شماره ۱۴۳۰ | ۱۳۹۷ پنج شنبه ۳۱ خرداد
صفحه را ببند
گفت‌وگو با ملی‌پوش سابق تیم‌ملی راگبی که در حادثه رانندگی دچار ضایعه نخاعی شد
غافلگیری «سارا» برای ورزش ایران

به‌ناز مقدسی| «سارا عبدالملکی» ملی‌پوش تیم‌ملی راگبی را یادتان هست؟ همان ورزشکاری که‌ سال 94 در حادثه رانندگی به شدت آسیب دید و پزشکان گفتند قطع‌نخاع شده است. حالا دو‌سال و نیم از آن روز می‌گذرد و درحالی‌که بعد از تصادف مجبور شد روی ویلچر بنشیند اما همچنان در میادین ورزشی روی پای خودش ایستاده است. او که به دلیل ناملایمات زندگی مجبور شد با راگبی خداحافظی کند این روزها مشغول تمرین ورزشی جدید است و با توانایی‌ها و انگیزه‌ای که دارد قرار است به‌زودی جامعه ورزش و مردم را با مقام قهرمانی غافلگیر کند.

بعد از گذشت نزدیک به دوسال‌ونیم از تصادفی که شما را ویلچرنشین کرد، حال این روزهای ملی‌پوش سابق تیم‌ملی راگبی ایران چطور است؟
 حال و هوای امروز من خیلی عالی است. تلاش می‌کنم دوباره در ورزش موفقیت کسب کنم و این روزها قید خیلی چیزها حتی دوستانم را هم زده ام. فقط ورزش و تمرین می‌کنم تا بتوانم برای کشورم مقام بیاورم.
الان چه ورزشی می‌کنید؟
راستش فعلا نمی‌خواهم در این رابطه صحبت کنم. وقتی موضوع رسانه‌ای می‌شود عده‌ای شروع به سنگ‌اندازی می‌کنند و ماجرای تمرین و ورزش و انگیزه من به حاشیه می‌رود. به نظر من چیزی که خبری می‌شود ممکن است اتفاق نیفتد.
پس می‌خواهی با رشته ورزشی جدیدت همه را سورپرایز کنی.
بله دقیقا.( با خنده)
می‌دانم که بعد از این‌که بهبودی نسبی‌تان را به دست آوردید تصمیم گرفتید وارد رشته قایقرانی شوید و حتی در این ورزش هم کار کردید. قایقرانی همان رشته‌ای نیست که نمی‌خواهید از آن حرف بزنید؟
شاید قایقرانی باشد! (باخنده) ببینید‌ سال گذشته من در قایقرانی مقام نخست کشوری را به دست آوردم و عضو تیم‌ملی شده بودم و داشتم برای مسابقات جهانی آماده می‌شدم اما مربی‌ام صلاح ندانست و گفتند به دلیل کمبود بودجه نمی‌توانم به مسابقات جهانی بروم. به‌هرحال باز هم معتقدم که فعلا نگویم چه ورزشی انجام می‌دهم و می‌خواهم وقتی به هدفم رسیدم آن موقع به همه اعلام کنم.
خانم عبدالملکی شماعضو تیم‌ملی راگبی بودید اما بعد از تصادف نتوانستید این رشته را ادامه دهید. این موضوع که مجبور به ترک بازی راگبی شدید، سخت نیست؟
من از کودکی عاشق ورزش‌کردن بودم. هیچوقت هم برای من مهم نبود که چه نوع ورزشی انجام می‌دهم و صرفا به یک ورزش خاص علاقه نداشتم. الان هم برای من همین‌طور است. همه بچه‌ها وقتی کوچک هستند و از آنها می‌پرسید دوست داری در آینده چکاره شوی؟ یا می‌گویند دکتر یا معلم. اما من از کودکی دوست داشتم مربی ورزش شوم و یادم است که در همان بچگی از معلم‌های ورزش در مدرسه‌ام می‌پرسیدم شما چطوری معلم ورزش شدید؟!
چرا راگبی را انتخاب کرده بودید؟
من عاشق هیجان هستم و چون راگبی رشته هیجان‌انگیزی بود آن زمان به ورزش‌های دیگر ترجیحش دادم. در کل من ورزش و رقابت را دوست دارم. همیشه دوست داشتم در ورزش تلاش کنم و یکی از بهترین‌های ورزش و مدال‌آوران باشم. بنابراین الان هم همه تلاشم این است که هر ورزشی که انجام می‌دهم جزو بهترین‌ها باشم.
نخستین روزهای بعد از تصادف خبرها در مورد حال جسمی‌تان خیلی ناراحت‌کننده بود و حتی خیلی‌ها فکر می‌کردند که شما دیگر نمی‌توانید هیچ ورزشی انجام دهید. از آن روزهای سخت تا امروز بگویید.
روزهای اول بعد از تصادفم، پزشکی که من را عمل کرد به مادرم گفته بود باید برای دخترتان تختخواب آماده کنید چرا که تا آخر عمرش باید روی تخت بخوابد! اما من هیچوقت نمی‌توانستم این موضوع را بپذیرم و فکر کنم با یک تصادف زندگیم تمام شده! به‌هرحال چند ماه اول به خاطر وضع جسمی‌ام مجبور بودم روی تخت بخوابم اما کم‌کم تصمیم گرفتم دوباره به زندگی برگردم. برای من مهم نیست که نمی‌توانم راه بروم، زندگی ادامه دارد و باید زندگی کنم. به همین دلیل کار درمانی‌ام را خیلی باانگیزه انجام دادم و الان هم یک درمان جدید را شروع کردم و پزشکان خیلی امید داده‌اند که 60 تا 70‌درصد حس‌هایم بر می‌گردد اما حرکت دیگر بستگی به آمادگی بدنم دارد.
