شماره ۱۴۶۹ | ۱۳۹۷ سه شنبه ۱۶ مرداد
صفحه را ببند
فلکه اول

بسته اقتصادی من  | جواد قضایی|   تابستان سالی که عموعلی یکهو پولش از پارو بالا رفت، آنقدر توی خانه‌ ما صحبت‌های اقتصادی شد که کم‌کم تصمیم گرفتم من هم وارد بازار کار بشوم. اول رفتم سراغ تولید و فروش. مشتری‌های زیادی هم داشتم. نمی‌شد بدون اینکه لو بروم اطلاعات تمام مردهای محله را گیر بیاورم و به زن‌هایشان بفروشم، بنابراین خودم یک‌سری اطلاعات سر هم کردم و با پیازداغ اضافه به زن‌های علاقه‌مند فروختم!
متاسفانه به‌دلیل عدم حمایت از تولید یک عده فضول نان آجر کن و کتکی که از پدرم خوردم، خیلی زود مجبور شدم کار و کاسبی را جمع کنم‌. بعد از زد و بند با مادرم، زدم توی کار دلالی. شب به شب از جیب بابا پول کش می‌رفتم، حق‌الزحمه‌ام را برمی‌داشتم و بقیه‌اش را می‌دادم به مامان. بهترین دوران کاری‌ام بود تا وقتی که یک روز بابا گوشم را گرفت و گفت: «چقدر گیرت اومد دیروز؟» هرچه خودم را زدم به نفهمی بیشتر پیچاند تا بالاخره اعتراف کردم و گفتم: «پونصد تومن. غلط کردم.» آن موقع‌ها با پونصد تومان می‌شد دو تا ساندویچ گوشت خورد. بابا با کف دست کوبید توی سرم و گفت: «خاک بر سرت! مامانت از 20 هزار تومن اینقدر بهت داده؟ پول یه ماه حقوقم رو برداشتین انتظار دارین نفهمم؟» فکر کردم چرا من هم مثل عموعلی نشوم. کارهایش را بومی‌سازی کردم و زدم توی یک کار نان و آبدار که مو لای درزش نمی‌رفت. عکس‌‌برگردان‌های مارادونا را از هر کسی که داشت گرفتم. اول رفاقتی و مجانی، بعدا به قیمت خودش و بعدها با دوبرابر قیمت. حالا من 78 تا عکس‌برگردان مارادونا داشتم. یادم است هر کدام را به قیمت یک انس طلای 24 عیار به خودشان فروختم. بابا خیلی بهم افتخار کرد و از همان سال پیش عموعلی پادو شدم.


تعداد بازدید :  333