پشت اسم حیوان می‌گذارد. سگ هیچ نمی‌دانست کسی که گاه در آن باغ بزرگ پرنده و سنجاب و خرگوش‌ها را با آن تفنگ بادی و تازه‌ترین هدیه کریسمس خود نشانه می‌رفت، بعدها حامی هزاران فلامینگو، قرقاول و آهوی سرگردان است و پریشانی تالاب‌های رو به خشکی: «خجالت می‌کشیدم سگ بیچاره خرگوشی را بلند می‌کرد و من نمی‌توانستم شکار کنم.» بعد از مدتی دیگر خبری از آن سگِ گرگی آلمانی نشد و خاطره‌اش رفت پشت علامت سوال‌های اسکندر فیروز. پسر بچه دیروز اما در آن باغ نخستین تجربه‌های زیست‌محیطی خود را داشت. نام درخت‌های راش، ممرز، مازو، بلوک و خیلی‌های دیگر را از همان زمان یاد گرفت و عاشق‌شان شد. «انگار آن باغ برای خودم بود. آن زمان نخستین آموزش طبیعت، شکار و ماهرخ رفتن (مراقب بودن و کمین توله شکاری در اطراف شکار است تا وقتی شکارچی سر برسد) من بود.» اسکندر فیروز در سال‌های جوانی به اجبار در رشته مهندسی ساختمان درس خواند و وارد شرکت سدسازی شد؛ اما بعد زندگی طور دیگری رقم خورد. 2 دوره نماینده مجلس ملی بود، کانون شکار و سازمان شکاربانی و نظارت بر صید را تأسیس کرد و 5‌ سال بعد از تأسیس، سازمان شکاربانی و نظارت بر صید به سازمان محیط‌ زیست تغییر نام داد. در ‌سال 49 با تلاش‌های او کنوانسیون جهانی رامسر که درباره حفظ تالاب‌هاست، تهیه شد و  2 سال بعد هم نخستین قانون حفاظت محیط‌ زیست به تصویب رسید.

نزدیک به 50‌ سال از آن سال‌ها گذشته. اسکندر فیروز حالا پیرمرد قدبلند 92 ساله‌ای است که رئیس کنوانسیون حفاظت از تالاب‌های مهم بین‌المللی و زیستگاه پرندگان آبزی در ‌سال 1349 از او به‌عنوان پدر تالاب‌های ایران یاد کرد. صدایش گرفتگی دارد. شمرده شمرده حرف می‌زند. چشم‌های سیاه و شفافش هنوز، وقت گفتن از محیط ‌زیست برق می‌زند. بعد از آن همه تلاش، ناکامی‌ها و رسیدن‌ها، نشستن پای حرف‌های او پررمز و راز است و شنیدنی.
سفرهای پی در پی به دنبال جنگ
اسکندر هنوز کودک بود. کوس جنگ کوبیده شده بود، جنگ جهانی دوم. آلمان، ایتالیا، ژاپن از سال‌های قبل سنگ بنای تشکیل نیروهای محور یا همان متحدین را گذاشته بودند و اسکندر و نرسی، فرزندان محمدحسین فیروز و نوه عبدالحسین میرزا فرمانفرما (نوه عباس میرزا) هم درست بیخ گوش هیتلر زندگی می‌کردند؛ باغ زیلکس که متعلق به زن و شوهری آلمانی به نام تانتی و اونکل بود و در 23 کیلومتری برلین قرار داشت. «آن وقت‌ها هم مردم و هم حاکمیت تمایل زیادی به آلمانی‌ها داشتند و البته این علاقه متقابل بود.» پدر و مادر نگران جنگ بودند. ‌سال 1938 (1317-1316) مادر به آلمان رفت و بچه‌ها مدتی را در سوییس سر کردند اما وقتی آتش جنگ کمی فروکش کرد، برگشتند. از باغ زیلکس خبری نبود و از اونکل و تانتی هم؛ آن همه درخت و سبزینگی رفته بود زیر بار کارخانه‌های دولتی. پس بچه‌ها به خانواده دیگری سپرده شدند. جنگ هم دست بردار نبود، جنگی که برای اسکندر نوجوان، پر از شگفتی بود. «مردم می‌ترسیدند و به زیرزمین‌ها می‌رفتند اما من یواشکی از آن‌جا بیرون می‌رفتم تا موشک‌ها را ببینم. برای من تشخیص هواپیماها از هم موضوع جالبی بود. بعد از یک مدت دیگر همه هواپیماها و کشتی‌های جنگی آلمانی و متفقین را یاد گرفته بودم.» 2سال‌ونیم بعد باز هم مجبور به سفر شدند. پدر و مادر این‌بار عزم کردند، آنها را با قطار به بیروت ببرند. جنگ در‌ سال سوم بود که اسکندر به همراه برادر و مادرش به ایران برگشتند. در آن زمان محمد حسین فیروز به‌تازگی فرماندار قوای جنوب و استاندار فارس شده بود، بچه‌ها هم بعد از یک ماه راهی شیراز شدند.
