شماره ۱۴۲۶ | ۱۳۹۷ يکشنبه ۲۷ خرداد
صفحه را ببند
کودکی که بعد از 40روز به حرف آمد!

روناك حوادث تلخ و شيرين بسياري از زلزله در خاطر دارد، اما مثل رسالت اين روزهايش يعني برگرداندن اميد به بچه‌هاي زلزله‌زده، از ماجراهاي دردناك مي‌گذرد و خاطرات شيرين را برایمان تعريف مي‌كند. ماجراي پسر خردسالي كه پس از وقوع زلزله و صحنه‌هاي دلهره‌آور بعد از آن، 40روز لب به سخن باز نكرده بود اما اولين كلامي كه به زبان آورد، اميد را دوباره به اعضاي خانواده و هم‌محله‌اي‌هايش برگرداند. رستمي مي‌گويد: «‌التهاب روزهاي اول كه فروكش كرد و امدادگران هلال‌احمر توانستند احتياجات اوليه را برطرف كنند، وظيفه ما به‌عنوان مددكار سنگين‌تر شد. روستا به روستا مي‌رفتيم و به كودكان و افرادي كه در اثر زلزله آسيب‌هاي روحي سختي ديده بودند، كمك مي‌كرديم. بيش از یک‌ماه از زلزله گذشته بود كه به روستاي حسن سليمان رفتم. مادري جوان درحالي كه دست پسر خردسالش را گرفته بود، نزديك من آمد. چشم‌هايش پر از اشك بود. مي‌گفت از شب وقوع زلزله تا همين حالا پسرش حتي يك كلمه به زبان نياورده. ديگر بچه‌ها با شوق و ذوق عروسك‌ها و اسباب‌بازي‌هايي كه با خودمان برده بوديم را ميان خودشان قسمت مي‌كردند اما او با چشم‌هاي بهت‌زده گوشه‌اي ايستاده بود.» رستمي مكثي مي‌كند و ادامه مي‌دهد: «‌به چادرشان رفتم. چند ساعتي با او بازي كردم و برايش قصه و شعر خواندم. از مادر و پدرش هم خواستم به بازي ما اضافه شوند. هنوز آفتاب غروب نكرده بود كه در ميان تعجب همه ما، گفت: خاله من خيلي از زلزله مي‌ترسم. همين يك جمله كافي بود كه چشم‌هاي مادرش اين‌بار پر از اشك شوق شود. وقتي مي‌رفتم، به او قول دادم برايش يك دوچرخه كوچك هديه بياورم. 2ماه بعد كه دوباره به روستاي آنها رفتم، از ميان جمع شاد بچه‌ها به آغوش من دويد و گفت: خاله يادت هست حرف نمي‌زدم؟ وقتي اين را گفت، من هم به جمع شاد آنها پيوستم اما هنوز نتوانسته‌ام قول دوچرخه‌ام را عملي كنم.»

كانكس شادي
اين روزها اما خيابان شاهد سرپل ذهاب، همان محله‌اي كه روناك رستمي و همسايه‌هايش هنوز دورهمي‌هاي عصرگاهي خانم‌هاي همسايه و بازي و شادي بچه‌هاي كوچه را از ياد نبرده‌اند، حال و هواي ديگري دارد. اگرچه به جاي خانه‌هاي قديمي و باصفايش، همه جا پر از كانكس و چادر است، اما صفا و صميميت همسايه‌ها همان حال و هواي گذشته را براي بازماندگان زنده مي‌كند. حال و هواي آشنايي كه بدون شك مديون تلاش‌ها و زحمات شبانه‌روزي دختر قهرمان محله است. جايي كه يك كانكس كوچك كه اگرچه در ظاهر شبيه بقيه كانكس‌هاست، اما در واقع تبديل به خانه اميد اين روزهاي اهالي محله شده است. رستمي مي‌گويد: «‌بچه‌ها نبايد بازي و شادي را از ياد ببرند. اصلا صداي قهقهه آنهاست كه غم و اندوه خيابان شاهد را از بين مي‌برد. روزهاي بعد از زلزله ديدم بچه‌ها ديگر نمي‌خندند. مادران و پدران در غم و اندوه فرو رفته‌اند و كسي به فكر آنها نيست. بايد‌كاري مي‌كردم. تخصصم مددكاري و بازي‌درماني با كودكان بود، بنابراين از پس اين كار برمي‌آمدم. موضوع را كه به اعضاي خانواده‌ام گفتم، آنها هم با من همراه شدند. خانواده ما پرجمعيت است و به همين دليل به ما 2 كانكس داده بودند. مادرم گفت، بقيه اعضاي خانواده در چادر زندگي مي‌كنيم و تو اين كانكس را وقف بچه‌ها كن. حالا اين كانكس تبديل به محل بازي بچه‌ها شده است. دور هم جمع مي‌شويم و نقاشي مي‌كشيم، قصه‌گويي و شعرخواني و كارگاه عروسك‌سازي هم داريم. بازي مي‌كنيم و بچه‌هاي خيابان شاهد حالا خوشحالند.» رستمي با وجود اينكه يكي دو روز در هفته به روستاهاي محروم سر مي‌زند، در همين كانكس براي مادران و بانوان خيابان شاهد هم جلسات مشاوره برگزار مي‌كند. خودش مي‌گويد: «‌از مادران خواسته‌ام درددل‌ها، خاطرات بد و خوبي كه از زلزله دارند، مشكلاتي كه اكنون با آن درگير شده‌اند و... را با من درميان بگذارند تا با كمك هم از اين بحران هم عبور كنيم.»


تعداد بازدید :  320