درد دلهای یک پراید! | شهاب نبوی| چند روز پیش رفتم یه دوری با ماشین بزنم و چهارتا مسافر سوار کنم که لااقل پول بنزین و تعویض روغنی و سیگار و غذا و دارو و اجاره خونه و قسط وام و اینا دربیاد. بعد تا گفتم خدایا به امید تو و خواستم استارت بزنم، یه ندایی از داخل ماشین اومد که «داداش، میخوای برات بربری هم بخرم و امشب برات برم خواستگاری؟» گفتم: «صدا قشنگ، تو کیستی؟!» گفت: «من پرایدِتَم.» گفتم: «منم بنزِتَم به مولا.» گفت: «من تا حالا به تو بدی کردم که همیشه علیه من تبلیغ میکنی؟» گفتم: «به من که نه؟ اما به خیلیا کردی.» گفت: «داداش، من خودم خوبم، دور و بریام بدن. من که خودم، خودم رو تولید نمیکنم. داداشم، پیکان رو نگاه کن، چند سال تخریبش کردید، بعد که انداختینش دور آیا حرفی زد؟ آیا فحش داد؟ آیا اغتشاش و تظاهرات راه انداخت؟ رفت یه گوشه برای خودش نشست. نگفت ایشالله این دیگی که برای من نجوشید، برای پراید و پژو هم نجوشه. علیه هیچکس هم افشاگری نکرد. با خودش گفت، یه پیکان تلخ بهتر از یه تلخی بیپیکانه. بعد از بازنشستگی هم تازه یادش نیفتاد طرفدار آزادی و دموکراسی بین خودروها بشه و رفت یه گوشه توی گاراژ رحیم پاره پوره برای خودش پیدا کرد و شد لونه یاکریما. پسر جون، منم خودم خودمو که تولید نمیکنم. من خودم از روی شماها خجالت میکشم. من اینقدرا نمیارزم وجدانا. لیاقت شماها بیشتر از منه...» بعدشم دستش رو کرد توی جیبش و توی افق محو شد. هرچی هم گفتم: «بابا، بیا به خدا من قسط دارم، لازمت دارم.» گوش نکرد و رفت تا یه بلایی سر خودش بیاره. خلاصه این حیوونی خودش موجود بدی نیست، پا سوز تولیدکنندههاش شده.