شماره ۱۴۴۳ | ۱۳۹۷ شنبه ۱۶ تير
صفحه را ببند
10 پاره کوتاه از یک سفر بزرگ به سرزمین سیستان و بلوچستان
رد پای عشق در سرزمین خشکسالی

| احمد پرویزی|

یک پیامک ساده همه برنامه ریزی ها را به هم ریخت: «مسافر گرامی، با عرض پوزش به اطلاع می رساند پرواز تهران - چابهار فردا صبح مورخ 12 تیرماه هواپیمایی کاسپین باطل می باشد» فرداروز چاره ای نبود جز تغییر مسیر پرواز به سمت زاهدان. حرکت: ساعت سه بعد از ظهر.

در فرودگاه مهرآباد معطل شده ایم؟ دلیلش کمی غیر عادی است. خلبان گفته باید تعدادی از مسافرها و بار هواپیما کم شود. هوا در آن منطقه آنقدر گرم است که هواپیما با این ظرفیت امکان نشستن ندارد. خوشبختانه ما جز کنسلی ها نبودیم. مسافر و بار را سبک کردند. هواپیما با سلام و صلوات و تقریبا با نصف ظرفیت پرید. بالای سر زاهدان که رسیدیم، در مخلوط هُرم گرما و گردوخاک مرغوب، تقریبا از زمین هیچ پیدا نبود.

نیمی از برنامه را از دست داده ایم. رئیس جمعیت هلال احمر و هیأت همراه برای بازدید از مناطق حادثه دیده از خشکسالی قرار بود در سفری دو روزه از جنوب استان پهناور سیستان و بلوچستان سفر خود را شروع کنند تا نواحی شمال. اما حالا در نیمه دوم روز نخست در مرکز استان هستیم. بدون فوت وقت سوار ماشین ها می‌شویم به سوی مناطق جنوبی که عمدتا اهل سنت هستند. چهل کیلومتری که از زاهدان دور می شویم، قطار ماشین ها می پیچد توی جاده خاکی. مسافتی را با پستی و بلندی های زمین سر می کنیم و وقتی صدای ترمز دستی ماشین بلند شد و گردوخاک ها فرونشست روستایی کوچک هویدا می شود که گویا مقدمه ای است برای روستایی بزرگ تر در پس کوه‌های سر به فلک کشیده. متروکه ای بیش نیست اما وقتی صدای ماشین ها مردم را از خانه های خشت و گلی بیرون کشید، عمق فاجعه پیدا می شود.

دکتر پیوندی، رئیس جمعیت هلال احمر، «ده مرده» یکی از نمایندگان سیستان در مجلس و چند تن از مدیران ستادی و محلی رفته اند داخل یک خانه متروکه. خودم را به زور به داخل می رسانم. نفس نمی توان کشید. معتمد محلی در حالی که کنار مرد میانسالی ایستاده، دارد توضیحاتی می دهد که مدام بر نگرانی همه می افزاید: اینجا هیچ ندارند، نه آبی برای آشامیدن، نه غذایی برای خوردن... مردم خودشان را به زاهدان می رسانند و توی اداره جات و مکان های عمومی دبه هایشان را برای چند روز زندگی پر از آب می کنند... اینجا حتی نمی دانند بن کالا یعنی چه؟ یک بار یکی از نهادهای حمایتی آمده بود و بن کالا توزیع کرده بود. تا مدت ها هیچ کسی نمی دانست اینها چیست و به چه کاری می آید...هیچ کاری برای کسب درآمد نیست و تنها پولی که به اینها می رسد همان 45 هزار تومان یارانه است آن هم اگر شناسنامه ای داشته باشند.» رئیس جمعیت هلال احمر از مرد میانسال که کودکانش چهارگوشه اتاق متروک کز کرده اند، می پرسد: شناسنامه داری؟
بله، چهارتا.
یعنی چهار تا 45 هزار تومان یارانه می گیرد. تعداد شناسنامه ها را هم با همین مقیاس به یاد دارد.