سرنوشت اسب‌های کوچک خزری
اسکندر 16 ساله بود که پدر به او و نرسی اسب عربی هدیه کرد و از آن به بعد سرگرمی پسران نوجوان شد سواری. این سرگرمی برای پسرها به قدری جدی شد که یک روز پدر نامه تهدیدآمیزی در این‌باره دریافت کرد که در آن به تاخت‌وتاز پسرانش اشاره شده بود. سال‌ها بعد اما خاطرات اسب‌های عربی طور دیگری در زندگی آنها تعبیر شد. اسکندر برای حفظ حیات وحش که اسب هم جزیی از آن است، تلاش کرد؛ اما نرسی، برادر کوچک او طور دیگری به ماجرا گره خورد. نرسی با لوئیز لیلین دختر آمریکایی‌تبار ازدواج کرد، ازدواجی که درنهایت به معرفی اسب‌های کوچک خزری به جهان ختم شد. فیروز در این‌باره می‌نویسد: «روزی در سفر مازندران در میان اسب‌های محلی اسب‌هایی با اندام بسیار کوچک، نظرشان را جلب کرد. به مرور تعدادی از مرغوب‌ترین این اسب‌ها را می‌خرند و بعدها -پس از تکثیر نسل میان آ‌نها- لوئیز شجره‌نامه‌ای برای اسب‌های کوچک تهیه کرد و مطالعاتی را نیز در مورد وضع ژنتیکی آنها با حوصله و جدیت دنبال کرد.» با تلاش‌های لوئیز، اسب کوچک خزری به آمریکای‌شمالی و دیگر شهرهای جهان معرفی می‌شود. او لقب بانوی اسب ایران را دارد و بیش از 4 دهه به همراه همسرش در ایران مزرعه پرورش اسب داشت و سرانجام هم در ایران فوت کرد.
وقت آشنایی با طبیعت و دلبستگی
چند ماه بعد از ورود به شیراز اسکندر به همراه ژنرالی که از میهمانان پدر بود، برای شکار مرغابی در منطقه زرقان و شکار گراز در نزدیکی رود کر رفت؛ صحنه‌ای که بارها در نقاط مختلفی از ایران تکرار و بعدها برای او خاطره شد. فیروز در کتاب خاطرات خود درباره یکی از همین تجربه‌ها می‌نویسد: «در آن زمان تالاب اطراف زرقان در مجاورت تپه و کوه، مانند دریاچه‌ای مارپیچ با نیزارهای پراکنده، منظره‌ای خاص و دلچسب در این منطقه خشک پدید می‌آورد. آن موقع متوجه ویژگی اکولوژیک و اقتصادی این عرصه نبودم، کس دیگری هم متوجه این ویژگی نبود.» زمانی که بعد از تکمیل تحصیلات خود به ایران بازگشت در نخستین تجربه شکار خود در اراک و با بررسی‌های میدانی بعد از آن متوجه شد که روس‌ها و انگلیس‌ها کامیون‌، کامیون آهو از شهرهای مختلف شکار و به شهر حمل می‌کنند تا گوشت آن را در دیگ‌های بزرگ بپزند؛ به‌ویژه در زمان جنگ. این عادت بعد از جنگ همچنان برای گونه‌های زیادی از حیوانات ادامه داشت؛ از کلاغ، گراز، خرگوش، گورخر، یوزپلنگ گرفته تا قوچ و میش. «همراه لعنت‌کردن به این افراد و پیرو اشتراک چند نفر علاقه‌مند به حفظ حیات وحش، چنین جنایت‌هایی بعدها سبب تدوین نخستین قوانین در این زمینه شد.» می‌گوید: «قرقاول در دشت گرگان بیداد می‌کرد اما حالا همه از بین رفته‌اند.»
