وقتی میری با چشم تر، چهارمی را هم ببر! | رضوان معین| گربه حیاطمان تازگيها مادر شده. سه تا از نوزادها را برده منزل نو، اما چهارمی جا مانده. از اولش هم معلوم بود زن زندگی نیست، فکر کرده با آمدن بچه کانون زندگیاش گرمتر میشود و میتواند شوهرش فریبرز را در این زندگی نکبتی نگه دارد! نمیداند این مردها هیچکدام به تکهمسری پایبند نیستند. آن هم مردی که از صبح تا غروب سرش توی سطل همسایه است! صدبار گفتم: «جمعشکن سر و گوشش میجنبه!» گفت: «فری داره از کله سحر تا پاچه سوسن عرق میریزه واس خاطر تو راهیامون چار قرون استخون حلال در بیاره.» گفتم: «خیری خانم همسایه بغلی میگفت چند بار کنار باغچه با یه گربه پوزه عملی مچشونرو گرفته.» گفت: «اون زنیکه دلال دمبه اس فری داره باهاش بیزینس میکنه.»آخر فریبرز اگر زن نگهدار بود که پارسال نامزدیش را با گربه چشم سبزه غلامحسین خان اینا به هم نمیزد.حالا هم که شلوارش دوتا شده و هر روز میرود با آن عفریته سر پیشیهای ساده محل کلاه بگذارد و دمبه چینی بهشان بیندازد.