شهرام شهیدی طنزنویس
فردا روز قلم است. چه بزرگداشتی بالاتر از اینکه نظر دادن در مورد قلم را به مخاطبان اصلی قلم که همانا صاحبان قلم هستند، بسپاریم. البته بسیاری از پیامهای قلمی منشوری محسوب میشد و ما قادر به اشاعه آن نبودیم. این شما و این مخاطبان قلم ما:
درود بر شما. شعری سرودم برای بزرگداشت قلم عزیز که برایتان میخوانم. «آااااه ... آه که قلمشدن... یا... قلمکردن... آری... آری... آری مسأله این است! نه آنکه عطار بگوید!» با تشکر. مهشید آل قلم هستم از قلمستان.
سلام بر تمامی شما عزیزان زحمتکش. روزنامه شما آگهی ندارد؟ اگر آگهی هم دارید تخفیف فرهنگی هم میدهید؟ چون من کار فرهنگی میکنم و دیگر لازم نیست بگویم هشتم گروی نهم است؟ راستش به علت بیماری و ضعف قوای جسمانی قصد دارم پیش از آنکه دیر شود بجنبم و قلمم را بفروشم. به بالاترین قیمت پیشنهادی. بهعنوان اشانتیون به خریدار یک مقاله آتشین در نقد هرکس او بخواهد ارایه خواهد شد.
بنده کمترین روزنامهنگار هستم و همین حالا یهویی در صف انتظار بیمارستان. چون بیمه ندارم خیلی اخبار بیمه را رصد میکنم. چندوقت پیش خواندم حامد همایون حنجرهاش را بیمه کرده. از آن روز تا حالا سوالی مدام ذهن مرا به خودش مشغول کرده و چون به جواب نرسیدم گفتم با شما مطرحش کنم. یک روزنامهنگار یا نویسنده و شاعر اگر بخواهد مثل حامد همایون خودش را بیمه کند باید قلم نویسندگیاش را بیمه کند یا قلم پایش را؟
بنده شنیدم فردا روز قلم است گفتم خدمت همکاران خوب خودم تبریک عرض کنم و برایشان آرزوی کسبوکار بهتر و تندرستی کنم . همچنین آرزو کنم قلم بیشتری بفروشند و خوش باشند. رامین هستم. « باتری قلمی فروش» از گمرک.
زنگ زدم بگویم چرا با بعضی واژهها بازی میکنید؟ فوتبالیست جماعت قلمش را میزنند آخ نمیگوید آن وقت شما جماعت سوسول... اصلا شما به من بگو. وقتی یک فوتبالیست از دنیای حرفهای خداحافظی میکند چه اتفاقی میافتد؟ آفرین. کفشهایش را آویزان میکند. یعنی وسیله کارش را. خب وقتی شما نویسندگان به دوران بازنشستگی میرسید نمیشود قلمتان را شکست که؟ میشود؟ پس قلمتان را میشکنند و خودتان را آویزان میکنند. خداحافظی است دیگر.
تماس گرفتم این روز عزیز را به بزرگترین صاحب قلم که قلمش جادو میکرد تبریک و تهنیت عرض کنم. درود بر تو که قلم را باز تعریف کردی. ای سعید مرتضوی. ای صاحب بزرگترین «سهو قلم» در تاریخ.
سالها پیش گل آقا شعری بر ورودیه هفتهنامه میزد. مینوشت یک زبان دارم دو تا دندان لق. حالا من بهعنوان یک نویسنده هشتاد ساله عرض کنم بنده و دیگر همکارانم که سر و زبان نداریم -که اگر داشتیم وضع مان این نبود- بنابراین مصداق این شعر هستیم: «یک قلم دارم دوتا دندان لق... میزنم تا زنده هستم
حرف حق».