شماره ۱۴۲۸ | ۱۳۹۷ سه شنبه ۲۹ خرداد
صفحه را ببند
حماقت وقتی جمعی شد، ناپدید می‌شود

سعید اصغرزاده روزنامه‌نگار

انگار همه چیزشتاب دارد. یا دنیا دارد سریع‌تر می‌چرخد یا ما سست‌تر شده‌ایم. شده‌ایم مثل آلیس در سرزمین عجایب؛ باید برای آن‌که هر لحظه از جایی که هستیم عقب‌تر نرویم، بدویم. بدوی مگر چه می‌شود؟ تازه می‌رسی به جایی که بوده‌ای! و برای پیش‌تر رفتن چه باید بکنی؟ حرص و طمع و آز با نان اضافه!
جالب این است که گویی این یک حرکت در هر طبقه اجتماعی به صورت جمعی است. همه عقب می‌مانیم. همه تلاش می‌کنیم و همه این روزها از هم می‌پرسند که چه باید کرد؟ این پول‌های سرگردان در انبان خانه‌هایمان را  -ولو اندک - چه باید بکنیم؟ و دست آخر یورش می‌بریم به بازار سکه، خانه، ماشین و دلار. بورس هم که از اول در دسترس بورس‌بازان و زبانم لال رانت‌خواران اطلاعاتی بوده و هست. وقت وقتش هم که می‌شود گریبان می‌دریم که تحریم می‌کنیم و نمی‌خریم و صدتا پند و اندرز در کانال‌ها و گروه‌های مجازی می‌گذاریم که من آنم که رستم بود پهلوان!
بین خودمان بماند پیش‌قراولان و مدرسانمان هم کم گرایش به مادیات ندارند. همین تبلیغات تلویزیون و قرعه‌کشی‌های من درآوردی آن سرش ناپیدا را ببینید که اگر یک پیامک بفرستی و شاهین بخت و اقبال روی شانه‌ات بنشیند، می‌شود کاری کارستان و از فردا فلان ماشین را سوار می‌شوی و پیش پای فلانی هم بوق می‌زنی و... و اخبار مفاسد اقتصادی و تخریب ویلا و نگه داشتن ویلا و کذا را بشنوید و ..... عجب سبک زندگی مناسبی پیدا کرده‌ایم! همه از صبح به یک سمت می‌دویم و فقط می‌بینیم که جلوتر از ما هم هستند کسانی که می‌دوند و لابد دلیلی دارند و شاید ما هم به همان دلیل آنان می‌دویم حتی اگر ندانیم که آن دلیل چیست!
 الوین تافلر، در کتاب «ثروت انقلابی»، واقعیتی را در چگونگی درک حقیقت در یک اجتماع مطرح می‌کند و مثالی می‌زند از رفتار موش‌های قطبی. این موش‌ها به‌شکل گروهی حرکت می‌کنند و در زمان‌هایی که به یک پرتگاه می‌رسند و پیشروان آنها سقوط می‌کنند، موش‌های دیگر حرکت خود را متوقف نمی‌کنند و به روند حرکت خود ادامه می‌دهند و آنها هم سقوط می‌کنند. تافلر از این مثال و متافور برای همانندسازی چنین رفتاری در جوامع استفاده می‌کند. ( شاید این نقدی است که به طبقه الیت و سلبریتی‌ها وارد می‌شود. خودشان در برج عاج می‌نشینند و تیپشان صدتای آدم را می‌خرد، آن وقت نسخه می‌پیچند که فلان و بهمان کنید و ما می‌توانیم! آنها اخلاقی سقوط می‌کنند چرا که دروغ می‌گویند و ما اقتصادی سقوط می‌کنیم چرا که هیچگاه راست نشنیده‌ایم!)
این نکته را فراموش نکنیم که حماقت وقتی جمعی شد، ناپدید می‌شود! ما نمی‌فهمیم که داریم فرو می‌رویم و خودمان دامن به بدبختی خودمان می‌زنیم. در این میان خود و طبقه خود و طبقه فراتر از خود را می‌بینیم و از طبقه فرودست چشم می‌پوشیم و بر استخوان‌های آنان موقعیت کنونی خود را مستحکم می‌کنیم.
«جومپا لاهیری» د‌استانی د‌ارد‌ به نام «يک د‌ربان واقعي». من د‌استان ر ا برایتان نقل می‌کنم اما قبل از آن به شما می‌گویم که آپارتمان و عناصر مورد‌ اشاره آن د‌ر د‌استان مي‌تواند‌ نشانه‌هايي از يک کشور توسعه نیافته باشد‌. بي‌رحمي و فراموش‌کرد‌ن آد‌م‌هاي ناتوان و ضعيف‌تر د‌ر مقابل تبلیغات رنگین و شعاری که توسط دست‌اندرکاران امور داده می‌شود!
«بوري ما» پيرزنی است که د‌ر راه‌پله يک آپارتمان زند‌گي مي‌کند‌. او از گذشته شاهانه خود‌ با تفاخر زياد‌ ياد‌ مي‌کند‌ و همسايه‌ها با ترحم به حرف‌هاي او گوش و به او کمک مي‌کنند‌. يکي از همسايه‌ها وقتي متوجه مي‌شود‌ بوري ما چون لحاف مناسبي ند‌‌‌ارد‌، شب‌ها نمي‌تواند‌ راحت بخوابد‌، از او می‌خواهد‌ لحاف ژند‌‌ه‌اش را پاره کند‌ تا اين که به زود‌ي براي او لحافي نو بخرد‌. اما چون پد‌ر خانواد‌ه ترفيع گرفته و حقوقشان اضافه شد‌ه به خريد‌ن وسايل تجملي و تفاخر به همسايه‌هاي د‌يگر مشغول مي‌شوند‌. آنها يک کاسه د‌ستشويي د‌ر راهرو نصب مي‌کنند‌ تا بقيه از آن استفاد‌ه کنند‌. همسايه‌ها نيز براي عقب‌نماند‌ن از قافله کارهايي د‌ر آپارتمان انجام مي‌د‌هند‌ که پول خود‌ را به رخ بکشند‌، اما همچنان بوري ماي بيچاره روي روزنامه مي‌خوابد‌ و کسي به او توجه ند‌ارد‌. وقتي د‌زد‌ به آپارتمان نو نوار شد‌ه مي‌زند‌ و کاسه د‌ستشويي را مي‌د‌زد‌د‌، همه بوري ما را مقصر قلمد‌اد‌ مي‌کنند‌ و تصميم مي‌گيرند‌ او را اخراج کنند‌. زيرا حالا د‌يگر آپارتمانشان به يک د‌ربان واقعي نياز د‌ارد‌!

دیدگاه‌های دیگران

م
مهرنوش |
مخالف 0 - 0 موافق
متن عالی بود و جالبه که متاسفانه قشری از جامعه که خودشونو روشنفکر می دونن بیشتر سوار بر موج میشن

تعداد بازدید :  402