شماره ۱۴۴۱ | ۱۳۹۷ چهارشنبه ۱۳ تير
صفحه را ببند
کترینگ مامان شهناز

مونا زارع طنزنویس

داستان ما از جایی شروع شد که خانوادگی تصمیم گرفتیم کترینگ بزنیم. چون این روزها همه اعتقاد دارند پول فقط توی شکم است. یک بار هم عمو احمد توی سیزده بدر نطق کرد که «مردم پول هرچی ندن پول غذا میدن» و ما را تحت‌تاثیر خودش قرار داد. برای همین یک روز پاچه‌ها را زدیم بالا و زیرزمین خانه را شستیم و چندتا دیگ توش انداختیم و کترینگ مامان شهناز را زدیم. البته مامان ما پانزده سالی می‌شود که مهاجرت کرده استرالیا و اسمش هم طاهره است. اما اگر از این اسم‌ها نگذاریم کسی به دلش نمی‌نشیند لوبیا پلو با دستپخت بابا قاسم و عمو احمدم را بخورد. باقی‌مان کارهای جانبی را می‌کردیم و توی تراکت تبلیغاتی‌مان هم نوشته بودیم: «مامان شهناز هر شب به این فکر میکنه چه غذایی خوشحالت میکنه.» به نظر خودمان بهترین جمله تبلیغاتی بود که تا آن روز شنیده بودیم. به قول عمو احمد یک ایهام عجیبی داشت که مخاطب را درگیر می‌کرد. همین که مامان شهناز هر شب به غذای فردا فکر می‌کند، یعنی غذا تا شب قبل هنوز پخته نشده. پس یعنی غذای فردا تازه است. و از آن طرف مامان شهناز هرشب به تو هم فکر میکنه. یعنی اگر تو نبودی غذایی هم در کار نبود، پس حالا که هستی امید مامان شهناز را ناامید نکن و غذای فردا را بخر و همه این پیچیدگی‌ها این قدر در شعار ما لایه لایه شده که هر بار عمو و بابا ابعادش را تفسیر می‌کنند و ما هم یک جا یادداشت می‌کنیم که گیج نشویم. کارمان را شنبه آغاز کردیم و تقریبا ظهر سه‌شنبه بود که پلمپ شدیم. البته پلمپ برای تیم مامان شهناز معنای خاصی نداشت چون اصولا از پشت طبقه بالا که خانه ما بود پله می‌خورد توی زیرزمین و از زیرزمین هم پنجره را باز می‌کردیم و غذاها را می‌دادیم دست پیک موتوری. برای همین می‌توانستیم بدون اینکه پلمپ در ورودی را پاره کنیم به کارمان ادامه دهیم. اما چهارشنبه دیگر آمدند همه‌مان را دستبند زدند بردند و خواستند محل پنهان شدن مامان شهناز را بهشان لو بدهیم. ما هم نمی‌خواستیم باورهای مردم بهم بریزد که مامان شهنازی وجود ندارد و همان سرباز جلوی در فقط سه بار از ما کباب تابه‌ای ویژه شهناز را خریده بود و حیف بود با چشم‌های معصومش با عمو احمد و بابا قاسم روبه‌رو شود. حدس می‌زدیم به خاطر پیدا کردن موی سبیل بابا و عمو صدایمان کردند و بی‌مقدمه برایشان توضیح دادیم غذای خانگی را همین چیزها صمیمی می‌کند که رئیس کلانتری گفت:«پس مامان شهناز هر شب به مواد فردا فکر میکنه؟ کجاست؟» عمو احمد و بابا قاسم خودشان را نشان دادند و گفتند:«ماییم بابا!» همه‌مان را انداختند بازداشتگاه و فهمیدیم مامان شهناز اسم قاچاقچی معروف محله پایینی است که چند وقت است فرار کرده. فقط همین را کم داشتیم. بابا توی اتاق دور می‌زد و می‌گفت گفتم بذاریم شهلا ! این احمد گفت شهناز آخرش ناز داره قشنگ تره.» حالا که فکر می‌کنم تمام آن چند روز هم هرچقدر تماس داشتیم توی سفارششان می‌گفتند: «به مامان شهناز بگید قالب کره رو یادش نره!» ما هم دو تا کره برایشان می‌گذاشتیم. به هرحال از سبیل بابا توی غذا آزمایش دی ان ای گرفتند و فهمیدند آشپز خودش است اما از وقتی اسم کترینگ را گذاشتیم بابا قاسم فقط دو تا زنگ خور داریم که آن هم از واحد زندان برادران کلانتری است.

 


تعداد بازدید :  380