بیمارستان نمازی و دستگاه آب شیراز
بیشتر از 3 ‌سال از جنگ جهانی گذشته بود: «وزارت امور خارجه قصد کرد تا دایی‌مان محمد نمازی برای پستی وابسته، به بازرگانی ایران در سفارت آمریکا برود؛ بنابراین من و نرسی هم با او همراه شدیم. با قطار و اتوبوس به قاهره رفتیم و تازه در آن‌جا فهمیدم دایی چقدر آدم پولداری است. در اسکندریه یکی از کشتی‌های دایی و ناخدایش را دیدم. بعد فهمیدم که همه ناخداهای دایی از ممالک اسکاندیناوی هستند.» نمازی زمانی که از آمریکا به شیراز برگشت، بیمارستان نمازی را ساخت که البته آن زمان به بیمارستان پانصد تختخوابی معروف شده بود. حالا در سردر این بیمارستان که مربوط به‌ سال 1328 است، تندیسی از او گذاشته‌اند که روی آن نوشته شده: «موسس و واقف بیمارستان نمازی و دستگاه آب شیراز.» نمازی قبل از این‌که تهران به لوله‌کشی آب آشامیدنی مجهز شود، سیستم لوله‌کشی آب آشامیدنی شیراز را ساخت.
پدرم گفت که در ایران مهندس لازم داریم
اسکندر به همراه برادر و دایی‌اش برای رفتن به مدرسه لورنس ویل در ایالت نیوجرسی مستقر شدند. مدرسه که تمام شد، به پیشنهاد سرهنگ زندی در سفارت ایران قرار شد به دانشگاه نظامی برود: «با تقاضای رفتن من به وست پوینت برای اولین‌بار موافقت شد، همه شاد بودند اما من علاقه‌ای نداشتم و جرأت نداشتم به کسی بگویم. در خیالم به دانشگاه ییل، پرینسون، آکسفورد و دانشگاه‌های مهم دیگر فکر می‌کردم.» البته سنای آمریکا به دلیل درخواست 2 جوان روس، برای ورود به این دانشگاه، با همه درخواست‌ها مخالفت کرد. بعد اما اسکندر به حکم پدر در رشته مهندسی ساختمان درس خواند: «پدرم گفت که در ایران مهندس لازم داریم و ما هم این حرف را مثل یک حکم قبول کردیم.» همان زمان اسکندر متوجه علاقه‌اش به رشته‌های علوم طبیعی شد اما هر طور بود تحصیلات خود را تمام کرد و در یک شرکت بین‌المللی مهندسی مشغول شد. اسکندر در 18 ماهی که در این شرکت فعالیت داشت، در 3 پروژه سدسازی گل اویا در سیلان، سد باکرا در هندوستان و سد اسکی شهیر در ترکیه همکاری کرد و بعد با گرفتن یک گواهینامه از شرکت، آمریکا را به مقصد فرانسه، انگلستان، آلمان و سپس تهران ترک کرد.