آفتاب در حال غروب است. یکی از ریش سفیدان روستای کناری خودش را به اینجا رسانده و اصرار دارد تا هیأت همراه را با خودش به آنجا ببرد. مقامات محلی اما می گویند اگر به آنجا برویم دیگر در تاریکی هوا امکان بازگشت نیست. رئیس هلال احمر حرف های او را همین جا می شنود. لا به لای حرف ها یکی دیگر از مردان روستا خودش را به نزدیکی ما می رساند. بسیار خنده رو است. با همه خوش و بشی  می کند و تعارف بسیار برای شب ماندن. از مال دنیا دو تا گوسفند برایش مانده و چند اصله درخت پسته که آنها هم در حال خشک شدن هستند. سوال خیلی از ما این است که: مگر اینجا پسته هم به عمل می آید؟ پاسخ روشن و صریح است: بله، اما اگر آب باشد.
مرد بلوچ پسرش را هم به رئیس هلال احمر معرفی می کند و درگوشی چیزهایی به او می گوید و با هم می خندند. پسرش اما، به زحمت بیست سالی دارد و توی زاهدان کارگری می کند، البته اگر کاری باشد برای انجام دادن. از لابه لای گپ و گفت ها معلوم می شود که با همین سن کم دو تا بچه قدونیم قد هم دارد. همه ماشاءالله می گویند و می خندند. فکر می کنم ضمیرناخودآگاه روستا، خیلی وقت است خنده هایی چنین به گوشش نخورده باشد. اصرار بسیار مرد بلوچ برای شب ماندن در روستا کم کم دارد رئیس جمعیت هلال‌احمر را هم توی رودربایستی می اندازد. یکی از مقامات محلی استان زیرلب می گوید، اگر شب بمانید همان گوسفندان باقی مانده اش را هم برایتان قربانی می کند. کسی دیگر حتی فکر ماندن هم نمی کند.

شب توی مهمانسرای جمعیت هلال احمر استان سیستان و بلوچستان اتراق کرده ایم. آخرین بازی یک هشتم نهایی جام جهانی از تلویزیون پخش می شود، اما اغلب حواس ها جای دیگری است. چهره خیلی ها دمغ است. از قدیم گفته اندیشیدن کی بود مانند دیدن. اگر توی دفاترشان در تهران نشسته بودند و ده‌ها صفحه گزارش و مستند راجع به سرگذشت غم انگیز مردم این دیار می خواندند به اندازه همین دو سه ساعت گشت و گذار به کار نمی آمد.
دیگر شوق چندانی برای دیدن بازی انگلیس و کلمبیا هم نیست. کلمبیا گل مساوی را که در دقایق آخر بازی می زند، تلویزیون را خاموش می کنیم.  

ساعت 5 صبح بیدارباش می زنند. به هر حال تاخیر دیروز را باید کمی جبران کرد. از صبحانه هم خبری نیست. قطار ماشین ها دوباره به راه می افتد اما این بار به سمت شمال. ویندوزمان که حوالی ساعت هشت صبح بالا می آید، می رسیم به پایگاه امداد جاده ای شهر سوخته. امدادگران صبحانه ساده ای را برایمان تدارک دیده اند که چای زغالی اش بیش از همه چسبید. فرمانداران چند شهر از جمله هامون و هیرمند هم خودشان را به پایگاه جاده ای رسانده اند. فرماندار یکی از شهرها که ضیق وقت را می‌بیند، هنگام صبحانه خوردن شروع می کند به نطق. مشکلات و چالش های شهر را بازگو می کند، ظرفیت ها را نشان می دهد و یاری می طلبد از هرکسی که بتواند گرهی از مردم شهر بازکند.
خنکای صبح تازه دارد از سیستان رخت بر می بندد که دوباره راه می افتیم. مقصد کجاست؟ می گویند: تپه کنیز!

تلفن همراه رومینگ را نشان می دهد. این یعنی اینکه فاصله زیادی تا کشور دوست و همسایه افغانستان نداریم. راننده هم همین را تایید می کند. در هوای طوفانی بیرون ناگهان چند ماشین مسلح به جمع ما اضافه می شوند. لباس های خاکی و ارتشی شان نشان می دهد که مرزداران هستند. از جاده آسفالته دوباره می پیچیم توی خاکی، جایی که راننده می گوید درست بستر رودخانه هیرمند است. باورکردنی نیست. همه جا خشک و برهنه است. چندکیلومتری بعد خانه هایی هویدا می شود، غرق شده در شن. اینجا تپه کنیز است که روزگاری لب ساحل رودخانه بزرگ هیرمند بوده و برای خودش آوازه ای داشته. حالا آن خاطرات، افسانه ای بیش نیست. از ماشین که پیاده می‌شوی، عمق فاجعه دوبرابر می شود. کافی است لحظه ای دهانت را باز کنی، تا شن در اعماق گلویت جا خوش کند. باد و خاک و گرما همه روستا را در آغوش گرفته است. همراه رئیس جمعیت هلال احمر و مسئولان محلی چند خانه ای را سر می زنیم. خانه ها تاریک است، یخچال ها خالی است و کولرهای آبی، مخزن شن و ماسه. در یک کلام؛ به عقل ساده بشری زندگی در این شرایط امکان پذیر نیست.
روستا دو ساعت در روز بیشتر آب ندارد که به لطف آن هنوز چند تایی گاو و گوسفند باقی مانده. حیوان ها هم در این شرایط طاقت نمی آورند. آری اینجا تپه کنیز است در نقطه صفر مرزی ایران و افغانستان. دیگر نشانی از آب نیست، از آبادانی هم. همان است که سعدی گفت: آبی نمانده، جز آب چشم یتیم!

