شماره ۱۴۶۶ | ۱۳۹۷ شنبه ۱۳ مرداد
صفحه را ببند
دنياي نوجوانان چه مسائلی دارد و بايدها و نبايدهای رفتار با آنها کدامند؟
رازهاي دنياي من

ليلا مهداد| «هنوز در اتاقم حبس مي‌شوم»، «شده‌ام موش‌ آزمايشگاهي مادرم»، «نمي‌دانم بايد مثل همسالانم باشم يا نه!»
اينها گوشه‌اي از پاسخ تعدادي از نوجوانان است به اين سوال كه انتظار داريد پدرومادرتان چه برخوردي با شما به‌عنوان نوجوان داشته باشند؟ «مهسا» تنها انتظاري كه از پدرومادرش دارد، اين است كه به نظرش احترام بگذارند: «هر حرفي مي‌زنم و هر نظري كه مي‌دهم حتي در مورد مسائل مربوط به خودم، محكوم مي‌شوم به بچه بودن و اينكه عقلم به اين‌ چيزها قد نمي‌دهد. حتي نمي‌توانم در مورد رنگ اتاقم نظر بدهم. اين تنها كوچكترين نمونه است.» برادر «مهسا» تازه دوران نوجواني را پشت‌سر گذاشته اما مقايسه دوران نوجواني او با خودش «مهسا» را سردرگم مي‌كند.«پدرومادرم در هر كاري از او نظر مي‌خواستند و در مسائل مختلف مادرم با او مشورت مي‌كرد، البته آزادي‌هاي بيشتري نسبت به من داشت و مي‌توانست با دوستانش رفت‌وآمد كند در حالي كه چنين حقي از من دريغ شده است.» «مهسا» بعد از مدت‌ها انديشيدن به اين مسأله تنها دليل را در جنسيت ديده است.«به‌نظرم اكثر خانواده‌هاي ايراني بزرگ شدن و به بلوغ رسيدن پسرها را راحت‌تر قبول مي‌كنند اما بزرگ شدن دخترها معطوف به چيزهايي مي‌شود كه به نفع مادروپدرهاست.» «آرمين» هم متوجه بعضي برخوردهاي اوليايش نمي‌شود. «از نگاه پدرومادرم من هنوز كودكم و نمي‌خواهند قبول كنند من بزرگ شده‌ام. دوران نوجواني سردرگمي‌ها و كلافگي‌هاي خودش را دارد و بعضي برخورد خانواده‌ها به اين سردرگمي‌ها دامن مي‌زند.» «آرمين» 17سال دارد و هنوز با كوچكترين مورد در اتاقش حبس مي‌شود: «شايد باورتان نشود اما كوچكترين مخالفت يا اشتباهم منجر به حبس شدن در اتاقم مي‌شود. مواردي همچون مدل موهايم يا پوشيدن تي‌شرتي كه دلخواه پدرم نيست! تا امروز مدارا كرده‌ام اما نمي‌دانم تا كجا مي‌توانم اين برخوردها را تحمل كنم.» «مينا» هم نوجواني است كه خواسته‌هايش از طرف خانواده مورد توجه قرار نمي‌گيرد. «همه مي‌گويند نوجوانان امروزي زياده‌خواه شده‌اند، سركش‌اند، حرف گوش نمي‌دهند و سرخودند ولي چرا هيچ‌كسي ماجرا را از ديد ما نوجوانان نمي‌بيند؟» «مينا» تنها خواسته‌اش از خانواده‌اش اين است كه به خواسته‌هايش احترام بگذارند.«من درحال گذر از كودكي به بزرگسالي‌ام و به تناسب آن خواسته‌هايم متفاوت است و انتظار دارم خانواده‌ام با احترام به اين خواسته‌ها نگاه كنند، اما متاسفانه نه‌تنها چنين موردي رعايت نمي‌شود بلكه در مقابل كوچکترين خطا يا رفتارم سوژه صحبت مادرم با خاله‌ام مي‌شود. واقعا اين مسأله برايم عذاب‌آور است و حس مي‌كنم شخصيتم خُرد مي‌شود. من كه براي هميشه 15ساله باقي نمي‌مانم.» «شده‌ام موش‌آزمايشگاهي مادرم!» «مهيار» 17سال دارد و تنها فرزند خانواده است و مادرش براي رعايت اصول تربيتي با مشاوران زيادي مراجعه مي‌كند و تك‌تك گفته‌هاي آنها را در مسائل تربيتي «مهيار» رعايت مي‌كند. «كاش از خودم مي‌پرسيد واقعا نياز نيست اين همه مشاور برود. چرا پدرومادرها نمي‌توانند هم‌صحبت‌هاي خوبي براي نوجوانانشان باشند تا به درون و افكار آنها پي‌ببرند؟» اما «ليلي» نمي‌داند بايد مثل هم‌سن سال‌هايش باشد يا نه.«خانواده‌ام به‌خصوص مادرم  مرا با دوستانم مقايسه مي‌كند با دخترخاله و دختر عمویم. گاهي اوقات در اين مقايسه من بايد مثل آنها باشم و در مواردي كه به نفع مادرم نيست نبايد مانند آنها رفتار كنم! انگار «ليلي» به خودي خود شخصيت مستقلي ندارد!» «رضا» از تغيير صدا و تغييرات ظاهري‌اش پي برده وارد دوران جديدي از زندگي‌اش شده است.«براي خودم مردي شده‌ام. مادرم وقت اين چيزها را ندارد، اينكه با من چطور رفتار كند. شب‌ها هر دويمان خسته مي‌رسيم خانه  و در حد خوردن شام همديگر را مي‌بينيم، البته خودم متوجه شده‌ام كه نسبت به قبل كمي عصبي شده‌ام و خيلي زود از كوره در مي‌روم كه اين اصلا خوب نيست. بيشتر مواقع خودم را كنترل مي‌كنم چون نمي خواهم كارم را از دست بدهم.»     

 


تعداد بازدید :  335