شماره ۱۴۴۵ | ۱۳۹۷ سه شنبه ۱۹ تير
صفحه را ببند
فلکه اول

پیس، هوی و بچه!  | شهاب نبوی|   از همان اول، ما از آن خانواده‌هایش بودیم که عشق و علاقه بیرون و درون و کلا همه جایمان موج می‌زد. مثلا همیشه مامان، بابا را با کلمه عاشقانه «هوی» خطاب قرار می‌داد. این‌قدر به بابا «هوی هوی» کرده بود که این ملکه ذهن ما هم شده بود و هروقت نان خشکی می‌آمد توی کوچه‌ و داد می‌زد: «هووووی، نون خشکیهههه.» ما همان «هوی» اول را که می‌شنیدیم، فکر می‌کردیم بابا آمده و می‌دویدیم توی کوچه. حتی یه چندباری خود بابا هم وقتی این صدا رو شنیده بود، سرش را تا زیر ناف از پنجره برده بود بیرون تا ببیند چه کسی دارد صدایش می‌کند. خب مامانم کلا آدم خشکی بود و  زیاد عاطفی نبود؛ در عوض بابا خیلی عاشقانه مامان را صدا می‌کرد و لقب مامان «پیس پیس» بود. یعنی بابا هروقت می‌خواست صدایش بزند، می‌گفت: «پیس پیس، بیا اینجا!» یا «پیس پیس، یه چایی میاری؟» یا حتی خیلی‌ عاشقانه‌تر، بارها دیده بودم که بهش می‌گوید: «پیس پیس، عاشقتم. پیس، پیس برو منم
الان میام.»
منم «بچه» بودم. یعنی نه اینکه بچه باشما؛ یعنی در واقع بچه بودم، اما علاوه‌بر اینکه بچه بودم، اسمم هم «بچه» بود. دور از جان مثل این گوسفندها که با اسپری روی‌شان می‌نویسند که صاحبشان چه کسی هست تا با بقیه قاطی نشوند، مامان، بابای منم لقب همدیگر را با  «بچه» قاطی می‌کردند و من را صدا می‌زدند. مثلا بابام همیشه می‌گفت: «پیس بچه، برو نون بخر.» یا مامانم می‌گفت: «هوی بچه، این آشغالا رو بذار جلوی در...» الان هم سر پیری می‌خواهند برایم یک خواهر به دنیا بیاورند. دارم سوت زدن یادشان می‌دهم که اسم خواهرم را هم بذاریم «سوت.» حالا چون دختر است سعی می‌کنم، سوت بلبلی یادشان بدهم.

 


تعداد بازدید :  319