قایق ها، قایق ها، قایق ها. روستاهای این اطراف پر از قایق هایی هستند که حالا یا آبشخور حیوانات شده اند یا محلی برای بازی بچه ها. وقتی آنها را می‌بینی حسرت تا اعماق وجودت نفوذ می کند. در حافظه تاریخی آنها می شود روزگار رونق و آبادانی را مرور کرد. حالا قایق ها از یک ابزار دست ساز بشر به یک نشانه مفهومی تبدیل شده اند که بر نداری و محرومیت دلالت دارد. قایق ها بر پهنه این کویر، سرشار از تناقض و پارادوکس اند و بیش از یک کتاب قطور می شود مفاهیم بزرگ فلسفی را با آنها درس داد.

تا بعدازظهر کارمان همین است. روستا به روستا پی دستاوردهای خشکسالی گشتیم. حادثه ای که طی دو دهه آرام آرام منطقه سیستان و بلوچستان را به خاک سیاه نشانده است و حالا در یک موقعیت بحرانی به سر می بریم. چه باید کرد؟
مسئولان هلال احمر می گویند برای بررسی های میدانی به منطقه آمده اند. این یعنی اینکه در مفاهیم عملیاتی آنها حادثه ای رخ داده است، مثل سیل، مثل زلزله. با این تفاوت که زلزله آنی می آید و همه را درگیر خود می کند. اما خشکسالی امری ملموس و ناگهانی نیست. به تدریج اتفاق می افتد و چون تبعات آن یکباره نیست، توجه زیادی را به خود جلب نمی کند. بنابراین آسیب دیدگان کمتر مورد لطف و توجه قرار می گیرند و این یعنی مرگ تدریجی.
به خانه باز می گردیم درحالی که سفر هنوز با ماست. تلخ بود و تاثربرانگیز اما شیرینی امید را هم با خود داشت. سرزمین سیستان، جایی که رستم روزگاری برای خودش یلی بود حالا مکانی است که در آن خشکسالی برای خودش رستمی شده است. مطمئنا کسی را یارای درافتادن با سرپنجه های این غول بی شاخ و دم نیست اما اگر بتوان مرهمی بر دردهای مردم رنج دیده گذاشت، گامی به جلو بر داشته ایم. هلال احمری ها همت کرده اند، اما جز با یاری همه رسیدن به مقصد ممکن نیست. درست که «چنان خشکسالی شده» در این سرزمین، اما می شود رنج های گران را کم کرد، تنها اگر همه یاران «عشق» را فراموش نکنند.

کام مان تلخ است، اما...
از استان پهناور سیستان و بلوچستان در مسیر بازگشت به تهران هستیم. کام مان البته از آنچه چشم هایمان دیده تلخ است. دو دهه خشکسالی در این استان بزرگ حالا به مرحله بحرانی رسیده و شرایط در برخی مناطق به گونه ای است که واقعا ادامه زندگی ممکن نیست. جمعیت هلال احمر مثل هر حادثه دیگری وظیفه دارد تا به آسیب دیدگان کمک کند. اگرچه نمی توانیم با بروز خشکسالی مقابله کنیم، یا بهتر است بگویم اساسا جمعیت هلال احمر وظیفه ای در این زمینه ندارد، اما تسکین آلام حادثه دیدگان و امدادرسانی به آنها وظیفه سازمانی و انسانی ماست. انشاءالله با برنامه ریزی مناسب بر اساس بررسی های میدانی تلاش می کنیم تا شیرینی کمک به این مردم صبور از تلخی کام مان بکاهد.

 


تعداد بازدید :  350