علیرضا زرین متولد سال ۱۳۳۱ در صحنه در استان کرمانشاه است. او از نویسندگان پرکار ایرانی است که جهان شاعرانه شگفتانگیزی دارد. با دو زبان فارسی و انگلیسی مینویسد و در دو اقلیم معرفتی شرق و غرب، مخاطبان خود را دارد. وطن در شعرهای او عطر خوش دامنههای البرز را میپراکند و جان مخاطبان خود را به تماشای مرغزاری میخواند که آهوان دشتها، در سرسبزی و طراوت جادوییاش میخرامند. غمی شیرین در متنهای زرین او را به یکی از نویسندههای امروز جهان مبدل ساخته که برای بهروزی و مهربان زیستن قلم میزنند. او از ستایشگران فضیلتهای ناب انسانی است که در هیاهوی هیچ و پوچ جهان، گم میماند. تاکنون بخشی از آثار دکتر زرین که دارای مضامین عمیق انسانی است به زبانهای مختلف دنیا ترجمه شده و مقالههای زیادی نیز در رابطه با آثار او به رشته تحریر درآمده است. یکی از شانسهای من در زندگیام همصحبتی با اوست و فاصله دههاهزار کیلومتریمان با یکدیگر، مانع از این نیست که نتوانیم از دغدغههای مشترکمان صحبت کنیم. او معلم دانشگاههای آمریکاست. جانش برای وطن میتپد و دلش، در گرو ارزشهایی است که رگههایی از آنها را میتوان در متنهای او، گزارههای معلمیاش با دانشجویان نقد ادبی و جستوجویش در پژوهشهای گرانسنگ او به نظاره نشست. در گپ و گفتهایی بسیار به موضوعی رسیدم که به شایستگی میتواند در زمره مجموعه موضوعاتی باشد که جای انتشارش «شهروند» است: ادبیات فارسی و قدرت شگرفش در تربیت فضیلتهای شهروندی. شاهد مثال آوردن در این خصوص کم نیست اما چیزی که سبب پنهان ماندن این قابلیت سترگ ادبیات فارسی در مراودات روزمره شهروندی شده، همانا بیتفاوتی یا شاید، قهر ما با ریشههای فرهنگی خودمان است. این قهر هر چند در لایههای پنهان زندگی و شخصیت تکتک ما ریشه دوانده و ناپیداست اما، تاثیرات تخریبیاش را میتوانیم در معمولیترین رفتارهای روزمرهمان دید. شاید بخشی گسترده از رنجهایی که امروز هرکدام از ما بار سنگین و بیحاصلشان را بر دوش جانمان میکشیم ریشه در همین قهر مان داشته باشد؛ قهر با ریشهها. اینکه چگونه و از کجا میتوانیم مسیر آشتی با خودمان را پیبگیریم بسته به درک نیاز ما به آشتی با خودمان است. ما اکنون در حالتی تلخ بسر میبریم: با صدهزار مردم تنهاییم، بیصدهزار مردم تنهاییم! شاید بهتر آن باشد که برای یافتن قدمگاهی مطمئن، پا به پای رودکی، سفری به خویش داشته باشیم. همسفری با دکتر علیرضا زرین در این مسیر زیبایی و حلاوت خود را دارد.
جناب دکتر زرین برای ورود به بحث بفرمایید که شعر کلاسیک ایران در جهان امروز چقدر
مخاطب دارد؟
البته این پرسش بسیار گسترده است و من نمیتوانم پاسخی بسزا به آن بدهم. من آماری در این زمینه ندارم و تا آنجایی که میدانم، پژوهشی درست و حسابی هم در این مورد انجام نگرفته است. اما در کل میشود گفت که سترگی ادبیات کهن ما بر اهل فن و عاشقان پر و پا قرص ادبیات در جهان پوشیده نمانده و نیست. آنها که خواستار شعر ناب و ادب والا هستند خیام، فردوسی، عطار، بابا طاهر، رومی، سعدی، حافظ، نظامی و... را از راه ترجمه کم و بیش دریافتهاند و به عظمت جهان شاعرانه آنها پیبردهاند. با این همه هنوز جا دارد که مخاطب این شاعران ما بیشتر شود و ترجمههای بهتر و بیشتری از آثار بزرگان شعر و نثر ما صورت پذیرد.
