شماره ۱۴۷۰ | ۱۳۹۷ چهارشنبه ۱۷ مرداد
صفحه را ببند
فلکه اول

سریال‌های تلویزیون و واقعیت   | شهاب نبوی|   سریال: دختر از دور پسر را می‌بیند و گوشه لبش را از شدت شرم و حیا گاز می‌گیرد و بارها با نفس اماره کلنجار می‌رود تا بالاخره مجاب می‌شود، ترسان و لرزان به سمت پسر برود؛ سپس چشمانش را به خماری چشمان «آ تقی» می‌کند و در حالی ‌که از شدت خجالت و شرم قیافه‌اش عینهو پنگوئن در لحظه فارغ‌شدن به نظر می‌رسد، به پسر می‌گوید: «سلام جناب آقای پاکنژاد. میشه جزوه‌ات رو بدی من بخورم؟ نه نه، ببخشید، جزوه‌ات رو می‌دی بخونم؟» و پسر در حالی ‌که برای نشان دادن اوج شرم و حیا لپانش را با ماتیک قرمز بشدت گل انداخته‌اند، به دختر می‌گوید: «نخیر، نمی‌دم. تو می‌خوای گولم بزنی. ما امشب میایم خواستگاری، بعدش جزوه رو هم تقدیم‌تون می‌کنم.» در واقعیت: دختر از انتهای سالن دانشگاه داد می‌زند که «ممد، از این دوستام که خیری به آدم نمی‌رسه، تو اگه چیزی نوشتی بده منم بخونم.» ممد: «منم ننوشتم، بذار یه ترم بالایی پیدا می‌کنم، ازش می‌گیرم. عصری که گله‌ای رفتیم سفره‌خونه بهتون می‌دم.» در سریال: دختر در اتاقش و در حالی ‌که با یک مَن آرایش و مانتو و روسری دراز کشیده: «آه، من از آن پسر بسیار خوشم آمده. لحظه‌ای از دوری‌اش آرام و قرار ندارم.» در واقعیت: دختر در جمع دوستانش در محوطه دانشگاه: «بچه‌ها، اونو بینید، نه اون یکی رو می‌گم. خیلی شیش می‌زنه. بچه پولدارم هست، بیاید شرط ببندیم، کی می‌تونه سر کارش بذاره. فقط هر کی تونست، اسکرین شاتش رو برای ما هم بفرسته.» و این چنین بود که مردم طاقت دیدن این همه واقعیت را نداشتند و از صداوسیما خواهش کردند که همان تکرار جومونگ و سریال‌های عطاران را پخش کند.

 


تعداد بازدید :  357