بازگشت به ایران در بحبوحه تحولات
بعد از 9‌ سال دوری، اسکندر دوباره به ایران بازگشت، به قول خودش «مثل یک جوجه مهندس». از تحولات سیاسی ایران اطلاع زیادی نداشت. خیلی زود متوجه مناسبات ملی‌شدن صنعت نفت در ایران شد، به‌ویژه این‌که محمد مصدق، پسرعمه پدرش بود. بعد از امضای قانون ملی شدن صنعت نفت، راهپیمایی‌های مردم هم فراگیر شده بود و او از نزدیک شاهد این جریانات بود. در آن زمان وقایع دیگری مثل انتخابات مجلس، کاندیدا شدن و ورود پدرش به مجلس و راهپیمایی طرفداران مصدق یا چپ و توده‌‌ای‌ها ذهنش را مشغول کرده بود. راهپیمایی‌ها در ‌سال 32 هم ادامه داشت و اسکندر برای فهمیدن شرایط، به خیابان شیخ‌ هادی و سپه می‌رفت تا از نزدیک ببیند چه اتفاقی درحال رخ دادن است. 28 مرداد با چشم‌های خود دید که تظاهر‌کنندگان چطور در مخالفت با مصدق، شعار زنده باد شاه می‌دادند: «قدری دیرتر دیدیم که هیچ محافظی اطراف خانه مصدق نبود. خانه‌اش را غارت کردند. شخص مصدق را هم ظاهرا به خانه دیگری برده بودند.» علاوه بر این تحولات، در زندگی شخصی او هم تغییراتی ایجاد شد. ایران دختر حسین علاء آن زمان به تازگی از آمریکا بازگشته بود، بنابراین فرصت آشنایی بیشتری بین آنها فراهم شد و ازدواج کردند. بعد هم به خانه مادر در خیابان پاستور که در اجاره کنسولگری عراق بود، رفتند؛ خانه‌ای که در اصل اصطبل اسب‌ها و درشکه‌ها بود.
از تصویب کانون شکار تا بهترین قانون محیط زیستی ایران
علاقه اسکندر فیروز به طبیعت و جغرافیا همزمان با شکارهای پی‌درپی، سفرها و تحولات دهه 30 بیشتر می‌شد، هر بار به بهانه‌ای. این علاقه بعدها در باغ سرچشمه شاهرود که متعلق به توران عضدی بود، با دیدن کوهستان‌ها، چمنزارها و البته مطالعه کتاب لایدکر، زیست‌شناس انگلیسی بیشتر قابل تشخیص شد. همان وقت‌ها از اصل چهار ترومن استعفا کرد و به شرکت موریسن پیوست چون فهمید این شرکت قراردادی برای ساخت سد کرج امضا کرده و همان وقت‌ها به جای تفنگ شکاری، دوربین عکاسی به دست گرفت.
2 دوره نماینده همدان و میانه در مجلس ملی بود، جایی که فرصت خوبی برای اقدامات محیط زیستی‌اش پیدا کرد. تلاش کرد از ساخت سد همدان که به لحاظ فنی به صلاح نبود، جلوگیری کند، اگرچه موفق نشد. ‌سال 1335 شاهپور عبدالرضا برای تأسیس کانون شکار از او دعوت کرد و اسکندر قانون آن را در مجلس تصویب کرد: «ایده کانون شکار خوب نبود، حالت زشتی داشت و هیچ‌کس به آن اعتقاد نداشت. چند‌ سال بعد برای شکل‌گیری سازمانی جدی‌تر، تلاش کردیم و کانون به سازمان شکاربانی و نظارت بر صید تغییر نام داد. ‌سال 1351 هم این سازمان شد «سازمان حفاظت محیط ‌زیست». 2‌ سال بعد در‌ سال 1353 قانون حفاظت و بهسازی محیط‌ زیست را در مجلس تصویب کردیم که قانون درجه یکی است. در کشورهای دیگر همه وظایف سازمان محیط ‌زیست برعهده 4 وزارتخانه و یک آژانس بود. سواحل، آب، مناطق حفاظت‌شده در کشورهای دیگر، هرکدام در یک دستگاه بود، اما همه اینها در یک جا جمع شده بود.» دست‌های اسکندر می‌لرزد و هر آن، انگشتش را به گوشه‌ای از اتاق نشانه می‌رود و چیزی را به یاد می‌آورد: «اگر همین سواحل که آلودگی زیادی هم دارد، زیر نظر محیط‌ زیست نبود؛ تا به حال آنها را تراشیده بودند.»