مثلا ازراپاند در چکامههایش(کانتوهایش)، نام فردوسی را به رسمالخط فارسی گنجانده است. این دلیل بر آن نیست که او تمام شاهنامه را خوانده بوده و فهمیده است. ولی اینقدر هست که فردوسی را گرامی دارد و تلاش خود را در شعر با کار توانفرسای فردوسی در شاهنامه در نظر بگیرد و اینقدر هست که بر مبنای احترامش برای خیام، نام فرزندش را «عمر» بگذارد. زمانی خیام مشهورترین شاعر ایرانی در جهان انگلیسی زبان بود و اکنون بیشک این مقام به مولانا جلالالدین بلخی یا رومی رسیده است و تازه، آنکس که بیشتر مترجم و معرف او بوده، دستکم در ارتباط با شعر او و شعر کهن پارسی، مترجمی کمظرفیت و نسبت به زبان پارسی تنها دارای خردهای بضاعت است. متاسفانه او در ارتباط با شعر انگلیسی هم چندان آش دهنسوزی نیست. این تنها نظر من نیست. برخی دوستان دانشور و شاعر دیگرم که ایرانی و آمریکایی هستند هم اینگونه نظری دارند. اما جهان پهناور است و زمان گویا بیانتهاست. همیشه گفتهاند که بالاخره در طول زمان سره از ناسره تمیز داده خواهد شد. «او» هم بههرحال در فرآیند شناسایی مولانا بیاثر نبوده است، هرچند تنها از دریا، قطرهای را برداشت کرده است حتی اگر خودش فکر کند که شانه به شانه مولانا ساییده یا به همین خاطر است که در ایران هم از او تجلیل کردهاند. از سوی دیگر هر از چندگاهی در انگلیسی ترجمهای تازه میبینیم از شاهکاری در شعر کهن مان، اما متاسفانه همیشه درحدی بسیار نازلتر از خود اثر در زبان اصلی است.
به نظر میرسد که قبل از هر چیز تجربه ترجمه شعر فارسی برای آشنایی با درون ساخت زبان شاعرانه ما است...
ترجمه آثار قلههای شعری ما کار سادهای نیست. خود من بیش از 20 غزل از حافظ را به انگلیسی برگرداندهام ولی فقط یکی از آنها را واقعا دوست دارم. این کار را از حدود 20سال پیش شروع کردم و هنوز زیربار این 20 غزل ماندهام. همان یکی را منتشر کردهام و البته از چند دوست شاعر آمریکایی هم نظر خواستهام. ترجمه شاید دشوارترین کنش ادبی است، اگر درست و به جا و مربوط و مبسوط انجام بگیرد و در زبان هدف هم اثری درخور توجه و زنده و پایا به وجود بیاید. هردمبیل و با شتاب و از سر مسابقه و رقابت و به میل بازار و با چشم و همچشمی میشود متنها را شخم زد و پیش رفت و فقط شیار ایجاد کرد و به هیچ ثمری نرسید. حتی اگر دانهها را هم در خاک بگذاریم، باز کلی کار و کشت باقی است که پشتکار، دانش، ذوق و حتی نیایش، الهام و نیت پاک میطلبد. بهرغم اینگونه برخورد، بازهم جای شکرش باقی است که توجه به شعر و ادب ما از هروقت پیش بیشتر است و بیشتر از این هم خواهد شد. من امیدوارم که روزی ویژگیهای فرهنگی و بومی ایرانزمین بیشتر و بیشتر در جهان مخاطب پیدا کند. سینمای ما کم و بیش این کار را آغازیده و همانطور که گفته شده، همچون موسیقی سنتی ما، بیشک آبشخورش در شعر و فرهنگ ما است.
