شماره ۱۴۵۲ | ۱۳۹۷ چهارشنبه ۲۷ تير
صفحه را ببند
چشم نخوری!

مونا زارع طنزنویس

من نمی‌دانم چطور امکانش هست در قرن ۲۱ و با این همه پیشرفت بشریت، هنوز یک عده به چشم شور معتقد باشند. یعنی اینقدر توی خرافات غرق شده باشند که مثلا سنگ فیروزه بیندازند گردنشان و تخم‌مرغ بشکنند زیر ماشینشان. چون که هیچ کدام از اینها جواب نمی‌دهد وقتی سنگ نمک هست!  در واقع ما اینقدر به دنیای غیر واقعی و تخیلی نگاه نمی‌کنیم که فکر کنیم خدایی نکرده چشم کسی شور است. چشم که شور نمی‌شود! فقط ممکن است انرژی بدی داشته باشد. به خاطر همین هم وقتی خانواده مددی می‌آیند خانه‌مان، وسایل گران و شکستنی‌ را از جلوی چشمشان برمی‌داریم و عود روشن می‌کنیم. احتیاط می‌طلبد آقای مددی را هم گوشه سمت چپ خانه بنشانیم که وقتی نگاهش را با زاویه ۴۵ درجه می‌اندازد به باقی خانه، اول برخورد کند به سنگ نمک روی اوپن و بعد زاویه بگیرد و بخورد توی دیوار. یک روز مادربزرگمان گفت برویم پیش ملیحه دعانویس تا ورد چشم زخم بگیریم ولی ما آدم‌های تحصیلکرده تن به این اراجیف نمی‌دهیم. هر آدم منطقی می‌داند با یک تکه کاغذ و یک مشت خط و نشان رویش هیچ کسی نه خوشبخت شده و نه به فارسی سخت بدبخت. ماجرای آقای مددی هم اینطوری نیست که از خودمان در آورده باشیم چون شخصا به دیگران برچسب نمی‌زنیم و عقیده داریم توی قرن ۲۱ باید با منبع و رفرنس‌های معتبر نظریه داد. برای همین هم می رویم پیش پانته آ جون مشاوره. پانته آ به‌خاطر این‌که سیستم آموزشی را قبول ندارد، روانشناس تجربی است و انصافا توی کارش نظیر ندارد. وقتی می‌رویم پیشش مشاوره، بدون اینکه ۴۵ دقیقه ما توضیح بدهیم که چه شد و او بگوید به چیزهای مثبت فکر کن، توی چشم‌هایمان نگاه می‌کند و یکهو می‌گوید «یه مرد درشت با ریش پروفسوری دورتون نیست؟ انرژیش داره شما رو ضعیف میکنه.» ما هم خب با کمی فکر یادمان می آید آقای مددی ریش پروفسوری دارد. البته پانته آ جون همیشه می‌گوید که من فقط آگاهی دهنده هستم و نمی توانم جلوی اتفاقات را بگیرم اما اگر دیدید حدقه چشمش زود گشاد می‌شود یعنی انرژی‌ها دارند به سمت شما روانه می‌شوند. می‌خواهم بگویم اینقدر علمی! به هرحال توی عید دیدنی امسال فهمیدیم حدقه چشم آقای مددی بدجور گشاد است. چیز عجیبی که خودمان خانوادگی کشف کردیم این بود که حدقه چشم‌ها توی تاریکی بازتر می‌شدند و این خودش دلیل واضحی بود بر اینکه می‌خواهند از فرصت تاریکی استفاده کنند و ما را با انرژی‌هایشان آلوده کنند. اما همین چند روز پیش آقای مددی آمد جلوی در خانه تا شارژ ساختمان را بگیرد که گفت دیروز با خودرو جدیدش رفته زیر اتوبوس و کل ماشین از دست رفته و شانس آورده خودش زنده مانده. این را که گفت زدیم زیر خنده. این مردک با این سن و سال و ادعا هنوز به شانس اعتقاد دارد! یعنی یک چیزی نامرئی و پر قدرت که سراغ بعضی‌ها می‌رود و سراغ بعضی‌ها نمی‌رود. آقای مددی که ماتش برده بود گفت:«مگه شما به شانس اعتقاد ندارید؟!» سرهایمان را تکان دادیم و بابا گفت:«معلومه که نداریم! اسکلیم مگه به این خرافات معتقد باشیم؟!» دستش را کشید به صورتش و از پله‌ها رفت پایین و سریع در خانه را بستیم. خبر تصادف انرژی‌اش منفی بود و ممکن بود سنگینمان کند. نفس عمیق کشیدیم و شمع‌های خانه را روشن کردیم و از انرژی‌های منفی خواستیم تا وارد چاکراهایمان نشوند و بابا گفت:«اتفاقا همین دیشب گفتم عجب ماشین شاهکاری خریده. بنده خدا!»

 


تعداد بازدید :  728