البته تصویب قوانین زیست‌محیطی و تشکیل سازمان‌های مرتبط با آن، آسان نبود و به قول او همه از شاهپور عبدالرضا گرفته تا شخص شاه با آن مخالف بودند: «خیال می‌کنید سازمان را در سینی چای به ما تعارف کردند؟ خیر. می‌گفتند این چه چیزی است! دقیقا همان حرفی که سال‌ها بعد، زمان محاکمه‌ام به من گفتند. درنهایت توانستم موافقت شاه و بقیه وزرا را بگیرم. بنابراین تمام مسائل، از حیات‌وحش گرفته تا آلودگی شهرها همگی زیرمجموعه سازمان شدند.» سازمان محیط ‌زیست در زمان ریاست اسکندر فیروز قدرت زیادی در میان بقیه سازمان‌ها داشت و آنها می‌توانستند از ادامه فعالیت دستگاه‌های متخلف جلوگیری کنند، حتی کارخانه سیمان دایی اسکندر در شیراز را بستند و آن‌طور که هوشنگ ضیایی در فیلم یک ساعت از یک عمر گفته است، سال‌ها بعد متوجه این مطلب شدند: «حتی یک تماس نگرفتند که از کار ما جلوگیری کنند.»
تجربه سفرها و شکارهای اسکندر فیروز به او نشان داده بود که تا چه میزان مناطق حفاظت‌نشده در انقراض گونه‌های زیستی موثر است. بنابراین اسکندر، ‌سال 1349 ریاست کنفرانسی را در رامسر برعهده گرفت که درباره حفاظت از تالاب‌های مهم بین‌المللی، به‌ویژه تالاب‌های زیستگاه پرندگان آبزی بود. نتیجه این کنفرانس، تصویب کنوانسیون رامسر بود که به‌عنوان پیمان جهانی در حوزه محیط‌ زیست معروف شد.
در سال‌های نخست شکل‌گیری کانون شکار، سازمان شکاربانی و نظارت بر صید، کمتر کسی در ایران درس محیط‌ زیست خوانده بود. فیروز تنها 4 نفر از دانشگاه شیراز پیدا کرد و بعد از آن مجبور شدند 40 نیروی خارجی به کشور جذب کنند: «باید با چراغ می‌گشتیم تا یک متخصص در این زمینه پیدا کنیم، حتی بیولوژیست هم سخت پیدا می‌شد. سرانجام 200 نفری که در کانون شکار بودند را به 4‌هزار و 500 نفر در سازمان رساندیم. اداره این کشور با وسعت یک‌میلیون و 640‌هزار کیلومتر مربع آسان نبود اما گاردی که برای محیط‌ زیست تشکیل دادیم در 80‌درصد کشور از ژاندارمری بهتر کار می‌کردند. هنوز هم تعدادی از همان محیط‌بانان در سازمان فعال هستند اما سازمان برای آنها اهمیت زیادی قایل نیست.» او البته یک‌سال قبل از انقلاب از سمت خود در سازمان محیط ‌زیست استعفا کرد. بعد از انقلاب او را با اتهام همکاری با طاغوت به زندان بردند، بعد هم به اعدام محکوم شد. به او می‌گفتند این کارهایی که می‌کردی یعنی چه؟ حکم اعدام به طرز معجزه‌آسایی به حبس ابد تبدیل شد و بعد از 7‌سال، عفو شامل حال او شد. روحیه‌ خدشه‌دار اسکندر بعد از آن همه جریانات پیچیده تنها با دیدن جوان‌های علاقه‌مند به محیط‌ زیست به حالت قبل برگشت. «من برای خودم نگران نبودم، همه نگرانی‌ام برای کشورم بود.» او حالا مثل خیلی‌های دیگر درباره اقدامات سازمان محیط ‌زیست نگران است. «هر چقدر فکر می‌کنم نمی‌توانم بفهمم چرا زمانی، رئیس سازمان محیط ‌زیست می‌خواست سازمان را ببندد و بخش‌های مختلف آن را به سازمان‌های مختلف بدهد.»