با توجه به تجربه تدریس شما در دانشگاههای آمریکایی، بیشترین آشنایی مردم در غرب با چه نوع شعرهایی است؟
این پرسش شما هم مانند پرسش پیشین، بسیارگسترده و پاسخ مناسب به آن دادن دشوار است. من میتوانم بگویم که بیشتر مردم انگیسیزبان و انگلیسیخوان، عاشق ترانه هستند، یعنی واژگانی که با موسیقی همراه باشند. سنت فرهنگی در آمریکا (و انگلستان) اینگونه است. حتی پیش از حضور پرغوغا و هیجانانگیز گروه بیتلها، رولینگ استونز و باب دیلن، ترانهها و موسیقی بود که هویت فرهنگی و سرنوشت قومی مردم آمریکا را بیش از هرگونه دیگر هنری بازگویی میکرد و بازتاب میداد تا اینکه سینما هم آمد و همیشه با موسیقی و در پی آن، با ترانه همراه شد. این نیست که مثلا والت ویتمن را آمریکاییها گرامی نمیدارند و نمیخوانند، ولی در مقایسه با باب دیلن، وایت ویتمن کمتر در حافظه عمومی مردم آمریکا حضور دارد. شاید اگر ویتمن هم ترانهسرا بود و گیتار به دست و از ته صدایی هم برخوردار بود، سرنوشت شعرش همانند ترانههای دیلن از عزت بیشتری برخوردار میشد. از سوی دیگر آمریکا شاعرانی دارد که کم و بیش شهرت عام دارند و دستکم یکی، دو شعرشان در هر کتاب درسی ادبیات دبیرستانی و دانشگاهی یافت میشود، شاعرانی مانند ادگار آلنپو و رابرت فراست. پو شهرتی عظیم دارد زیرا که برخی داستانهای بینظیر او به صورت فیلم هم اقتباس شده است و فراست، سمت ملکالشعرایی آمریکا را عهدهدار بود و نخستین شاعری شد که در مراسم سوگند یک رئیس جمهوری- جان کندی- حضور یافت و شعرخواند. او همچنین شاعری است که توانسته است شعر سهل و ممتنع بگوید. در وهله نخست، شعر او به شکل فریبندهای ساده است، اما از ژرفایی بسیار زیبا و پر معنا برخوردار. در کل شعر سهل و ممتنع پرخوانندهترین شعر در زبان انگلیسی و شاید در هر زبانی است. شاهکارهای شعری ما نیز اینگونه هستند. چه شعر فردوسی باشد چه خیام، رومی، حافظ، نیما و فروغ. اگر کسی در این زمینه شکی دارد، بد نیست بار دیگر به سروقت دریافت رازمانایی و پویایی شعرهزار ساله شاعرانی چون رودکی، فردوسی، بابا طاهر و... برود و در این زمینه پژوهش، دقت و غور کند. چرا در پسهزار سال هنوز این ابیات بسیار ساده و درخشان از ابوحفص سغدی، آهنگی بسیار زیبا را در ذهن ما مینوازد:
آهوی کوهی، در کوه چگونه دوزا
چون ندارد یار بییار چگونه دوزا؟!
پاسخ من آن است که زیرا اینگونه شعر، سهل و ممتنع است. البته، هر کس آزاد است به هر نوع و شکلی که میخواهد بسراید، اما در ادبیات دنیا، شعر سهل و ممتنع همیشه از اقبالی بیشتر در نزد خاص و عام شعرخوان برخوردار بوده است و سترگی شعر ما در آن است که شاعران بزرگ ما از گذشته دور به این راز پیبردند و در عمل توانستند، به شکل شگفتآمیزی به اجرایش درآورند. برگردان این معجون سحرآمیز سهل و ممتنع در زبانهای دیگر کار هر مترجمی نیست.
دکترزرین! شما ادبیات تدریس میکنید. بهنظر شما و با توجه به شناختی که از فضای ادبیات ایران دارید، مردم جهان از ادبیات چه توقعی دارند؟
بیشک در مقام نخست، مردم خواستار آن هستند که ادبیات آنها را در سفری دور و دراز همراهی کند یا محملی شود برای اینگونه سفر؛ سفری بیدرد سر و بیخطر اما پرهیجان و پرماجرا. در طول این سفر هم آنها دوست دارند که چیزهای تازهای بیاموزند و یاد بگیرند، درست همان توقعی که از فیلم و سینما دارند. البته نسل جوانتر حال و حوصله نسل مسنتر را ندارد و تمایلاش به خواندن کمتر است و دنیای ادبیاتاش در ترانه، سینما، یوتیوب، اینستاگرام، توییتر و... خلاصه میشود که زحمت و خرج کمتری دارد و زیاد هم وقت نمیبرد و خودش عملا حتی مختصرتر از خلاصه است. پس تفریح، تفرج، سرگرمی و یادگیری دانش تازه به زبان ساده، عواملی است که در توقعات عموم مردم از مطالعه ادبیات گنجانده شده است. البته این همان ادبیات در سطح همگان است و در ساحت پاورقیها و گزارشهای آنی و فوری اینترنتی و امثالهم.
