شماره ۱۴۴۵ | ۱۳۹۷ سه شنبه ۱۹ تير
صفحه را ببند
رضا شاهرودی: زلف بر باد مده

|  حنا حیدری|

رضا شاهرودی یک انقلاب محتوایی در کراش‌های من و همه همنسلان من بود. پایان کراش‌های سبیل‌دار. مردهای گردن کلفت و هیکلی. پایان موقتی برتری عضله بر چشم و ابرو و چتری بر زور بازو. اولین بار که دیدمش جلوی در دبیرستان بود. پیرمرد دستفروشی موقع تعطیلی دبیرستان ما جلوی در بساط می‌کرد که منبع تامین وسایل و تجهیزات عشقی و احساسی ما بود. دفترچه خاطرات قفل‌دار می‌فروخت و از این پلاک‌های گردنبند که حروف انگلیسی داشت و هرکس یواشکی می‌رفت و حرف اول عشق خودش را انتخاب می‌کرد. آن روز به خصوص، چند تا پوستر آورده بود از بازیکن‌های فوتبال. وقتی برای اولین بار چشم‌در‌چشم پوستر رضا شاهرودی شدم برای چند لحظه قلبم از حرکت ایستاد. موی لخت؟ فرق از وسط؟ چطور ممکن بود؟ فرق یا از چپ به راست بود یا از راست به چپ. مگر می‌شد که مو را از وسط به دو طرف برد؟ برای من که از فوتبال فقط علی دایی و کریم باقری را می‌شناختم این یک ترک احساسی قوی بود. سبیل نداشت؟ خدای من.
رضا شاهرودی مثل بمب در دبیرستان ما صدا کرد و باعث تجدیدی نصف بچه‌های کلاس شد. مشکل اصلی تعداد زیاد رقبا بود. از سی‌ودو نفر دختری که تو کلاس بودیم بیست‌وهشت نفر عاشقش بودند و برایش جان می‌دادند. البته به جز معلم بهداشت، ناظم، مسئول بوفه و معلم ادبیاتمان که این آخری از همه نابودتر بود و عکس شاهرودی را چسبانده بود صفحه اول کتابش و وقتی مدیرمان چشمش به آن خورده بود؛ الکی گفته بود: «این یه شاعر خیلی بزرگه که غزل و شعرهای عاشقانه خیلی خوبی میگه».
از چهار نفر باقی مانده دو تا عاشق نیما نکیسا بودند. یکی افشین پیروانی (که موی لخت داشت و سبیل و یک‌جورهایی تلفیق سنت و مدرنیته بود) و آخری هم به خاطر سلیقه خاصش عاشق محمد خاکپور بود. یعنی میزان تقاضا منطقی بود و فقط عرضه کم کراش باعث ایجاد حباب شده بود. شما فرض کن در یک محیط بسته مثل کلاس درس، بیست‌وهشت تا عاشق سینه‌چاک (که معشوق همه‌شان هم یکی است) هر روز با هم زندگی کنند. جنگ سختی بود. اگر یک لحظه حواست پرت می‌شد، عکس شاهرودی را از تو کیفت می‌زدند. کارت بازی‌اش که زیر عکسش تعداد بازی‌های ملی و تعداد گل‌هایش را نوشته بود؛ با قیمت بالا در بازار سیاه نزدیک آبخوری به فروش می‌رفت و دکه روزنامه‌فروشی به خاطر فروش روزنامه‌هایی که عکس شاهرودی داشت سه برابر روزنامه‌های عادی پول می‌گرفت.
برای پیروزشدن در این رقابت سخت، از صاف کردن موهای وزوزی‌ام شروع کردم. یک نفر با آن موهای لخت فرق از وسط چطور می‌توانست از منی که هر روز صبح سه ساعت موهایم را شانه می‌کردم تا وزوزهایش از تو هم باز شوند علاقه‌مند شود؟
در گام دوم سعی کردم به فوتبال علاقه‌مند شوم. این کار را برای نزدیک شدن به رضا جانم شروع کردم ولی تاثیرش برعکس بود. دیدن فوتبال‌های خارجی همان و باز شدن پنجره‌ای جدید به کراش‌های جذاب همان: مالدینی. دل‌پیرو. باتیستوتا. بکهام.
آغاز فصل جدیدی از زندگی من: کراش‌های بین المللی.


تعداد بازدید :  347