از غصه محیط‌بانانی که به دلیل دفاع از حیات وحش گرفتارند، گرفته تا سدسازی‌ها، تالاب‌های از دست‌رفته و فعالان محیط‌ زیست که برخی از آنها در زندان هستند، او را نگران کرده. وقت حرف زدن بغضی از گلوگاهش بالا می‌زند، اما به شماره‌ای آن را به درون هل می‌دهد: «محیط‌بان ضابط دادگستری است و اگر در تیراندازی متقابل، شکارچی صدمه ببیند نباید این‌طور برخورد کرد که مثل حالا برای آنها حکم اعدام یا زندان بدهند. مامور دولتی نباید به این مسائل پاسخ دهد. عموی من در زمان شکار کشته شد و این حرف‌ها آن زمان به‌طور قاطع قابل قبول بود. بدن آدم از شدت داغی سرخ می‌شود و از شدت عصبانیت می‌سوزد، انگار زده باشند زیر گوش هر چیزی که به محیط ‌زیست ربط دارد.»
همان‌قدر که از وضع محیط ‌زیست در ایران نگران است، اما آن را در قیاس با کشورهای خاورمیانه بسیار بهتر می‌داند: «زمانی که ما کنفرانس رامسر را برگزار کردیم هیچ‌کدام از کشورهای خاورمیانه در زمینه محیط ‌زیست فعالیتی نداشتند، حالا هم با گذشت بیشتر از 40‌سال همین‌طور است و آنها در زمینه محیط ‌زیست خیلی از ما عقب‌تر هستند. با وجود آسیبی که به محیط‌زیست وارد شده است، همچنان می‌توان به آینده امیدوار بود.» او به‌عنوان رئیس و میزبان کنفرانس رامسر توانست با سخنرانی‌اش موافقت کشورهای عضو را جلب کند. اسکندر فیروز معتقد است که محیط‌ زیست باید تبلیغ شود و از کودکی به مردم آموزش داده شود. او می‌گوید با ندانم‌کاری‌ها دریاچه ارومیه را خشک کردند، کامیون، کامیون خاک وسط دریاچه ریختند تا پل بسازند. دریاچه را خشک کردند و بعد گفتند خشکسالی شده است: «حالا دریاچه‌ای که میلیون‌ها‌ سال زنده بود، این‌طور از بین رفت.» این‌قدر که بغض کرده و فروخورده رمقی برای ادامه حرف‌هایش نمانده است. حالا خبرها را رصد می‌کند، گاه به هم می‌ریزد اما باز وقتی حرف می‌زند، امید دارد. «هیچ چیزی در هیچ کشوری بالاتر از محیط‌ زیست نیست. حیات انسانی، طبیعت، آب، حیوان، درخت و گیاه به همدیگر متصل هستند. نمی‌توانید یکی از این عناصر را خراب کنید و انتظار داشته باشید محیط‌ زیست خدشه‌دار نشود.»
اگر اسکندر نبود، پارک پردیسان که حالا محل اصلی سازمان محیط‌ زیست است، در سال‌های پیش از انقلاب به عرصه 500 هکتاری شهرک غرب اضافه شده بود و حالا پر از آسمان‌خراش بود. ‌سال 1347 باغ گیاه‌شناسی تهران را با طراحی ادوارد ‌هایمز، نقشه‌کش انگلیسی در مساحت 145 هکتار راه‌اندازی کرد. اسفند ‌سال 1353 فیروز در کنفرانس بیابان‌زدایی که با حضور نماینده 22 کشور منطقه برگزار شده بود، درباره ضرورت توجه به این مناطق که جزیی از خاک کشورهاست، سخن گفت. اسکندر بود که با اصراری که داشت توانست این زمین‌های مرغوب و گران‌قیمت را از دست سوداگران نجات دهد.


تعداد بازدید :  589