این ماجرا آیا عمومیت دارد؟
خوانندگان خاص و ادبیات خاص هم داریم. یعنی کسانی که دوست دارند ادبیات برای آنها سفری معنوی هم در بر داشته باشد و در این سفر حاضرند از گذرگاههایی صعبالعبور هم بگذرند و خطر کنند و به اینگونه خود را در معرض و مسیر یک تغییر و تحول روحی، اخلاقی و انسانی قرار بدهند. اینگونه خوانندگانی و اینگونه ادبیاتی البته در تمام سطوح هنری و فرهنگی نیز یافت میشود و قرینههایی هم در سینما، تئاتر، نقاشی، موسیقی و الخ... دارد. اساسا شاید ادبیات اینگونه بود که زاده شد و نضج گرفت و عمومیت یافت. صدای فرد بود که به صدا و خواستههای جمع میپیوست. شامنی که جادو و جمبل بلد بود و قبیله به قدرت سحرآمیز او ایمان آورد و مسحورش بود. ادبیات بیشک از سطح شفاهی به بعد نوشتاری و مکتوب رسیده است. این است که برخی از خواستههای نخستین و بدوی، هنوز با ما هستند. ادبیات باید ما را مسحور کند و با سفر به جاهای تازه ببرد و آموزههایی هم برای ما داشته باشد.
مسأله مهاجرت اندیشهها یکی از بزرگترین موضوعات جهان است. بسیاری از اندیشمندان و اهل اندیشه و فرهنگ با مهاجرت به دنبال یافتن زندگی بهتر برای خود هستند. به نظر شما آیا چنین اتفاقی در مهاجرت میافتد؟
به هرحال مهاجرت بخشی بزرگ از سرنوشت بشر است. اگر سرنوشتی را که علم برای بشر رقم زده است بپذیریم، خواهیم دید که همه مردمان روی زمین در اصل از آفریقا به سرزمینهای دیگر مهاجرت کردهاند و هیچ دورانی وجود نداشته است که بشر به عللی از مهاجرت دست کشیده باشد. بیشتر اوقات هم نتیجه این گذارها کشف و گسترش افقهای تازه بوده است. شاید اگر مولای روم با خانوادهاش در کودکی یا نوجوانی از بلخ به روم شرقی نمیرفت، هیچگاه به مقامی که رسیده، دست نمییافت. شاید اگر نیما از یوش یا اخوان ثالث از مشهد به تهران نمیآمدند هیچ کدام، شاعرانی سرآمد نمیشدند. آهنگ و نرخ مهاجرت اما در دوران حاضر بسیار فزونتر از هروقت پیشین است و با خشکسالی، قحطی و شرایط دشوار دیگر زندگی، چه بسا ابعادی بسیار گستردهتر نیز خواهد یافت. مثلا نگاه کنید به مهاجرتهای عظیمی که از افغانستان و عراق به ایران صورت گرفته است. مسلما اهل اندیشه و فرهنگ هم در این میان بودهاند و آنهایی هم که اهل فرهنگ و اندیشه نبودهاند حتما به آن خاطر نیست که دوست ندارند و نمیخواهند اهل فرهنگ و اندیشه باشند. دوستانی آمریکایی دارم که به خاطر فرهنگ و سیاست آمریکا، این کشور را ترک کرده و به جاهایی مثل فرانسه، کانادا و حتی تایوان رخت کوچ بربستهاند. من خودم 9سال پیش از وقوع انقلاب، وقتی که نوجوانی بودم به آمریکا آمدم و در آن زمان قصدم فقط تحصیل بود. ولی بعدها به تشکیل خانواده و اقامتی بسیار طولانی انجامید... «که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکلها». با این حال در تمام این سالها اما عشق اصلی من زبان و ادب فارسی و فرهنگ و تمدن و مردم ایران بوده است و این همه را بیشتر فقط در ایران است که میشود به شکل لایزال و بیواسطه یافت و دریافت.