تجدید فراش | مومیایی|
از خدا که پنهان نیست از شما هم چه پنهان که چند وقتی است بدجوری احساس تنهایی میکنم. این شد که به فکر تجدید فراش افتادم و چند وقت پیش تو قبرستان یک خانم علیا مخدره باشکوهی دیدم که آمده بود سر قبر پدرش فاتحه بخواند. راستش از وقتی مُردم و دوباره پیدا شدهام یک کمی اعتمادبهنفسم افت کرده و جذبه قدیم را ندارم. به زور رفتم جلو و سر صحبت را باز کردم. البته برای ازدواج مشکلی نداشت، ولی معتقد بود که زندگی خرج دارد و بیهیچی نمیشود و منم که هیچی نداشتم. نه خانه، نه ماشین، نه ویلای شمال. بهش گفتم من قبلا خیلی پولدار بودم ولی فعلا از دار دنیا همین یک قبر را دارم که شبها توش میخوابم که یکدفعه دیدم از جا پرید و دست من را گرفت و گفت: «کی بریم محضر؟»
اگر میدانستم قیمت قبر انقدر بالاست، تا الان 10 ـ 12 باری زن گرفته بودم.