| سهيل رضايي | روانشناس|
زندگي دور از هم زوجها يكي از سبكهاي زندگي است كه كموبيش در جامعه ايران هم به چشم ميخورد. سبكي از زندگي كه نحوه رويارويي با آن به تيپ شخصيتي افراد برميگردد. درواقع افرادي كه عاطفيترند در اين دوري با مشكلات بيشتري روبهرو ميشوند، البته تفاوتي نميكند مرد يا زن باشيد. در مورد افراد عاطفي بايد گفت در اين نوع از دوريها كمتر ميتوانند دوام بياورند و آسيب میبينند. يكي از مواردي كه در اين شرايط احتمال آن ميرود خيانت است، البته بايد متذكر شد كه خيانت پارادايم ديگري دارد چون تنها يك لغت داريم و آن را به شرايط مختلف نسبت ميدهيم. در خيانت تعلق به ديگري به وجود ميآيد، اما در شرايطي كه زوجين از هم دورند امکان دارد اين تعلق با شدت بالايي شكل نگيرد؛ درواقع كمي متفاوت است. يكي از مشكلات و مسائل ديگر در زندگي دور از هم اين است كه اغناي عاطفي براي طرفين اتفاق نميافتد. بهعنوان نمونه شايد اين زوجين سه يا چهارسال از عمر زندگي مشتركشان را پشت سر گذاشته باشند، اما به دليل دوري هيچ رشد عاطفياي ميان آنها شكل نميگيرد. در حقيقت افراد احساس صميمیت را دارند اما بهواقع نميتوانند صميميت واقعي را تجربه كنند و آن را به پختگي برسانند. در حقيقت ميتوان گفت با وجود عمر چندساله اين نوع از زندگيها، روابط زوجين هنوز خامي اوليه را دارد. اگرچه بعضي روانشناسان براي مشكلاتي از اين دست راهكارهايي ارایه ميدهند؛ فرستادن هديه، ملاقاتهاي هرازگاهي، تماسهاي بيشتر، بهره بردن از اينترنت، گوش دادن به درددل يكديگر، غر نزدن و ابراز دلتنگيها. البته اين راهكارها ميتواند تاثير خود را بر روابط زوجين داشته باشد، اما سوال من بهشخصه اين است كه قرار است روي چه چيزي تاثير بگذارد. آيا قرار است احساس نبودن را جبران كند؟ پاسخ دادن به اين سوال سخت است. واقعيت امر اين است كه ما موجوداتي هستيم که بر اثر ديدن تمايل به ملاقات پيدا ميكنيم. دوري زوجين از هم در شرايطي اجتنابناپذير است؛ شرايطي همچون يافتن شغلي مناسب، ادامه تحصيل يا ... تنها در شرايطي است كه آسيب اين نوع زندگي كاهش مييابد آن هم زماني كه زوجيني كه اين سبك از زندگي را انتخاب ميكنند افراد هدفگرايي باشند و نزديك هم بودن را هدف ثانويهاي در نظر ميگيرند و هدف اوليه آنها اشتغال، تحصيل و ... است. اين تيپ آدمها مشكلي در اين دوري پيدا نميكنند و بعد از گذراندن برهه مورد نظر، زندگي مشترك را به شكل متعارفش شروع میكنند. واقعيتي كه در اين ميان نبايد از ياد برد اين است كه هر نسلي سبك زندگي مختص به خود را دارد، چون سبك زندگي اجتماعي نسلها هم تغيير ميكند. پدر و مادرهاي ما سبكي از زندگي را تجربه كردند و ما هم سبك مختص به خود را داريم و بيشك فرزندان ما هم سبك خودشان را خواهند داشت. در اين ميان بايد احتياط شود روي اين ناهمخوانيها اسامي قضاوتي نگذاريم تا در نهايت تحليل و جامعهپذيري پيچيدهتر شود. شايد اين باور وجود داشته باشد كه اين سبك از زندگي بايد تغيير يابد، در حالي كه قبول نكردن آن شكاف اجتماعي بيشتري را در بر خواهد داشت. جامعه در برهههاي مختلف سبكهاي مختلفي از زندگي را تجربه كرده است؛ مهاجرت از روستاها به شهرها و ... و اينگونه نيست كه هر چيزي در چهارچوب رواني ما نگنجد، شرايط نامساعدي باشد. در حقيقت نميتوان اين سبك از زندگي را كتمان كرد و افرادي كه اين سبك را براي زندگي زناشويي خود انتخاب ميكنند بايد به اين مسأله توجه داشته باشند كه از نظر شخصيتي تاب سختيها و مشكلات آن را دارند يا نه و اينكه براي رسيدن به اهداف مورد نظر آيا راههاي ديگري وجود دارد يا دوري تنها راه رسيدن به هدفشان است.»