خیلی از آدم‌ها بعد از این‌که اتفاق تلخ یا سختی برایشان می‌افتد فکر می‌کنند زندگی‌شان متوقف شده و امیدشان را از دست می‌دهند. این انگیزه‌ای که از آن حرف می‌زنی چیست؟ اصلا چطور یک راگبی باز که با پاهایش در زمین می‌دویده حالا روی ویلچر نشسته اما باز هم این‌قدر امید و انگیزه  می‌تواند داشته باشد؟
منشأ تمام انگیزه‌های من از خانواده‌ام است. پدر و مادرم همیشه به من قدرت می‌دهند و حتی بعد از تصادفم رفتاری با من داشتند که انگار هیچ اتفاق خاصی نیفتاده و من هنوز هم همان دختر ورزشکار هستم. حتی برادر کوچکترم هم همیشه به من انگیزه و امید می‌دهد و همین هم شده که من یاد گرفته‌ام با مشکلات بجنگم. خیلی وقت‌ها از یک سری چیزها ناامید شده‌ام اما وقتی یاد خانواده‌ام می‌افتم دوباره انرژی می‌گیرم. بعد از خانواده‌ام هم یکی از دوستانم خیلی به من کمک کرد. او یک شیرزن کُرد اهل بانه است که همیشه حامی‌ام بوده است.
خانم عبدالملکی شما گفتید که اگر از ورزشی که انجام می‌دهید صحبت کنید ممکن است عده‌ای سنگ‌اندازی کنند. می‌خواهم بدانم در این دوران از طرف چه کسانی ناامید شده‌اید؟
 راستش آنها دوستانم بودند منتها قبل از تصادف! بعد از تصادفی که داشتم ماهیت خیلی‌ها تغییر کرد. افرادی که یک زمانی کنار من بودند، بعد از این‌که شرایط من تغییر کرد باعث ناراحتی من شدند. اما باید این را بگویم که همه ناراحتی من از این افراد نهایتا دو هفته طول کشید و بعد همه این ناملایمات برای من انگیزه شد و حتی قدرت بیشتری پیدا کرد. یعنی به این فکر کردم که سارا باید دوباره خودش را ثابت کند و دوباره قهرمان شود.
یادم است در آن دوران سخت بعد از تصادف شما از فدراسیون راگبی هم گلایه داشتید و گفته بودید حمایت‌تان نکردند.
بله همین‌طور بود. چند باری که در آن دوران به من سر زدند هم به این دلیل بود که موقعیتشان به خطر افتاده بود چرا که نایب‌رئیس فدراسیون به‌خاطر من عوض شد و امکان داشت موضوع فراتر از این برود! اما به‌هرحال وقتی آب‌ها از آسیاب افتاد دوباره همه چیز را فراموش کردند و دیگر سراغی از من نگرفتند. البته من هیچوقت از این موضوع ناراحت نیستم چون تصمیم گرفته بودم با مربیگری راگبی کارم را ادامه دهم اما آن‌قدر سنگ‌های بزرگ جلوی پای من انداختند که مجبور شدم کلا با راگبی خداحافظی کنم و تمرکزم را روی یک رشته ورزشی دیگر بگذارم.
آن زمان خیلی از چهره‌های مشهور ورزشی وحتی بازیگرانی مثل علی دایی و محراب قاسمخانی هم از شما عیادت کردند و پیگیر هزینه‌های درمانتان شدند. هنوز هم این عده خبری از شما می‌گیرند؟
بله هنوز هم بعضی‌ها جویای حال من هستند. مثل آقای سردار آزمون و علی دایی که به اتفاق همسرشان خیلی پیگیر درمان من هستند. آقای قاسمخانی هم از همان روزهای اول تا همین الان با من و خانواده‌ام در ارتباط هستند. اما به‌هرحال بعضی‌ها هم بودند که بعد از گذشت زمان به هر دلیلی کمرنگ‌تر شدند.
چه آینده‌ای را برای خودتان تصور می‌کنید؟
یکی از هدف‌های اصلی من شرکت در مسابقات جهانی مثل پارالمپیک است. ببینید من اوایل در ناملایمات و سختی‌ها خیلی گلایه می‌کردم. از خیلی‌ها انتظاراتی داشتم که برآورده نشد ولی به یک جایی رسیدم که فهمیدم باید از خودم انتظار داشته باشم. من معتقدم وقتی یک کودکی هم زمین می‌خورد بهتر است خودش بلند شود تا راه رفتن را یاد بگیرد نه این‌که دستش را بگیریم تا زمین نخورد.

 

 


تعداد بازدید :  216