نیره خادمی| دری نبود که با دستهای او باز نشود. خیلیها میگفتند عزتالله انتظامی مشکلگشاست و برای حل مشکلاتشان با او حرف میزدند. جوک را آنقدر خوب تعریف میکرد که همه خوششان میآمد. وقتی ناراحت میشد، خیلی زود طرف را میبخشید اما از دزدیدهشدن خرس بزرگ سیاهرنگش دلگیر شد. رنگ آبی آسمان را خیلی دوست داشت و البته به همین دلیل مستندی که از زندگی او ساخته شد، آسمان آبی نام گرفت. مستند را سال 89 در سینماها نمایش داده بودند و عزتالله انتظامی، آقای بازیگر ایران، شب قبل از اکران تا صبح چشم روی چشم نگذاشت، اما وقتی فیلم را دید نفس راحتی کشید. حالا غزاله سلطانی، کارگردان این فیلم مستند درباره روزهای فیلمبرداری به «شهروند» میگوید؛ روزهایی که یک گروه فیلمبردار و هنرمند پا به حریم شخصی عزتالله انتظامی گذاشتند تا مردم را با وجه دیگری از زندگیاش آشنا کنند: «شرط این بود که اگر کار را نپسندید، اکران نکنیم اما وقتی فیلم را دیدند، گفتند: « دخترجون دستت درد نکنه.» خوششان آمد.»
همیشه با ساتو درد دل میکرد
در زندگی هر انسانی یادگاریهای عزیزی هست که با نبودشان اشک از گوشه چشمشان جاری شده است. برای عزتالله انتظامی هم یکی از این یادگاریها خرس بزرگ تیرهرنگی بود که یک دنیا خاطره با خود همراه داشت. دهه 70 که به ژاپن رفته بود، آنقدر برای میزبانان خود در دانشگاه عزیز شد که عدهای از دانشجویان همان دانشگاه، یک خرس به او هدیه دادند. خرس را به تهران آورد و اسم یک منتقد بزرگ ژاپنی را روی آن گذاشت؛ ساتو. ساتو از آن به بعد عضو رسمی خانواده آقای بازیگر بود، چه درد دلهایی که با او نکرد: «حرفهایی که به هیچ کس نمیتوانستم بگویم را به ساتو میگفتم.» اینها را آقای بازیگر به غزاله سلطانی گفته بود. « حتی نقشهایش را در مقابل ساتو تمرین میکرد و رابطه عاطفی جالبی بینشان بود، اما خرس را از او دزدیدند و خیلی ناراحت شد. ناراحتیاش از این بود که شهرداری از وسایلشان خوب امانتداری نکرده بود.» زمانی که قرار بود خانه عزتالله انتظامی موزه شود، بخشی از وسایل خانه بهصورت امانت به مسئولان شهرداری و بخشی دیگر به خانه هنرمندان امانت داده شد و در همین بین هم ساتو گم میشود و هم بخش دیگری از وسایل و یادگاریهای او. «خیلی پیگیری کردم اما در نهایت معلوم نشد چه اتفاقی افتاده.»
تاریخ شفاهی سینما و تئاتر ایران
شوخطبعیهای او هم که دیگر زبانزد همه است و به قول سلطانی بازیگر بود و جوک را آنقدر خوب تعریف میکرد که همه خوششان میآمد. «آدمها فکر میکنند که یک بازیگر که همه او را بیرون از خانه میبینند در خانه چطور زندگی میکند، اما او هیچ فرقی با بقیه مردم نداشت و سبک زندگیاش عادی بود و چون از جنس مردم بود، درد مردم را خوب میفهمید. مثل همه عصبانی میشد، اما میبخشید و فراموش میکرد تا جایی که من یادآوری میکردم که مثلا فلانی همان کسی است که این کار را کرده یا حرف بدی پشت سر شما زده است؛ چرا کوتاه میآیید؟ اما این حرفها برایش معنی نداشت.» عزتالله انتظامی شخصیتی دوستداشتنی بود که نفوذ زیادی در همه جا داشت و از او به عنوان «مشکلگشا» یاد میکردند. «هر کدام از بچههای سینما و تئاتر که مشکل داشتند و به در بسته میخوردند، آقای بازیگر راهگشا بود. هیچ دری به روی او بسته نبود. هر جا که میرفتند درها به رویشان باز میشد و کمتر هنرمندی را داریم که اینطور باشد.» سلطانی از عزتالله انتظامی به عنوان تاریخ شفاهی سینما و تئاتر ایران یاد میکند که خاطرات اجتماعی، فرهنگی و تاریخی زیادی از سالهای دور ایران داشت که در یک کتاب و فیلم مستند به آن پرداخته شده است.