شماره ۱۴۵۲ | ۱۳۹۷ چهارشنبه ۲۷ تير
صفحه را ببند
مهيار؛ يار ماه

شهروند| به زحمت نايلون‌ها را جابه‌جا مي‌كند. كتاب‌ها را به تناسب قُطرشان كنار هم در نايلون‌ها مي‌چيند، شايد بتواند كمي راحت‌تر  آنها را حمل كند. روي تز دكترايش كار مي‌كند. اهل كتاب خواندن است و از اين كار لذت مي‌برد.«بايد كتاب زياد بخوانيم، اصلي كه متاسفانه فراموش شده است.»
«كيميا» ريزنقش است با صورتي استخواني، موهاي فر و پوست برنزه. ظاهرش نشان از دانشجوي مقطع دكترا ندارد. جوان‌تر به‌نظر مي‌رسد و به سبك‌وسياق مُد تابستان لباس پوشيده است. رنگارنگ و زنده. قصه‌اش را كه مي‌پرسم، لبخند مي‌زند.«واقعا دوست داري قصه‌ام را برايت تعريف كنم؟ چه خوب كه قصه‌هاي آدم‌هاي معمولي را مي‌نويسيد. معمولي بودن آدم‌، قصه‌هايتان جذاب است.» قصه‌اش را جذاب نمي‌داند. زندگي‌اي معمولي‌اي را در خانواده‌اي ساده شروع كرده و با حمايت خانواده درس خوانده و كاري براي خود دست‌وپا
كرده است.
«روند طبيعي‌اي را در زندگي‌ام طي كرده‌ام اما در دوران كارشناسي هم‌خوابگاهي داشتم كه ديدم را به زندگي تغيير داد و حالا دوستي عميقي بينمان به وجود آمده است.» روي نيمكتي مي‌نشينيم تا قصه «مهيار» را برايم تعريف كند. نايلون‌هاي كتاب را گوشه‌اي مي‌گذارد و در سايه‌اي آرام مي گيريم تا نفس تازه كنيم. «اغلب دانشجويان 19-18سال بيشتر نداشتند اما «مهيار» 28سال را پر كرده بود و دانشجوي ترم اول علوم‌اجتماعي شاخه پژوهشگري بود.» اتاق‌هاي خوابگاه 4نفره بود. دانشجوياني از شهرها و روستاهاي مختلف. «مهيار از روستايي كوچك از استان لرستان بود و در تمام 4سال يك‌بار هم به روستايشان سر نزد.»
يكي از سرگرمي دانشجويان شب‌نشيني‌ها و دورهمي‌هاست اما هيچ‌گاه در اين دورهمي‌ها «مهيار» به چشم نمي‌خورد تا مبادا كسي سوالي از او بپرسد.«خيلي درس مي‌خواند و كتاب‌هاي غيردرسي هم بخشي از برنامه‌هاي روزانه‌اش بود.كم غذا مي‌خورد؛ گاهي اوقات يك تخم‌مرغ را در دو وعده مي‌خورد. سينما و تفريح كاملا تعطيل بود. بيشتر اوقات تنها او را با يك لباس مي‌ديدم. يك دست لباس براي خوابگاه و لباسي براي دانشگاه.» تنها چيزي كه بچه‌هاي خوابگاه از «مهيار» مي‌دانستند در اين خلاصه مي‌شد كه پدرش را از دست داده است، اگرچه خبر مرگ ناگهاني يكي از برادرهايش هم او را در ماتمي عميق فرو برد اما اين مساله هم بهانه‌اي نشد براي رفتن به لرستان! «بعد از يكي، دو ترم متوجه شدم شرايط مالي خوبي ندارند و «مهيار» مخارج تحصيلش را با حداقل پس‌اندازي كه سال‌ها برايش كار كرده بود، تامين مي‌كند و براي همين صرفه‌جويي را مي‌شد در تمام ابعاد زندگي دانشجويي‌اش ديد. خوب يادم مي‌آيد براي اينكه شامپوي كمتري مصرف كند موهايش را كوتاه كرد. همه اعضاي خانواده با تحصيلش مخالف بودند و براي همين طردش كرده بودند اما باز از تصميمش منصرف نشده بود.» «مهيار» سوژه دخترهاي خوابگاه بود و همه سعي داشتند سر از رازهاي او دربياورند. «كم‌حرف بود و به كسي كار نداشت و سرش به كار خودش بود.»
«كيميا» بطري آب را تا نيمه سر مي‌كشد و از گرما گله مي‌كند.«در دوراني كه همه ما سعي مي‌كرديم كلاس‌ها را بپيچانيم «مهيار» درس مي‌خواند و مقاله مي‌نوشت. ليسانس را با بالاترين معدل تمام كرد و در عين ناباوري‌مان بلافاصله در كارشناسي ارشد تحصيل كرد دوراني كه به گفته دانشجويان تازه‌وارد با همان سختي‌ها و صرفه‌جويي‌ها به پايان رسيد، البته در آن دوران «مهيار» كاري هم براي خود دست‌وپا كرده بود و درآمد ناچيزي داشت. بعدها شنيدم كه با نمره بالا دكترا گرفته و حالا استاد دانشگاه است.» «مهيار» سال‌ها به لرستان نرفته و هرازگاهي هم كه تماسي از طرف خانواده‌اش گرفته مي‌شد تا مدت‌ها اشك مهمان چشمانش بود.«مهيار» حالا ساكن اصفهان و زندگي خوبي براي خود دست‌وپا كرده است و در يكي از دانشگاه‌هاي آزاد اين استان تدريس مي‌كند.«آخرين‌بار كه با هم تلفني صحبت كرديم قصد مهاجرت داشت و مي‌گفت بعد از مهاجرت به بهانه‌اي مادرش را پيش خودش مي‌برد تا براي هميشه از دست برادر و خواهر زورگويش راحت شود.» در تمام اين ‌سال‌ها تلاش «مهيار» براي زندگي با مادرش بي‌نتيجه مانده بود و هربار مادرش به اصفهان مي‌آمد برادرش با دعوا و مرافعه او را برمي‌گرداند لرستان. البته «مهيار» در تمام اين سال‌ها مخارج مادر را تامين مي‌كند و كمک‌حال اوست.«يكي از ويژگي‌هاي «مهيار» سختكوشي و اميدواري است و هميشه سعي كرده‌ام به اندازه او صبور و اميدوار باشم.» «كيميا» آهي مي‌كشد و نايلون‌ها را در دستش جاگير مي‌كند«يادش به‌خير دوران خوبي بود.» «كيميا» با حس و حالي متفاوت خداحافظي مي‌كند تا خود را به
 بي‌آرتي‌ها برساند.


تعداد بازدید :  335